دانشجویان کارشناسی ارشد مهندسی برق کنترل

۳۳۲۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

مفهوم لقب و مفهوم عدد

فرزاد تات | پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۴۰ ب.ظ

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

1388/09/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : مفهوم لقب و مفهوم عدد

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

فرمودند مفهوم لقب و مفهوم عدد گفتند لقب مفهوم ندارد عدد هم مفهوم ندارد برای اینکه انتفاء عند الانتفاء غیر از اینست که مفهوم درست بکنیم ، علت منحصره درست بکنیم مفهوم لقب را خب مثال زدند اینکه حکمی آمده روی یک موضوعی تا این موضوع هست حکم هست وقتی موضوع نباشد حکم هم نیست مثل زید قائم تا ایستاده تا زید هست قیام هم هست اما یک وقتی دیگر زید هست قیام نیست یک وقت هم اصلاً میرود ، میمیرد دیگر معلوم است قیام نیست ، سالبه به انتفاء موضوع است آنوقت عطف دادند عدد را به لقب گفته نماز ظهر 4 رکعت باید بیاید اما حالا اگر 4 رکعت نیامد خب آن نماز نیامده انتفاء عند الانتفاء اما آیا علّت منحصره است گفتند مثل لقب میبیند قضیه سالبه به انتفاء موضوع است و انتفاء عند الانتفاء غیر از علّت منحصره هست مثل استاد بزرگوار ما آقای بروجردی همه اینها را از مفاهیم میداند .

لذا در اصول 6 تا مفهوم آمده یعنی 6 تا مفهوم بحث شده آقای بروجردی هر 6 تا را میفرمایند مفهوم دارد مفهوم هم اگر باشد معلوم است حجت است وقتی هم میخواهند معنا بکنند میفرمایند ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء ثبوت عند الثبوت قضیه منطوق است انتفاء عند النتفاء قضیه مفهوم است ان جائک زید فاکرمه ان لم یجئک زید فلا یجب الاکرام این 2 تا قضیه یکی منطوق است یکی مفهوم است ما نحن فیه هم زید قائم خب معنایش این است تا زید هست قیام هست وقتی زید نباشد قیام نیست ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء ظاهراً از کسانی مه مفهوم لقب را حجت میداند مفهوم عدد را حجت میداند استاد بزرگوار ما آقای بروجردی است و ایشان میفرمایند قدما همه همه چنیناند .

من نمیدانم اما معلوم است حرف ایشان حجت است مخصوصاً که ایشان خیلی اهمیت به اقوال قدما میدادند روی اقوال قدما خیلی کار کرده بودند که ما آن اندازه کار نکردیم لذا قبول داریم حرف آقای بروجردی را بعنوان خبره بعنوان خبر ثقه و ایشان میفرمایند این 6 تا مفهومی که در اصول آمده هر 6 تا مفهوم درست است یعنی مفهوم هست ومعلوم است وقتی مفهوم باشد حجت است اما مفهوم را معنا میکنند ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء زید عالم است یکدفعه مرد دیگر نه زیدی هست نه علمی ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء زید عالم است دیگر ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء عمر دیگر عالم نیست انتفاء عند الانتفاء یعنی قضیه زید عالم به ما میگوید که عمر عالم نیست 4 رکعت نماز بخوان یعنی بیشترش نمیشود کمترش هم نمیشود ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء خب روی فرمایش آقای بروجردی باید بگوئیم لقب مفهوم دارد عدد مفهوم دارد چنانچه همه میگویند درفقه زیاد است که از

لقب مفهومگیری میکنیم از عدد مفهومگیری میکنند .

اینجوری که آقای بروجردی میفرمایند ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء برای همه این 6 چیز منجمله لقب منجمله عدد هست اما آنکه متأخرین میگویند که آقای بروجردی اصلاً قبول ندارند به قول ایشان میگفتند لا افهم منه شیئا آنکه متأخرین میگویند ، می گویند بابا 3 چیز است یکی ثبوت عند الثبوت یکی انتفاء عند الانتفاء یکی هم کون الموضوع علتا منحصره کون شرط علتاً منحصره کون الوصف علتا منحصره کون الغایه علتا منحصره کون الحصره علتا منحصره میگویند این سومی غیر از آن اول و دوم است.

لذا ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء یک امر ضروری است یک امر مسلم است و شکی نیست نمیشود که موضوع نباشد حکم باشد نمیشود که عدد میگوید 4 تا ما 3 تا بجا بیاوریم یا 5 تا لذا میگویند ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء امر ضروری است اما آنکه ما توی اصول میخواهیم بحثش را بکنیم این است که آیا از این شرط از این وصف از این غایت از این حصر از این عدد از این لقب یعنی موضوع آیا ما علّت منحصره هم میفهمیم یا نه ؟

لذا مشهور در اصول و آنکه در اصول ما داریم بحثش را میکنیم غیر از آنست قدما میگویند ما قبول داریم حرف قدما را ما قبول داریم حرف آن کسی که میگوید در هر جملهای ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء نه قبول داریم یک امر ضروری است اما ما مفهوم را در اصول آوردیم خود مفهوم را هم حجتش کردیم حرف در تشخیص مصادیقش است و آن اینست که آیا اگر گفت ان جائک زید فاکرمه این علت منحصره است این شرط هیچ چیز جایش نمیتواند بنشیند اگر دیدیم توی روایات یک چیزی جایش نشسته تعارض بین 2 تا دلیل است مثل اذا خفی الجدران فقصر و اذا خفی الاذان فقصر 2 تا هر دو معارضاند برای اینکه اذا خفی الجدران فقصر میگوید علّت منحصره برای قصر خفای جدران است او میگوید خفای اذان است باهم میجنگند .

