دانشجویان کارشناسی ارشد مهندسی برق کنترل

۳۳۲۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

افتراق از ناحیه موصوف

فرزاد تات | جمعه, ۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۳۲ ب.ظ

وعدم لزوم اللغویّة بدونه ، لعدم انحصار الفائدة به (١) ؛ وعدم قرینة اخرى ملازمة له.

وعلّیّته ـ فیما إذا استفیدت ـ غیر مقتضیة له ، کما لا یخفى (٢). ومع کونها بنحو الانحصار وإن کانت مقتضیة له ، إلّا أنّه لم یکن من مفهوم الوصف ، ضرورة أنّه قضیّة العلّة الکذائیّة المستفادة من القرینة علیها فی خصوص مقام ، وهو ممّا لا إشکال فیه ولا کلام ، فلا وجه لجعله تفصیلا فی محلّ النزاع ومورد النقض والإبرام (٣).

ولا ینافی ذلک (٤) ما قیل (٥) من أنّ الأصل فی القید أن یکون احترازیّا ، لأنّ الاحترازیّة لا توجب إلّا تضییق دائرة موضوع الحکم فی القضیّة ، مثل ما إذا کان بهذا الضیق بلفظ واحد. فلا فرق أن یقال : «جئنی بإنسان» أو «[جئنی] بحیوان ناطق». کما أنّه لا یلزم فی حمل (٦) المطلق على المقیّد فیما وجد شرائطه إلّا ذلک (٧) ، من دون حاجة فیه إلى دلالته على المفهوم ، فإنّه من المعلوم أنّ قضیّة الحمل لیس إلّا أنّ المراد بالمطلق هو المقیّد ، وکأنّه لا یکون فی البین غیره. بل ربما قیل (٨) : «إنّه لا وجه للحمل لو کان بلحاظ المفهوم ، فإنّ ظهوره فیه لیس بأقوى من ظهور المطلق فی الإطلاق کی یحمل علیه ، لو لم نقل بأنّه الأقوى لکونه بالمنطوق ، کما لا یخفى».

وأمّا الاستدلال على ذلک ـ أی عدم الدلالة على المفهوم ـ بآیة ﴿وَرَبائِبُکُمُ

__________________

(١) بل لذکر الوصف فوائد أخر ، کالاهتمام بشأن الموصوف ببیان فضائله أو کون الشخص معروفا بین الأفراد بهذا الوصف وغیرهما.

(٢) لأنّ العلّة ما لم تکن منحصرة لم تدلّ على المفهوم.

(٣) وفی بعض النسخ : «وموردا للنقض والإبرام».

(٤) أی : عدم المفهوم للوصف.

(٥) نسبه الشیخ محمّد تقیّ الاصفهانیّ إلى المشتهر فی الألسنة. هدایة المسترشدین : ٢٩٤.

(٦) هکذا فی النسخ. والصحیح أن یقول : «من حمل».

(٧) أی : تضییق دائرة موضوع الحکم فی القضیّة.

(٨) والقائل هو الشیخ الأعظم الأنصاریّ على ما فی تقریرات درسه. فراجع مطارح الأنظار : ١٨٣.

جلسه قبل دلیل پنجم برای کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد ذکر کردیم که منسوب به شیخ بهایی بود که گفتند علماء مطلق را حمل بر مقید می‌کنند و از این معلوم می‌شود که علماء از وصفی که در مقید است مفهوم گرفتند و بعد از اینکه مفهوم گرفتند می‌بینند بین مطلق و مقید تنافی است و مطلق را حمل بر مقید می‌کنند.

جواب اول: بله بین مطلق و مقید تنافی است و علت تنافی، قرینه خارجیه است نه مفهوم داشتن وصف.

جواب دوم: اگر علماء بخاطر مفهوم، مطلق را حمل بر مقید کنند، در حقیقت مفهوم را بر منطوق مقدم کرده‌اند و این صحیح نیست چون یا مساوی هستند یا منطوق قوی‌تر است.

۳

دلیل عدم مفهوم داشتن وصف و بررسی آن

  1. نظریه سوم (مشهور و صاحب کفایه): وصف مفهوم ندارد.

حالا یک نفر یک دلیل می‌آورد بر این که وصف مفهوم ندارد لکن صاحب کفایه این دلیل را قبول ندارد. دلیل این فرد یک آیه‌ی قرآن است.

دلیل: یکی از آیات قران این است (ربائبکم الاتی فی حجورکم) می‌گوید یکی از زنانی که بر شما حرام هستند ربیبه‌های شما هستند. ربیبه این است که یک زنی از شوهر اولش یک دختر دارد بعد این زن شوهر دوم می‌کند. به این دختری که از شوهر اول است می‌گویند ربیبه شوهر دوم.

ولی چه نوع ربیبه‌ای بر شما حرام است؟ واجب الوجود صفت می‌اورد و می‌فرماید الاتی فی حجورکم، ان ربیبه‌هایی که در دامان شما بزرگ شده‌اند و ان دختری که با مادرش می‌رود در خانه‌ی شوهر دوم. چنین ربیبه‌ای بر شوهر دوم حرام است.