لذا اگر یادتان باشد بالاخره حرف بود که این اذا خفی الجدران فقصر اذا خفی الاذان فقصر با هم متعارضاند چه کنیم ؟ گفتند آقا دست از علّت منحصره بردار بگو ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء دیگر مطلب صاف میشود دیگر نه او با این میجنگد نه این با آن میجنگد هر دویشان علّت از برای قصر است و این غیر از آن است که قدما میگویند آنوقت آنکه توانستند بگویند که مفهوم هست یکی شرط بود یکی هم حصر بود دیگر وصف و غایت را گفتند مفهوم ندارد بحث امروزمان هم لقب و عدد مفهوم ندارد .

بله بعضی اوقات دلیل هست آن یک حرف دیگر آن دلیل به ما میگوید علت منحصره نیست یا علت منحصره هست مثلاً نماز ظهر و عصر 8 رکعت خب آن دلیل به ما میگوید علّت منحصره است بمعنا 4 رکعت لاغیر لا زیادتاً لا نقیصتاً گاهی مثلاً تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها 33 تا این 33 تا را خودش میگوید نه کمتر نه زیادنر حتی اگر کسی کمش بکند تسبیحات حضرت زهرا نیامده زیادش بکند تسبیحات حضرت زهرا نیامده ذکر آمده لذا اگر بعنوان ذکر 100 تا الله اکبر بگوید طوری نیست 34 تایش مال حضرت زهرا میشود مابقیاش دیگر میشود ذکر اما بعنوان تسبیح حضرت زهرا خب نمیشود .

لذا میگویند هم بدعت است نه میشود کم بکنی نه میشود زیاد بکنی میگویند این قرینه است اما مشکلی که من دارم امیدواریم شما حلش بکنید این است که من خیال میکنم این عدد مثل حصر است و خودش دلالت میکند براینکه من علّت منحصره هستم یعنی همین که میگوید 34 تا اللهاکبر 33 مرتبه الحمدالله 33 مرتبه سبحانالله این خودش میگوید نه کمتر نه زیادتر اصلاً عدد یعنی نه کمتر نه زیادتر 5 تا یعنی 4 تا نه و 6 تا هم نه 5 تا هم نه .

لذا این قضیهای که مشهور است چونکه 100 آمد 90 هم پیش ماست این غلط است برای اینکه صد ، صد است نه نود با 10 تا 90 برای خودش یک عدد خاصی است 100 هم برای خودش یک عدد خاصی است چونکه 100 آمد 100 پیش ماست نه 90 ، 90 پیش ما نیست وقتی 90 باشد نه 91 آنوقت 90 پیش ماست .

لذا در عدد یا نیست یا خیلی کم است که آن قرینه میخواهد که بگوید من حقیقت منحصره نیست مثل اذا خفی الجدران فقصر و اذا خفی الاذان فقصر والا عدد خودش میگوید 5 تا نه زیادتر نه کمتر زیادتر باشد 5 تا نیست کمتر هم باشد 5 تا نیست خب وقتی که حکم بیاید روی 5 تا هم ثبوت عند الثبوت است و هم انتفاء عند الانتفاء است هم هیچ چیز جایم نمیشود بنشیند .

لذا خود لفظ پنج تا ، 3 چیز در بردارد ؛

یکی ثبوت عند الثبوت 5 نفر را اطعام بکن .

یکی انتفاء عند الانتفاء اگر 5 تا را افطار نداد 60 مسکین را اطعام

نکرد . یکی هم علّت منحصره حکم روی من است نه روی 4 تا نه روی 6 تا روی 5 تا میشود مفهوم .

لذا آن کسانی که مثلاً مفهوم لقب را حجت میدانند الیته با قرینه آنها همین را میگویند میگویند قرینه آمده میگوید فقط این موضوع جای این موضوع هیچ چیز نمیتواند بنشیند وقتی این قرینه باشد ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء با قرینه علت الموضوع علت منحصره خب من عرض میکنم در لقب درست است قرینه میخواهیم اما در عدد خودش قرینه است وضع 5 تا برای اینکه نه 4 تا نه 6 تا .

در همین نماز قصر خب اگر بگوید 2 رکعت حالا معنای 2 رکعت اینست که 4 رکعت نمیتوانی بخوانی ولو قرآن میگوید لا جناح اما روایت ما میگوید نه ، این لا جناح یعنی حتماً روزه حتماً در حضر و اما در مسافرت نه .