حال اگر بگوییم صفت مفهوم دارد، مفهوم آیه این است که آن ربیبه‌ای که در دامان شوهر دوم بزرگ نشده، بر شوهر دوم حرام نیست. و این مفهوم بر خلاف اجماع بلکه خلاف ضرورت است.

دلیل به عبارت دیگر:

صغری: اگر وصف دارای مفهوم باشد، لازمه‌اش این است که ربیبه‌ای که در خانه‌ی شوهر دوم بزرگ نشده، حرام نباشد.

کبری: والازم باطل. نتیجه: فلملزوم مثله

اشکال صاحب کفایه بر دلیل:

  1. این آیه از محل بحث خارج است زیرا در این آیه قرینه داریم که وصف مفهوم ندارد. و حال آنکه محل بحث ما جائی است که قرینه نباشد چه قرینه بر وجود مفهوم و چه قرینه بر عدم المفهوم.
  2. این آیه رد بر کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد، نمی‌شود. چرا نمی‌شود؟ زیرا کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد، با چند شرط می‌گویند مفهوم دارد که یکی از شرایط این است که آن وصف، وصف غالبی نباشد. و حال انکه این وصفی که در این آیه هست، وصف غالبی است زیرا ربیبه‌ها غالبا با مادرشان و در منزل شوهر دوم زندگی می‌کنند.

سوال: چرا کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد، می‌گویند که یکی از شرایط مفهوم داشتن وصف این است که وصف غالبی نباشد؟

جواب: صاحب کفایه می‌فرماید دلیل این شرط روشن است.

قدم اول: این کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد این را می‌گویند که وصف در صورتی مفهوم دارد که وصف علت منحصره حکم باشد و علت منحصره معنایش این است که اگر این وصف بود، حکم هست و اگر وصف نبود حکم هم نیست.

قدم دوم: حالا اگر خواستیم بدست بیاوریم و بفهمیم که این وصف علت منحصره است برای حکم، این موصوف باید دو حالت داشته باشد:

الف: حالت وجود وصف: حالتی که در آن موصوف، وصف را داشته باشد.

ب: حالت عدم الوصف: حالتی که در ان موصوف وصف را نداشته باشد.

ان وقت شما بگویید در حالت اول حکم هست و در حالت دوم حکم نیست. از این در میاد که این وصف علت منحصره است برای حکم.

قدم سوم: حالا اگر وصف، وصف غالبی بود معنایش این است که این موصوف فقط یک حالت دارد و ان وجود الوصف است.

سوال: این وصف، وصف غالبی است پس حالت عدم الوصف هم دارد.

جواب: این وصف چون غالبی است موارد عدم الوصف می‌شود نادر و النادر کالمعدوم.

حالا که این موصوف فقط یک حالت دارد، برای شما کشف نمی‌شود که این وصف، علت منحصره است. فافهم (اشاره به این دارد که کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد هرگز چنین شرطی نکرده‌اند).

تا این جا به این رسیدیم که وصف مفهوم ندارد اما بخاطر این دلیلی که الان بیان شد بلکه بخاطر، عدم الدلیل دلیل علی عدم یعنی چون دلیل بر وجود مفهوم نداریم پس مفهوم ندارد. لذا اول مفهوم وصف فرمود: الظاهر انه لا مفهوم للوصف.

۴

تذنیب

مطلب جدید:

وصف ۴ حالت دارد:

حالت اول: وصف مساوی با موصوف است مثل اکرم انسانا ناطقا. این صورت محل بحث نیست.

حالت دوم: گاهی وصف اعم مطلق از موصوف است مثل اکرم انسانا ماشی. این صورت محل بحث نیست.

حالت سوم: گاهی وصف اخص مطلق از موصوف مثل اکرم انسانا ضاحکا. این صورت قطعا محل بحث است.

حالت چهارم: گاهی وصف اخص من وجه از موصوف است یعنی بین وصف و موصوف نسبت اخص و اعم من وجه است مثل فی الغنم السائمه زکاه یعنی در گوسفندی که از علف مالک نمی‌خورد، زکات است. الان بین غنم و سائمه نسبت عام و خاص من وجه است. که این حالت خودش ۳ صورت دارد:

  • صورت اول: گاهی افتراق از ناحیه‌ی موصوف است یعنی موصوف هست اما صفت نیست (مثلا غنم هست اما سائمه نیست مثل گوسفند معلوفه). این صورت قطعا محل بحث است.
  • صورت دوم: گاهی افتراق از ناحیه‌ی وصف است یعنی وصف هست اما موصوف نیست مثل ابل سائمه. این صورت محل بحث نیست.
  • صورت سوم: گاهی افتراق از هر دو جهت است یعنی نه وصف است و نه موصوف مثل ابل معلوفه. اختلاف است که این صورت، ایا داخل در محل بحث هست یا نیست. در این جا دو نظریه وجود دارد:

نظریه اول (صاحب کفایه): داخل در محل بحث نیست.