لذا روایت داریم روایت صحیح السند هم هست ما رویش فتوا هم دادیم اینکه امام صادق سلام الله علیه روزه بودند روزه مستحبی مثل اینکه میرفتند مکه توی راه روزه هم میگرفتند اینها به حج خیلی اهمیت میدادند پیاده میرفتند کم چیز میخوردند و حرف کم میزدند و منجمله اینکه روزه بودند روزه مستحبی بودند اما در وسط راه ماه رمضان شد فرمودند غذا بیاورید بخورم گفتند :

یابن رسول روزه مستحبی گرفتی حالا واجب است روزهاش را نمی گیرید ؟

فرمودند : خب آن یک حکم است این هم یک حکم است راجع به واجب خدا گفته است که باید در مسافرت بخوری اما خدا نگفته است روزه مستحبی در مسافرت نگیر .

لذا ما فتوایمان همین است که روزه مستحبی مطلقاً در مسافرت اشکال ندارد دلیلمان هم همین روایت و نظیر این روایت است من خیال میکنم عدد اگر بالاتر از حصر نباشد از نظر مفهوم گیری کمتر نیست و این قیاس کردن عدد به موضوع کم لطفی است .

لذا فقها رویش فتوا میدهند میفرمایند که اگر گفت مثلاً در باب صدقات مثال میزنند در باب صدقات گفته که ده به یک حالا این ده به یک نه میخواهد 5 به 1 بدهد گفتند خب اشکال ندارد پس معلوم میشود علّت منحصره نیست خب ما جواب میدهیم آقا این اگر بخواهد بعنوان خمس بجای 5 به 1 2 به 1 بدهد نصف مالش را بدهد لذا عدم زیاده و عدم نقیصه آنکه در کفایه آمده دلالت بر عدم نقیصه ندارد دلالت بر عدم زیاده ندارد میگوئیم هم دلالت بر عدم نقیصه دارد هم دلالت بر عدم زیاده نماز ظهر 4 رکعت است خب معنایش این است نه کم نه زیاد تسبیحات حضرت زهرا 34 تا است تسبیحات اربع اینرا فتوا میدهند فقها هم اینها را سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اکبر یا یکی یا 3 تا حالا بخواهد 2 تا بعنوان تسبیحات اربع در نماز نمیشود بیشتر از یکی کمتر از 3 تا میگویند نمیشود برای اینکه یا یکی یا 3 تا تخییر بین اقل و اکثر خب این معنا که 2 تا نمیشود یعنی چه ؟ ما همه اینها را بخواهیم بگوئیم قرینه توی کار است خب بجای قرینه بگو دلالت توی کار است بگو این لفظ 5 تا نه کم نه زیاد خمس 5 به یک نه کمتر نه زیادتر تسبیحات حضرت زهرا 34 تا الله اکبر نه کمتر نه زیادتر این نه کمتر نه زیادتر اگر نگوئید منطوق است لااقل مفهوم است .

دیروز راجع به حصر میگفتم اصلاً اسمش را بگذارید منطوق نگوئید مفهوم اینقدر واضح است بگوئید مفهوم ، حصر مفهوم دارد ما رأیت الا زید اگر عمر هم دیده باشد دروغ است دیگر در اینجا هم ما رأیت الا خمسه الا 4 تا دیده باشد غلط است 5 تا دیده باشد باز هم غلط است یا الا را نیاور بگو رأیت خمسه حالا 4 تا دیده غلط است 5 تا دیده غلط است اگر کسی بخواهد همه مالش را خمس بدهد خب نمیشود بدعت است به قول ایشان این غلط هم هست که ایشان میگویند چونکه 100 آمد 90 هم پیش ماست این غلط است ایشان میگویند حالا خمسش را داده بیشتر هم داده می گوئیم بله خمسش را داده اما بیشترش اگر صدقه باشد درست اگر بعنوان خمس باشد حرام است 3 مرتبه سبحان الله و الحمد الله و لاالهالاالله و الله اکبر خب این حالا 100 مرتبه گفت اگر مابقی بعنوان ذکر است خوب است بعنوان ذکر نیست حرام است بدعت است گفته یک حمد و سوره حالا بخواهد 2 تا حمد بخواند خب نمیشود دیگر لذا 2 تا حمد خواندن نمیشود حتی اینجاها که بعضی از فقها گفتند یکی برای نماز و یکی برای قرآن باز هم گفتند نمیشود شاید مثلاً اجماعی در کار است وگرنه میشود 2 تا سوره قرآن بین سور تین خب میگویند نمیشود سببش هم همین است این عدد هم ثبوت عند الثبوت است هم انتفاء عند الانتفاء است هم علّت منحصره یعنی من هستم لاغیر مثل ما رأیت الا زید هر کجا دلیل نداشتیم میگوئیم خود این عدد میگوید من نه کمتر نه زیادتر بله هر کجا دلیل داشتیم آن دلیل به ما میگوید آنهم نمیدانم چه جوری مثلاً دلیل آیا در باب نماز میگویند که می توانی مثلاً امام صادق سلام الله علیه بعضی اوقات که حال داشتند 100 مرتبه میگفتند ایاک نعبد و ایاک نستعین حالا اینها همهاش جزء نماز بود ؟ خب باید بگوئیم نه یکیاش را امام صادق میگفتند بعنوان جزء الحمد مابقی را میگفتند بعنوان قرآن برای اینکه کل شیء یکون قرآنا او دعائاً او ذکراً فلا بأس فی الصلاه اگر اینرا هم نداشتیم میگفتیم میشود بعنوان قرآن .

عرف هم همین را میگوید که عدد مفهوم دارد مابقیاش را بعنوان ذکر بگوئید طوری نیست مابقی را بعنوان صدقه بدهید طوری نیست اما بخواهید خود درآوری بگوئید من دلم میخواهد همه درآمدم را خمس بدهم خمس نه ، همه درآمدم را بجای خمس بدهم خب نمیشود ، میشود همه درآمدش را بدهد در راه خدا ؟ این صدقه است این چیز خوبی است انفاق است اما بعنوان خمس نمیشود .

لذا من خیال میکنم اگر ما قائل بشویم به این کسی نگفته قائل بشویم به اینکه عدد مفهوم دارد با این تقریبی که عرض کردم اشتباه نکرده باشیم دلیل ما هم تبادر است دلیل ما هم عرف است دلیل ما برمیگردد تبادر و عرف به وضع یعنی واضع لفظ 5 و لفظ 1 و لفظ 10 و لفظ 100 را وضع کرده برای عدد خاصی نه کمتر نه زیادتر .

دیگر فردا مربوط به عام و خاص است اما روی این مطلب چونکه کسی نگفته شما یک مقدار فکر بکنید اگر چیزی به نظرتان رسید که من را رد بکنید حتماً بیائید بگوئید تا رد شود .

وصلی الله علی محمد و آل محمد

  • فرزاد تات

الجملة الشرطیة هل تدل علی الإنتفاء عند الإنتفاء ...

فرزاد تات | پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۴۰ ب.ظ

درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی

کفایه

1400/12/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: المقصد الثالث: فی المفاهیم/مفهوم الشرط /ملاک در ثبوت مفهوم

«فصل: الجملة الشرطیة هل تدل علی الإنتفاء عند الإنتفاء ...»[1]

خلاصه درس دو جلسه گذشته

قبل از پرداختن و وارد شدن در درس جدید مختصری از درس دو جلسه‌ی گذشته که از آغاز بحث مفاهیم هست را خدمتتان عرض میکنم.

مرحوم مصنف در ابتدا به بیان تعریف مفهوم پرداخت و ما قبل از آن منطوق را برای شما تعریف کردیم وگفتیم:

تعریف منطوق: منطوق همان معنایی که در لفظ ذکر شده است که جناب مصنف از آن تعبیر کرده به «قضیه لفظیه» هست.

تعریف مفهوم: مفهوم عبارت است از قضیه‌ای که در بردارنده‌ی حکم انشایی یا اخباری هست؛ البته اگر منطوق انشایی باشد حکم انشایی و اگر اخباری باشد حکم هم اخباری خواهد بود، دو مثال زده شد که یکی از آنها این بود که «إن جاء زید فأکرمه» که در اینجا الان انشایی هست زیرا «أکرمه» فعل امر و منطوق هم است، و اما مفهوم آن هم انشایی و (خدمتتان عرض می ‌کنم) « إن لم یجئ زید فلا تکرمه» خواهد بود.

شرط داشتن مفهوم برای جمله شرطیه: مطلب دیگری که اشاره کردیم و در درس امروز هم به آن خواهیم پرداخت و خیلی مهمه که لازم هست شما در بحث مفاهیم آن را داشته باشید این بود که هر جمله‌ی شرطی را ما نمی‌توانیم بگوییم که مفهوم دارد؛ بلکه زمانی جمله‌ی شرطیه دارای مفهوم هست که خصوصیتی در این منطوق باشد، بعد بر اساس آن خصوصیت، ما مفهوم را از بطن آن بیرون بکشیم و آن خصوصیت لزوم، علّی، ترتبی و انحصاری بود.

راه بدست آوردن خصوصیت: مطلب دیگر این بود که ما حالا این خصوصیت را چطور بدست بیاوریم؟ فرمود: از راهِ وضع یا از طریق مقدمات حکمت.

1- از راه وضع: وضع خب مشخصه، واضع تصریح می‌کند.

2- از راه مقدمات حکمت: و اما از طریق مقدمات حکمت، اگر مولایی گفت «إن جان زید فأکرمه» ما از اینجا می‌فهمیم که علت وجوب إکرام فقط مَجی هست و چیز دیگری نخواهد بود؛ چون مولا در مقام بیان هست و اگر خصوصیاتی، قیدی، شرطی بود حتماً ذکر می‌کرد.