نظریه‌ی دوم (بعض شافعیه): داخل در محل بحث است. یعنی اگر مولا می‌فرماید فی الغنم السائمه زکاه، حکم ابل معلوفه نیز فهمیده می‌شود که در ان زکات نیست. حالا شیخ امده یک وجهی برای این حرف بعض شافعیه ذکر کرده است و ان این است که دلیل انها این است که آنها درک می‌کنند که این وصف علت منحصره برای حکم است.

صاحب کفایه به شیخ می‌فرمایند که اگر درک کرده‌اند که وصف علت منحصره است، خب همین حرف را در صورت تساوی بزنید. و حال آنکه شمای شیخ اعتقاد دارید که صورت تساوی داخل محل بحث نیست.

۵

جزوه دلیل عدم مفهوم داشتن وصف و بررسی آن

۳. وصف در جمله وصفیه مفهوم ندارد، چون:

صغری: اگر وصف دال بر مفهوم باشد، لازمه‌اش این است که ربیبه‌ای که در حجر زوج نیست، بر زوج حرام نباشد.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله.

رد اول: این آیه از محل بحث خارج است، چون نسبت به آیه قرینه وجود دارد که مفهوم ندارد و حال آنکه بحث در جایی است که قرینه بر مفهوم یا عدم مفهوم نباشد.

رد دوم: این آیه رد بر قائلین به مفهوم نیست، چون قائلین به مفهوم معتقدند وصف مفهوم دارد به شرط اینکه وصف، غالبی نباشد و حال آنکه در آیه وصف، وصف غالبی است.

۶

جزوه تذنیب

وصف چهار صورت دارد:

۱. مساوی با موصوف است، مثل الانسان ناطق.

۲. اعم مطلق از موصوف، مثل الانسان الماشی.

۳. اخص مطلق ازموصوف: مثل الانسان ضاحک.

۴. اخص من وجه از موصوف که سه حالت دارد (مثل للغنم السائمة زکاة):

الف: افتراق از ناحیه موصوف است (موصوف هست بدون وصف).

ب: افتراق از ناحیه وصف است.

ج: افتراق از ناحیه موصوف و وصف است.

با حفظ این نکته، صورت ۱ و ۲ و ب از محل بحث خارج است و صورت ۳ و الف داخل در محل بحث است و در صورت ج اختلاف است:

۱. مصنف: داخل در بحث نیست.

۲. بعض شافعیه: داخل در بحث است.

کلام مرحوم شیخ: لعل دخول در محل بحث بخاطر استفاده علیت منحصره از وصف باشد.

اشکال منصف: صغری: اگر وجه دخول این باشد، یلزم صورت ۱ و ۲ هم داخل در محل بحث باشد.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله.

۷

تطبیق دلیل عدم مفهوم داشتن وصف و بررسی آن

و أما الاستدلال على ذلک أی عدم الدلالة (وصف) على المفهوم بآیة وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ‏ ففیه (در استدلال به آیه است) أن الاستعمال (استعمال وصف) فی غیره (مفهوم) أحیانا مع القرینة مما لا یکاد ینکر کما فی الآیة قطعا (همان طور که در آیه قرینه‌ی خارجیه هست که وصف مفهوم ندارد) مع أنه یعتبر فی دلالته علیه (با این که شرط می‌باشد در دلالت وصف بر مفهوم) عند القائل بالدلالة (یعنی نزد کسانی که می‌گویند وصف دال بر مفهوم هست) أن لا یکون واردا مورد الغالب (این است که نباشد وصف وارد در مورد غالب یعنی وصف غالبی نباشد) کما فی الآیة (همان طور که وصف در آیه، وصف غالبی می‌باشد) و وجه الاعتبار (دلیل شرط بودن این که وصف نباید غالبی باشد) واضح لعدم دلالته (بخاطر این دلالت ندارد وصف) معه (با ورود مورد غالب یعنی اگر وصف غالبی باشد) على الاختصاص (اختصاص حکم به مورد وصف – علت منحصره بودن وصف) و بدونها (دلالت) لا یکاد یتوهم دلالته على المفهوم فافهم.

۸

تطبیق تذنیب

تذنیب [تحریر محل النزاع‏]

لا یخفى أنه لا شبهة فی جریان النزاع (نزاع در مفهوم وجودا و عدما یعنی مفهوم دارد یا ندارد) فیما إذا کان الوصف أخص من موصوفه (وصف) و لو من وجه (ولو اخص، اخص من وجه باشد) فی مورد الافتراق من جانب الموصوف و أما فی غیره (افتراق از ناحیه‌ی موصوف – غیر این مورد، دو مورد است که عبارتند از افتراق از ناحیه‌ی وصف و از ناحیه‌ی هر دو اما آنجا که افتراق از ناحیه‌ی وصف است قطعا محل بحث نیست لذا مراد از غیره فقط جائی است که افتراق از ناحیه‌ی هردوست) ففی جریانه إشکال (دو وجه است) أظهره (اشکال) عدم جریانه (نزاع) و إن کان یظهر مما (عن بعض الشافعیة حیث قال قولنا فی الغنم السائمة زکاة یدل على عدم الزکاة فی معلوفة الإبل) جریانه فیه (فاعل یظهر – جاری شدن نزاع در ان غیر) و لعل وجهه (علت جریان نزاع در غیر) استفادة العلیة المنحصرة منه (وصف).