تعاریف مفهوم: تعریف عضدی و تعریف مصنف، بعد از این دو تعریف برای مفهوم بیان شد:

یک: تعریف عضدی، تعریف عضدی این بود که مفهوم عبارت است از «حکم لغیر مذکور» حکم برای موضوعی که در کلام ذکر نشده است.

اشکال تعریف عضدی: در اینجا اشکال به این تعریف شد اولاً: این تعریف دارای اشکالات وارده از طرف اعلام بر او هست.

ثانیا:ً این تعریف نقص می‌شود به اینکه در کلام ما موضوع مذکور هست؛ چون عضدی گفت مفهوم، حکم برای موضوعی هست که این موضوع در کلام نیامده، در حالی که اینجا «زید فأکرمه» می بینیم که موضوع ما که زید هست «فی المفهوم و المنطوق» مذکور است.

دوم: تعریف مصنف،که خود مصنف در تعریف آن می‌فرمایند: «المفهوم هو حکم غیر مذکور» مفهوم عبارت است از حکمی که این حکم در کلام نیامده است؛ عضدی می‌گفت: موضوع در کلام نیامده، پس جناب مصنف فرمود: مفهوم حکمی است که در کلام ذکر نشده «لا فرق» در این که موضوع ما در کلام باشد یا نباشد؛ خب با این توصیف تعریف مصنف جامعِ افراد می‌شود.

اما از طرف دیگر چون تعریف شرح الإسمی است نه حقیقی دیگر اینجا از اشکالات وارده إغماض شده، چشم‌پوشی شده، و البته درباره‌ی تعریف جناب عضدی توجیهاتی هم مطرح شده که ما شما را ارجاع به حاشیه‌ی مرحوم رشتی دادیم، ایشان گفته که موضوع، خود زید به تنهایی نیست؛ بلکه موضوع ما «زید الجائی» هست، زیدی که این صفت را دارد، جائی است؛ یعنی موضوعی که مقید هست، بعضی‌ها هم در جواب این توجیه گفتند: آقا این «مجئ و عدم المجئ» از قیود نیست؛ بلکه از حالات است‌.[2]

خلاصه درس جلسه‌ی گذشته

درسمان از اینجا شروع شد که «کمالا یهمنا بیان الآخر ...»

این بحث مطرح شد که این منطوق و مفهوم آیا از صفات مدلول هست یا از صفات دلالت؟ مصنف ۲ مطلب را بیان کرد، مطلب اولش این بود که میبینیم بعضی‌ها گفتند که «بالدلالة المنطوقیه» یا گفتند «بالدلالة المفهومیه» خب بر این اساس این منطوقیت و مفهومیت صفت است برای چی؟ برای دلالت «الدلالة المنطوقیه» دلالتی که این صفت دارد منطوقیست یا این صفت دارد مفهومیست یا اینکه خود این مفهومیت و منطوقیت صفت‌اند همانطوری که در این تعریف بیان شده «المنطوق ما دلّ علیه اللفظ فی محل النطق» خب اگر ما باشیم و این تعریف، در اینجا الان منطوق صفت برای معنا می‌شود، برای مدلول می‌شود.

مطلب دیگری که بهش پرداخته شد این بود که در بحث مفهوم هم از بحث صغروی و هم از بحث کبروی بحث خواهد شد با این تفاوت که ما در بحث صغروی بدنبال این هستیم که آیا جمله‌ی شرطیه و وصفیه مفهوم دارد یا ندارد؟! بنابراین میبینیم که صحبت روی مفهوم داشتن و مفهوم نداشتن است؛ اما در بحث کبروی چی؟ خیر در بحث کبروی فرض بر این است که مفهوم ثابت هست، بعد می‌رویم بدنبال این مسئله که آیا این مفهوم حجت هست یا نه؟

پس خلاصه در بحث صغروی، بحث از ثبوت و عدم ثبوت مفهوم است؛ در بحث کبروی بحث از حجیت و عدم حجیت مفهوم هست و این بحث از حجیت و عدم حجیت بعد از ثبوت مفهوم هست. ببینیم حالا نظر مصنف چیست؟! ایشان می‌فرماید که آقا ما این بحث صغروی و بحث کبروی را باید کنار بگذاریم بخاطر اینکه وقتیکه یک مفهومی برای جمله‌ای ثابت شد این جمله ظهور در مفهوم داشته، ظهور هم حجت است؛ خب وقتیکه ظهور حجت شد دیگر جایی برای بحث از کبری ما که حجیت و عدم حجیت مفهوم هست باقی نخواهد ماند.

مفهوم شرط

درس جدید

درس امروز پیرامون مفهوم شرط هست «فصل: الجملة الشرطیة هل تدلّ علی الإنتفاء»

مرحوم مصنف به بیان اولین مفهوم از مفاهیم، مفهوم شرط پرداخته‌اند و همانطور که مستحضرید ایشان فرمودند که بهتر است که مفهوم، صفت مدلول و معنا قرار گیرد اما بعضی‌های دیگر گفته بودند «الدلالة المفهومیه» که دلالت می‌شد موصوف، مفهوم می‌شد صفت و مفهوم صفت دلالت قرار می گرفت.