و علیه (بنابر این وجه) فیجری (جاری می‌شود نزاع) فیما کان الوصف مساویا أو أعم مطلقا أیضا (مثل جریان نزاع در غیر – افتراق از ناحیه‌ی هردو باشد) فیدل (دلالت می‌کند وصف مساوی و اعم مطلق) على انتفاء سنخ الحکم عند انتفائه (یعنی دلالت می‌کند بر مفهوم) فلا وجه فی التفصیل بینهما (وصف مساوی و اعم مطلق) و بین ما إذا کان (موردی که بوده باشد در ان مورد وصف) أخص من وجه‏ فیما إذا کان الافتراق من جانب الوصف و الموصوف بأنه لا وجه للنزاع فیهما (وصف مساوی و اعم مطلق) معللا بعدم الموضوع و استظهار جریانه من بعض الشافعیة فیه (غیر – افتراق از ناحیه‌ی هردو باشد) کما لا یخفى فتأمل جیدا.

  • فرزاد تات

عموم و خصوص من وجه یکی از نسب اربعه

فرزاد تات | جمعه, ۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۲۹ ب.ظ

عموم و خصوص من وجه یکی از نسب اربعه است.
این نسبت میان دو مفهومی برقرار است که در برخی مصادیق همپوشانی و اشتراک دارند، لکن هر یک دارای مصادیقی است که به خود آن اختصاص دارد. اگر دو مفهوم سیاه و پرنده ملاحظه شوند چنین نسبتی میان­شان وجود دارد. برخی از مصادیق وجود دارد که هم سیاه است و هم پرنده، همانند کلاغ؛ ولی برخی از پرنده­ ها مانند کبوتر، سیاه نیستند، چنان‌که برخی از سیاه‌ها همانند ذغال نیز پرنده نیستند. بازگشت نسبت عام و خاص من وجه به یک موجبه جزئیه و دو سالبه جزئیه است. مانند: "بعضی سیاه‌ها پرنده‌اند" و "بعضی پرنده‌ها سیاه نیستند" و "بعضی سیاه‌ها پرنده نیستند".

 

  • فرزاد تات

متن قانون برنامه هفتم توسعه جمهوری اسلامی ایران

فرزاد تات | جمعه, ۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۲۶ ب.ظ
  • فرزاد تات

وصف اخص مفهوم

فرزاد تات | جمعه, ۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۲۶ ب.ظ
  • فرزاد تات

الآیة.الْغَنِیمَةُ فی الأصل هی الفائدة المکتسبة ، ولکن اصطلح جماعة على أن ما أخذ من الکفار ، إن کان من غیر قتال فهو فیء ، وإن کان مع القتال فهوغَنِیمَةٌ ، وإلیه ذهب الإمامیة ، وهو مروی عن أئمة الهدى علیهم‌السلام کذا قیل. وقیل هما بمعنى واحد.

ثم اعلم أن الفیء للإمام خاصة ، والْغَنِیمَةُ یخرج منها الخمس ، والباقی بعد المؤن للمقاتلین ومن حضر ، هذا. وقد عمم فقهاء الإمامیة مسألة الخمس ، وذکروا أن جمیع ما یستفاد من أرباح التجارات والزراعات والصناعات زائدا عن مئونة السنة ، والمعادن ، والکنوز ، والغوص والحلال المختلط بالحرام ولا یتمیز عند المالک ولا یعرف قدر الحرام ، وأرض الذمی إذا اشتراها من مسلم ، وما یغنم من دار الحرب ، جمیعه یخرج منه الخمس هذا.

وقد تقدم فی ( خمس ) کیفیة التقسیم للخمس.

قوله ( مَغانِمُ کَثِیرَةٌ ) [ ٤ / ٩٤ ] هی جمع مَغْنَمٍ ، والْمَغْنَمُ والْغَنِیمَةُ : ما أصیب من المحاربین من أهل الشرک عنوة.

والفیء : ما نیل منهم بعد أن تضع الحرب أوزارها.

واغْتَنَمَهُ وتَغَنَّمَهُ : عده غَنِیمَةً ، وجمع الْغَنِیمَةِ غَنَائِمُ.

والْغَنَمُ بالتحریک : اسم مؤنث موضوع للجنس ، یقع على الضأن ، والمعز الذکور والإناث ، وعلیهما جمیعا ، ویجمع على أَغْنَامٍ. وعن الأزهری : الْغَنَمُ الشاء ، الواحدة شاة.

( غیم )

الْغَیْمُ : السحاب یقال غَامَتِ السماء من باب سال ، وأَغَامَتْ وأَغْیَمَتْ وتَغَیَّمَتْ إذا أطبق بها السحاب.

  • فرزاد تات

[المطففین/ 30] ، وأصله من: غَمَزْتُ الکبش:
إذا لمسته هل به طرق [1] ، نحو: غبطته.