جناب مصنف بعد از قبول کردن فرمودند: این هم صفت بحال متعلقِ موصوف است که «زید قائم أبوه» در اینجا یک سؤالی یا اشکالی مطرح می‌شود که: حالا که جمله‌ی شرطیه مفهوم دارد پس چرا بعضی‌ها منکر آن شده‌اند؟

جناب مصنف می‌فرمایند: همه «بلا کلامٍ» و حتی یک مخالف هم ندارد که کبری را قبول دارند، کبری چیه؟ اگر جمله‌ی شرطیه‌ی ما دارای آن خصوصیت (که کراراً تکرار کردیم و تکرار می‌کنیم) لزوم ترتبی علّی انحصاری، اگر دارای این خصوصیت باشد جمله‌ی شرطیه، حتماً مفهوم خواهد داشت. مصنف می‌فرماید همه این را قبول دارند، این کبری را.

نزاع در صغری: پس دعوا و نزاع روی چی هست؟ نزاع در صغرای ما هست، در جمله‌ی شرطیه «ثبوت عند الثبوت و الإنتفاء عند الإنتفاء» این را فراموش نکنید «الثبوت عند الثبوت» اینجا منطوق دلالت دارد؛ در «الإنتفاء عند الإنتفاء» مفهوم هست که دلالت دارد.

«الثبوت» الف و لام، نیابت از مضاف الیه محذوف کرده همانطوری که در «الإنتفاء» است یعنی در واقع بوده «ثبوت الجزاء، إنتفاء الجزاء، عند الثبوت» این الف و لام هم باز مضاف الیه را نیابت کرده مثل «الإنتفاء» بوده «عند الثبوت شرط» یعنی در واقع اینجور بوده «ثبوت الجزاء، عند ثبوت الشرط، إنتفاء الجزاء، عند الإنتفاء الشرط» در اولی که منطوق دلالت دارد «الثبوت عند الثبوت» این یک امر مسلم و ثابت است و در «إلانتفاء عند الإنتفاء» که گفتیم مفهوم هست که دلالت دارد و این محل بحث و نزاع خواهد بود.

توضیح ذلک:

۱- «الثبوت عند الثبوت» هر موقع در جملات شرطیه‌، شرط ثابت شد، مسلماً جزاء هم ثابت خواهدشد، پس وقتی که شرط ثابت بشود یقیناً جزاء هم ثابت خواهد شد «إن جاءک زید فأکرمه» اگر زید پیش شما آمد آن را إکرامش کن؛ پس هر موقع شرط که «مجئ» باشد، محقق شد یقیناً جزاء «وجوب إکرام» هم محقق خواهد شد، بعد از این در اصطلاح تعبیر کرده‌اند به «الثبوت عند الثبوت».

۲- «الإنتفاء عند الإنتفاء» که محل نزاع ما بود، ما در منطوق گفتیم اگر زید پیش شما آمد إکرامش واجب هست و گفتیم «امر مسلم و بدیهی است».

اما نزاع و سؤال و بحث در صغری «الإنتفاء عند الإنتفاء» هست یعنی چی؟ یعنی آیا اگر زید پیش شما نیامد این دلالت دارد که إکرامش واجب نخواهد بود، اینجا محل اختلاف و نزاع هست.

من یکبار دیگر خلاصه، جمعش کنم «الثبوت عند الثبوت» با تحقق شرط یقیناً جزاء محقق خواهد بود «الإنتفا« عند الإنتفاء» اینجا محل نزاع هست که اگر شرط محقق نشد جزاء هم محقق نمی‌شود، این محل نزاع و اختلاف است؛ لذا جناب مصنف می‌فرمایند:

«فیه إختلاف بین الأعلام»: اقوال در مفهوم

در اینجا دو قول هست: برخی موافقند و برخی دیگر مخالف

1- قول موافق: موافقین مثل علامه‌ی حلی، فخر المحققین، صاحب معالم (رحمة الله علیهم) این حضرات قائل به ثبوت مفهوم برای جمله‌ی شرطیه هستند؛ یعنی جمله‌ی شرطیه‌ی ما دارای خصوصیتی است، همان لزوم علّی ترتبی انحصاری، وقتی دارای این خصوصیت باشد حتماً مفهوم خواهد داشت.

2- قول به مخالف: در مقابل موافقین، قول دوم هست یعنی مخالفین مثل سید مرتضی، سید ابو المکارم (رحمة الله علیهما) این بزرگواران قائل به نفی مفهوم برای جمله‌ی شرطیه هستند، اینها اعتقادشان بر این هست که جمله‌ی شرطیه مثل جمله‌ی خیریه مفهوم ندارد.

نکته: یک نکته هم خدمتتان عرض کنم یا اینطور بیان کنم که جملات شرطیه‌ ۳ صورت دارند: از چه جهت بیان می‌شود؟

۱- گاهی یقین داریم برخی از جملات شرطیه‌ مفهوم دارند.

2- گاهی یقین داریم برخی از جملات شرطیه‌ مفهوم ندارند.

3- برخی از جملات شرطیه‌ «مشکوک المفهوم» هستند (این را توجه داشته باشید که بعداً در ثمره بدردمان می‌خورد).

نکته این هست که جملات شرطیه‌، در چند مورد یعنی صددرصد اینها مفهوم دارند:

الف: «إن طلعت الشمش فالنهار موجود» یعنی اگر خورشید طلوع کند حتماً روز موجود خواهد بود.

ب: آیه‌ی شریفه‌ی اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ﴿لو کان فیهما آلهة إلا الله لفسدتا﴾[3]

این ۲ مورد صد در صد مفهوم دارند «الثبوت عند الثبوت» و «الإنتفاء عند الإنتفاء»، اختلاف در غیر این موارد هست.

«لا شبهة فی إستعمالها» در اینجا ما گفتیم که جمله‌ی شرطیه دلالت بر «الثبوت عند الثبوت» دارد «و قلنا که هذا امر واضح و مسلم» یعنی وقتیکه شرط محقق شد جزاء هم بدنبال او خواهد آمد، همینطور در مواردی هم جمله‌ی شرطیه دلالت بر «الإنتفاء عند الإنتفاء» دارد، هرگاه شرط ما منتفی شود، جزاء هم منتفی خواهد بود.

اما بحث در اینجا هست که آیا این دلالت مستند به وضع واضع هست یعنی واضع آمده این را قرار داده یا نه، به قرینه‌ی عامه همان مقدمات حکمت هست؟ بطوریکه هر موقع ما به یک جمله‌ی شرطیه‌ای برخورد کردیم، قرینه‌ای هم نباشد بر خلافش ما آن را باید حمل بر مفهوم کنیم.

ثمره بحث: ثمره‌ی بحت در اینجا چه خواهد بود؟ ما سُوَر جُملِ شرطی را خدمتتان عرض کردیم، سه تا بود، آن قسم آخر «مشکوک» در اینجا کارآرایی دارد؛ یعنی ثمره‌ی بحت در هنگام شک ظاهر خواهد شد؛ یعنی اینکه اگر ما یک جمله‌ی شرطیه‌ای داشتیم و ندانستیم که مفهوم دارد (فرضمان هم بر این است که قرینه‌ی خاصه‌ای وجود ندارد) در این هنگام کسانی که قائل به وجود و ثبوت مفهوم هستند این را حمل بر مفهوم می‌کنند و کسانی که قائل به عدم ثبوت مفهوم هستند آن را حمل بر عدم مفهوم برای جملات شرطیه‌ می‌کنند.

 

تطبیق متن

«الجملة الشرطیه هل تدل علی الإنتفاء عند الإنتفاء -کما تدل علی الثبوت عند الثبوت بلا کلامٍ- أمْ لا ؟ فیه خلاف بین الأعلام» جمله‌ی شرطیه آیا دلالت می‌کند بر إنتفاء جزاء؟ (در مثال ما آن إکرامه هست) هنگام منتفی شدن جمله‌ی شرط (که در مثال ما مجئ بود، این محل بحث و نزاع هست) همانطوری که دلالت می‌کند این جمله‌ی شرطیه بر ثبوت جزاء هنگامی که شرط ثابت، در این هیچ اختلافی، بحثی وجود ندارد (یعنی هرگاه جمله‌ی شرطیه محقق شد جزاء هم صد در صد محقق خواهد شد).

«فیه الخلاف بین الأعلام» در این، بین بزرگان و اعلام اختلاف نظری وجود ندارد «لا شبهة فی إستعمالها و إرادة الإنتفاء عند الإنتفاء فی غیر مقام» تردیدی وجود ندارد در استعمال جمله‌ی شرطیه و اراده کردن «إنتفاء الجزاء عند الإنتفاء» هنگام منتفی شدن شرط در غیر مقام «فی غیر مقام» بعضی از بزرگان از جمله سیدنا الاُستاذ حفظه الله می‌فرمودند: زیر «فی غیر مقام» بنویسید «ای: فی بعض الموارد».

«إنما الإشکال و الخلاف فی أنه بالوضع » همانا اشکال و اختلاف و نزاع در چی هست؟ در این است که - «أنه» ضمیر بر می‌گردد به این «إستعمالها و إرادة الإنطفاع عند الإنطفاع» - این استعمال جمله‌ی شرطیه و اراده‌ی انتفاء عند الإنتفاء» بوسیله‌ی وضعِ واضع است.