غمض
الغَمْضُ: النّوم العارض، تقول: ما ذقت غَمْضاً ولا غِمَاضاً، وباعتباره قیل: أرض غَامِضَةٌ، وغَمْضَةٌ، ودار غَامِضَةٌ، وغَمَضَ عینه وأَغْمَضَهَا: وضع إحدى جفنتیه على الأخرى ثمّ یستعار للتّغافل والتّساهل، قال: وَلَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ
[البقرة/ 267] .

غنم
الغَنَمُ معروف. قال تعالى: وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما [الأنعام/ 146] . والغُنْمُ: إصابته والظّفر به، ثم استعمل فی کلّ مظفور به من جهة العدى وغیرهم. قال تعالى: وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ
[الأنفال/ 41] ، فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّباً [الأنفال/ 69] ، والمَغْنَمُ: ما یُغْنَمُ، وجمعه مَغَانِمُ. قال: فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ [النساء/ 94] .

غنى
الغِنَى یقال على ضروب: أحدها: عدم الحاجات، ولیس ذلک إلا لله تعالى، وهو المذکور فی قوله: إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ
[الحج/ 64] ، أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ [فاطر/ 15] ، الثانی: قلّة الحاجات، وهو المشار إلیه بقوله: وَوَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى
[الضحى/ 8] ، وذلک هو المذکور فی قوله علیه السلام: «الغِنَى غِنَى النّفس» [2] ، والثالث: کثرة القنیّات بحسب ضروب الناس کقوله: وَمَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ
[النساء/ 6] ، الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیاءُ
[التوبة/ 93] ، لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیاءُ [آل عمران/ 181] ، قالوا ذلک حیث سمعوا: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً [3] ، وقوله:
یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ [البقرة/ 273] ، أی: لهم غنى النّفس، ویحسبهم الجاهل أن لهم القنیّات لما یرون فیهم من التّعفّف والتّلطّف، وعلى هذا قوله علیه


[1] الطّرق (الشحم) .
قال ابن فارس: غمزت الکبش مثل: غبطت، لتنظر السمن. انظر: المجمل 3/ 686. [.....]
[2] الحدیث عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلّى الله علیه وسلم: «لیس الغنى عن کثرة العرض، ولکنّ الغنى غنى النفس» أخرجه البخاری 11/ 271، والطبرانی فی الأوسط ورجاله رجال الصحیح، وأبو یعلى، وأحمد 2/ 315.
انظر: مجمع الزوائد 10/ 240، وقد تقدّم ص 597.
[3] سورة البقرة: آیة 245. وانظر: الدر المنثور 2/ 397، وأسباب النزول للواحدی ص 76.

  • فرزاد تات

نام کتاب : قاموس قرآن نویسنده : قرشی، سید علی اکبر جلد : 5 صفحه : 124

فرزاد تات | جمعه, ۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۲۳ ب.ظ

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ‌ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‌ وَ الْیَتامى‌ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‌ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ ...

انفال: 41. بدانید آنچه فائده برده‌اید از چیزى، پنج یک آن براى خدا و رسول و قریب رسول (امام که ذى القربى مفرد است) و یتیمان و مسکینان و ابن سبیل است، اگر بخدا و بآنچه روز فرقان (روز بدر) و روزیکه دو گروه مسلمان و مشرک با هم ملاقات کردند، ایمان دارید.

ظهور آیه میرساند که خمس یک حکم تشریعى ابدى است در هر فائده که بانسان میرسد خواه بوسیله جنگ باشد یا غیر آن و اینکه مورد نزول آیه غنائم جنگى است مخصّص آن نمیتواند باشد بلکه مورد سبب نزول حکم کلّى است که مورد یکى از مصادیق آنست. لذا ائمّه اهل بیت علیهم السلام آنرا کل فائده فرموده و فوائد هفتگانه را: غنائم جنگى، ارباح مکاسب، زمینیکه ذمّى از مسلمان خریده، معدن، گنج، مال مختلط بحرام و آنچه با غواصى بدست آید، از آن شمرده‌اند شیخ علیه الرحمة در استبصار باب وجوب الخمس از امام صادق علیه السّلام نقل کرده که راوى از آیه‌ وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ‌ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ‌ امام فرمود:

هِیَ وَ اللَّهِ الْإِفَادَةُ یَوْماً بِیَوْمٍ ...».

این روایت در کافى نیز نقل شده است و در کافى از سماعة نقل شده که از ابو الحسن علیه السّلام (امام کاظم) سؤال کردم از خمس فرمود:

«فِی کُلِّ مَا أَفَادَ النَّاسُ مِنْ قَلِیلٍ أَوْ کَثِیرٍ».

بقیه سخن در «خمس» دیده شود.

مغانم: جمع مغنم بمعنى غنیمت است‌ وَ مَغانِمَ‌ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَها ...

فتح: 19. مغانم چهار بار در قرآن مجید آمده است: نساء: 94، فتح:

15، 19، 20. ظاهرا جز آیه نساء همه درباره غنائم جنگى‌اند.

غنم: (بر وزن فرس) گوسفند.

وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ‌ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ‌

  • فرزاد تات

و (از مال خود) در راه خدا انفاق کنید (لیکن نه به حد اسراف)، و خود را به مهلکه و خطر در نیفکنید، و نیکویی کنید که خدا نیکوکاران را دوست می‌دارد.

  • فرزاد تات

باب مفهوم و منطوق

فرزاد تات | جمعه, ۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۰۹ ب.ظ

مفهوم و منطوق یکی از مباحث مربوط به دلالت الفاظ است. منطوق عبارت است از معنایی که مستقیماً از کلام فهمیده می‌شود و موضوع آن در جمله ذکر شده است و مفهوم عبارت است از معنایی که در کلام بیان نشده، ولی با توجه به ساختمان ترکیبی آن فهمیده می‌شود و موضوع آن نیز در جمله ذکر نشده است. مفهوم خود به دو قسم مفهوم موافق و مفهوم مخالف تقسیم می گردد.

واژه مفهوم

واژه‌ی مفهوم در سه معنا به کار می‌رود:

۱. مفهوم یعنی، معنا و مدلولی که لفظ بر آن دلالت می کند و از لفظ فهمیده می‌شود. به عبارت دیگر، مفهوم با معنا، مدلول و مراد، مساوی است، چه این‌که مفهوم به معنای مدلول و معنا، مدلول مفرد باشد؛ مثل مفهوم لفظ «زید» و «انسان»، یا مدلول جمله باشد؛ مانند مفهوم جملۀ «زیدٌ قائِمٌ»، و چه مدلول حقیقی لفظ باشد؛ مانند حیوان درنده که مدلول حقیقی اَسَد(شیر) است، یا مدلول مجازی لفظ باشد؛ مثل مرد شجاع که مدلول مجازی لفظ اَسَد است.

۲. مفهوم یعنی چیزی که در مقابل مصداق است؛ یعنی همان معنایی که در ذهن تصور شد (وجود ذهنی و کلّی)، اگر چه معنا و مدلول لفظ نباشد. به عبارت دیگر، مفهوم، وجود ذهنی شیء است و مصداق، وجود خارجی آن. و این معنا از مفهوم، نسبت به معنای اول، گسترده تر است؛ زیرا معنای اول مفهوم، مقید بود به آنچه که از لفظ فهمیده می‌شود، ولی این معنا از مفهوم، مقید به قید لفظ نیست، بلکه حتی اگر از طریق کتابت یا اشاره نیز معنای یک چیز در ذهن تصور شود به آن مفهوم، گفته می‌شود. ۳. مفهوم، یعنی چیزی که در مقابل منطوق باشد. در اصطلاح علم اصول که می‌گویند آیا فلان جمله دارای مفهوم است یا نه، همین قسم مراد است.[۱]

تعریف منطوق

منطوق، عبارت از آن چیزی است که نفس لفظ در حد ذات خود مستقیماً بر آن چیز دلالت داشته باشد. به عبارت دیگر، منطوق چیزی است که لفظ ابتداءً آن را در داخل خود دارد و لفظ، قالب آن می‌باشد، منطوق یعنی مدلول مطابقی لفظ.[۲]

سیوطی در کتاب الاتقان در مورد اقسام منطوق می گوید: پس اگر فقط یک معنى را محتمل باشد و بر غیر آن منطبق نگردد، «نصّ» نامیده مى‌شود، مانند: «فَصِیَامُ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ ۗ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ»-( پس روزۀ سه روز در حجّ و هفت روز هرگاه بازگشتید که آن ده روز کامل است)(سوره بقره/ آیه 196). و اگر معنى دیگرى نیز به طور راجح محتمل باشد، آن را «ظاهر» گویند، مانند: «مَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ» (سوره بقره/آیه 173،سوره نحل/آیه115)، زیرا که باغى بر جاهل و ظالم هر دو اطلاق مى‌گردد، ولى در معنى دوم أظهر و أغلب است، و مانند: «وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطْهُرْنَ»(سوره بقره/آیه222) که هم به قطع شدن خون حیض، و هم به وضو و غسل «طهر» گفته مى‌شود، و در معنى دوم أظهر است. و اگر به جهت دلیلى بر معنى مرجوح حمل گردد، آن را «تأویل» گویند.

انواع دلالت

دلالت، یا عقلی است، یا طبعی است، و یا وضعی. دلالت وضعی خود بر دو قسم است، یا لفظی است، یا غیر لفظی.

دلالت لفظی بر سه قسم است:

۱. دلالت مطابقی: آن است که لفظ، بر تمام معنای موضوعٌ له خود دلالت کند و با آن مطابق، باشد. مثلاً لفظ کتاب، دلالت کند بر تمام معنای خود یعنی بر تمام برگ‌ها و خط‌ها و نقش‌ها و حتی جلد. و یا مانند لفظ انسان که بر تمام معنای خود یعنی حیوان ناطق، دلالت کند.

۲. دلالت تضمنی: آن است که لفظ، بر بخشی از معنای موضوعٌ له خود دلالت کند، نه بر تمام آن. مثلاً لفظ کتاب، دلالت کند بر برگ‌ها و خط‌ها اما بر جلد دلالت نکند.

۳. دلالت التزامی: آن است که لفظ، بر یک معنایی دلالت می‌کند که آن معنا داخل در موضوع له و جزء موضوع له نیست، اما لازمۀ موضوع له می‌باشد. مثل دلالت کردن لفظ دوات (جای مرکب)، بر قلم. که اگر کسی بگوید دوات را بیاور و شنونده قلم را همراه دوات نیاورد، مورد سرزنش قرار می‌گیرد؛ زیرا مرکب و قلم، به منزلۀ رفیق و همراه هم هستند و بدون یکدیگر کارایی لازم را ندارند. بنابر این لفظ دوات، به دلالت التزامی بر قلم دلالت می‌کند، در حالی که معنای قلم، داخل در موضوع له دوات نیست.[۳]

تعریف مفهوم اصطلاحی

مفهوم در اصطلاح، عبارت است از: آن چیزی که لفظ مستقیماً دلالت بر آن نداشته باشد و مدلول مطابقی لفظ نمی باشد، بلکه مدلول التزامی لفظ است که لفظ به تبع منطوق، بر آن دلالت دارد؛ مانند «اِن جَائَکَ زَیدٌ فَاَکرِمهُ»، منطوق جمله مذکور آن است که در صورت آمدن زید، اکرام او واجب است ولی مفهومش می‌شود: اگر زید نیاید اکرامش واجب نیست.[۴]

این قسم از مفهوم، دارای دو شرط است:

الف. شرط اول این‌که مفهوم باید مدلول التزامی لفظ باشد و لزومش هم لزوم بیّن به معنای اخص باشد. لزوم، بر دو قسم است: لزوم بیّن و آشکار، لزوم غیر بیّن. لزوم بیّن، نیز بر دو قسم است: لزوم بین به معنای اخص، لزوم بین به معنای اعمّ. لزوم بیّن به معنای اخصّ، آن است که از تصور ملزوم فقط، بدون واسطه شدن چیزی دیگر، تصور لازم، در ذهن صورت گیرد، مانند این‌که از تصور آتش که ملزوم است، حرارت و سوزاندن، تصور می‌شود بدون نیاز به تصور چیز دیگر.[۵]

ب. شرط دوم این‌که مفهوم، مربوط به جمله باشد نه مفرد. حال چه جملۀ انشاییه باشد؛ مثل «اِن جَائَکَ زَیدٌ فَاَکرِمهُ»، مفهوم این جمله آن است که اگر زید نیاید اکرامش واجب نیست. و چه جملۀ خبریه باشد؛ مانند «اِن کَانَتِ الشَّمسُ طالِعَةٌ فَالنَّهارُ مَوجُودٌ»، که مفهومش می‌شود: هنگامی که خورشید طلوع نکرده باشد، روز، موجود، نیست.[۶]

مفهوم بر دو قسم است: مفهوم موافق و مفهوم مخالف؛ مفهوم موافق قضیه‌ای است که حکم آن نفیاً و اثباتاً موافق حکم منطوق باشد. و مفهوم مخالف قضیه‌ای است که حکم آن نفیاً و اثباتاً مخالف حکم منطوق باشد.[۷]

جایگاه طرح بحث مفهوم و منطوق

بحث مفهوم ومنطوق در مبحث الفاظ کتاب های اصول فقه و نیز در کتابهای علوم قرآن به عنوان یکی از علوم قرآنی که به فهم قرآن کمک می کند مطرح می گردد. به عنوان نمونه سیوطی در کتاب الاتقان در نوع پنجاهم با عنوان "در مفهوم و منطوق قرآن" به طور مفصل از مفهوم و منطوق در قرآن بحث نموده است. [۸]

پانویس

  1. پرش به بالا↑ مظفر، محمد رضا، أصول الفقه، ج ۱، ص ۱۰۷، اسماعیلیان، قم، چاپ پنجم، بی تا.
  2. پرش به بالا↑ همان.
  3. پرش به بالا↑ مظفر، محمد رضا، تلخیص المنطق، تلخیص، ترابی، اکبر، ص ۱۱ - ۱۲، دار العلم، قم، چاپ چهارم، ۱۳۷۴ ش.
  4. پرش به بالا↑ اصول الفقه، ج ۱، ص ۱۰۷.
  5. پرش به بالا↑ خویی، موسوی، سید ابوالقاسم، محاضرات فی أصول الفقه، مقرر، فیاضی، محمد اسحاق،‌ ج ۵، ص ۵۷ - ۵۸، انصاریان، چاپ چهارم، ۱۴۱۷ ق. v مشکینی، میرزا ابوالحسن، حواشی المحقق المشکینی‌، ج ۲، ص ۱۳، لقمان، چاپ اول، ۱۴۱۳ ق.
  6. پرش به بالا↑ اصول الفقه، ج ۱، ص ۱۰۷.
  7. پرش به بالا↑ محمد مصدق، تعریف و توضیح منطوق و مفهوم، سایت حق گستر، بازیابی: ‌۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
  8. پرش به بالا↑ رجوع شود به مهدی حائری قزوینی، ترجمه الاتقان، ج 2، ص 107 در دسترس در کتابخانه دیجیتال نور، بازیابی: ‌۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
  • فرزاد تات

در علم اصول فقه در باب لفظ مطلق، این سوال مطرح است که چگونه یک لفظ مطلق بر اطلاق دلالت دارد؟ به عنوان مثال، وقتی گفته می شود «انسان»، چگونه این لفظ بر تمام افراد انسانی دلالت می کند؟ آیا لفظ مطلق، اساسا برای اطلاق وضع شده است یا اینکه حتما باید قرائنی باشد که با استفاده از آن قرائن بتوان گفت که لفظ، اطلاق دارد؟ رویکرد دوم را «مقدمات حکمت» می نامند یعنی شرایطی که با جمع شدن آنها می توان حکم کرد که لفظ مطلق همه مصادیق و افراد خود را در بر می گیرد. اگر این شرایط جمع نشود نمی توان گفت که لفظ، اطلاق دارد.
تعداد مقدمات حکمت مورد اختلاف است. دو مورد مهم که اهالی اصولی وجود آنها را لازم می دانند به شرح زیر است؛ با وجود این شرایط به این نتیجه می رسیم که مراد گوینده، مطلق بوده است نه مقید:
الف) در مقام بیان بودن گوینده: به این معنی است که گوینده مقصود خود را با تمام جزئیات لازم بیان می کند و انتظار دارد مخاطب از تمامی زوایای مقصود وی آگاه شود. در نتیجه، وقتی گوینده سخنی را به طور کلی بیان می کند نه به تفصیل و جزئیات، مانند جایی که اصل یک بحث را مطرح می کند نه کیفیت و شرایط آن را، می توان گفت که گوینده در مقام بیان نبوده است. به همین دلیل نمی توان از کلام وی، اطلاق را استنباط کرد. به عنوان مثال، در ماده ۱۰۷۱ قانون مدنی آمده است:
هر یک از زن و مرد می تواند برای عقد نکاح وکالت به غیر دهد.
اگر در ادبیات این ماده دقت شود، روشن است که مقنن می خواسته است اصل امکان وکالت دادن برای عقد نکاح را بیان کند و در صدد نبوده است که بگوید برای هر کس حتی افراد فاقد اهلیت مانند صغار می توان وکالت در عقد نکاح داد. از لفظ «غیر» نمی توان اطلاق آن بر همه افراد را استنباط کرد، چرا که مقنن در مقام بیان نبوده است (به جزئیات مقصود خود را بیان نکرده است تا اطلاق استنباط شود). به عنوان نمونه دیگر، مقنن در ماده ۸۶۱ قانون مدنی مقرر می کند:
موجب ارث دو امر است : نسب و سبب.
ماده فوق فقط می خواهد موجبات ارث را بیان کند و از اطلاق «نسب» و «سبب» نمی توان گفت که هر نسب و هر سببی ارث می برد.
اگر در مواردی شک و تردید ایجاد شود که گوینده در مقام بیان بوده است یا خیر، اصل بر «در مقام بیان بودن» است. ظاهر سخن گوینده این است که می خواهد همه مقصود خود را بیان کند و اگر می خواست سخن اش اطلاق نداشته باشد حتما قید یا قرینه ای ذکر می کرد.
ب) فقدان قرینه بر تقیید: اگر قیدی بر لفظ مطلق باشد به این معنی است که گوینده همه افراد و مصادیق لفظ مطلق را مدنظر ندارد. به تعبیر دیگر، لفظ مطلق نیست، بلکه مقید است. باید دقت کرد که قید متصل ملاک است نه قید منفصل. به عنوان مثال، ماده ۱۰۵۳ قانون مدنی مقرر می کند:
عقد در حال احرام باطل است و با علم به حرمت موجب حرمت ابدی است.
از صدر ماده چنین به نظر می رسد که «عقد» اطلاق دارد و همه نوع عقود را شامل می شود اما از ادامه ماده (حرمت ابدی) که یک قید متصل محسوب می شود، می توان فهمید که فقط عقد نکاح مشمول ماده است.
در پایان باید توجه نمود که در برخی موارد قرائنی وجود دارد که به روشنی می توان اطلاق را استنباط کرد بدون اینکه نیاز به مقدمات حکمت باشد، مانند اصل ۸۱ قانون اساسی که دادن امتیاز به خارجیان را تحت هیچ شرایطی مجاز نمی داند:
دادن امتیاز تشکیل شرکت ها و موسسات در امور تجارتی و صنعتی و کشاورزی و معادن و خدمات به خارجیان مطلقاً ممنوع است.
مثال دیگر ماده ۲۶۴ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲ است که مصرف مسکر را بدون هیچ قید و بندی مستوجب مجازات می داند:
مصرف مسکر از قبیل خوردن، تزریق و تدخین آن کم باشد یا زیاد، جامد باشد یا مایع، مست کند یا نکند، خالص باشد یا مخلوط به گونه ای که آن را از مسکر بودن خارج نکند، موجب حد است.

  • فرزاد تات