«أو بقرینة عامة» یا با کمک مقدمات حکمت هست «بحیث لا بُد من الحمل علیه» بطوری که ناگزیریم از اینکه حمل کنیم جمله‌ی شرطیه را (این الف و لام ها، دیگه من تکرار نکنم الإنتفاء عند الإنتفاء، الثبوت عند الثبوت بر می‌گشتند به جزاء) «لا بُد من الحمل» این الف و لام نیابت از مضاف الیه محذوف بنام جمله‌ی شرطیه کرده، ناگزیریم که حمل کنیم جمله‌ی شرطیه را «عَلیه» بر آن إنتفاء عند الإنتفاء، چه موقع؟ «لو لم یقُم علی خلافه قرینة» مشروط بر اینکه قرینه‌ای بر خلافش نباشد. «علی خلافه» آن ضمیر «علیه» بر می‌گردد به انتفاء عند الإنتفاء، آن قرینه کدام است؟ «قرینة من حال أو مقالٍ» حالا می‌خواهد قرینه حالیه باشد یا همان لفظیه.

«فلا بُد للقائل»: مقدمات مورد نیاز قائلین

اینجا اشاره می‌کند به قائلین به مفهوم، می‌فرماید: این بزرگوارانی که قائلند جمله‌ی شرطیه مفهوم دارد چهار چیز و مقدمه را در ابتدا باید ثابت کنند؛ اگر یکی از این چهار تا نباشد دیگر جمله‌ی شرطیه مفهوم نخواهد داشت.

مقدمات چهار گانه

مقدمه اول: وجود لزوم بین شرط و جراء

بنده وقتی که آن خصوصیات را می‌گفتیم خدمتتان‌ عرض می‌کردیم لزوم، منظور از آن لزوم یعنی وجود لزوم بین شرط و جزاء، شاید به محض شنیدن این لزوم برای شما سؤالاتی پیش می‌آمد الان با این توضیحات حل خواهد شد.

قائلین به مفهوم داشتن جمله‌ی شرطیه باید ثابت کنند که بین شرط و جزاء یک لزوم؛ یعنی یک ارتباط و پیوندی شدید هست نه اتفاقی، لذا می‌گوید «لزوم بعلاقةٍ» یعنی یک ارتباط تنگاتنگ، ارتباط شدید، نه بطور اتفاقی بخاطر اینکه در قضایای اتفاقیه همواره با منتفی شدن شرط، جزاء منتفی نخواهد شد؛ بلکه ممکنه منتفی بشود یا ممکنه منتفی نشود، مثلاً بنده در حال عبور از خیابان بودم اتفاقاً دوستم علی را دیدم کنار خیابان نشسته، می‌فرماید این لزوم «بعلاقة» یعنی یک ارتباط شدید، تنگاتنگ نه اتفاقی، قضیه‌ی اتفاقیه مثل این مثال نباید باشد.

مقدمه‌ی دوم: لزوم تَرَتُبی

لزوم ترتبی یعنی قضیه‌ی شرطیه «إن جاء زید فأکرمه» باید دلالت بر ترتّب کند؛ ترتب و توقف جزاء بر شرط یعنی بگوید که جزا متوقف، مترتب بر شرط هست، جزاء هم باید طبیعتاً از شرط خودش متأخر باشد؛ یعنی اول شرط بیاید، بعد از آن جزاء مثل «إن جاء زید» این شرط ما هست «فأکرمه» الان در مثالمان شرط که‌ «إن جاء زید» باشد، مجئ مقدم بر جزاء -«فأکرمه» که وجوب إکرام هست- می‌باشد.

مقدمه سوم: علت

این ترتب باید به نحو علت باشد؛ یعنی این توقف و ترتبی که گفتیم جزاء بر شرط دارد در مقدمه‌ی سوم می‌فرماید این باید به نحو علت و معلول باشد نه به نحو ترتب به طبع.

مقدمه‌ چهارم: علت منحصره

علت باید منحصره باشد پس ما اول گفتیم باید بین شرط و جزاء، لزوم باشد؛ دوم این لزوم باید ترتبی باشد، سوم به نحو علت باشد، چهارم منحصره باشد، که ما خلاصه می‌کردیم: لزوم علّی ترتبی انحصاری، در جملات شرطیه‌ همواره شرط باید علت منحصره در جزاء باشد؛ یعنی تنها علتی که در پیدایش و تحقق جزاء وجود دارد فقط جزاء هست.

تطبیق بر مثال: حالا یک مثال می‌زنیم این چهار مقدمه را رویش تطبیق می‌کنیم «إن کانت الشمش طالعة فالنهار موجودٌ» همین طلوع شمس و وجود نهار «إن طلعت الشمش فالنهار موجود»

مقدمه‌ی اول فرمود: باید لزوم باشد، الان بین طلوع خورشید و وجود روز ارتباط و لزومی بر قرار است نه بطور اتفاقی.

مقدمه دوم: ترتب، وجود «نهار» یعنی روز مترتب بر طلوع شمس است.

مقدمه سوم: علت، -که ما می‌گفتیم علّی- شرط، که طلوع شمس است علتِ تامه‌ی جزای خودش وجود نهار هست.

مقدمه چهارم:علت منحصره، اگر بخواهد روز وجود پیدا کند، محقق بشود حتماً باید خورشیدی طلوع کرده باشد.

خلاصه‌ی سخن این بود که قائلین محترم باید قبل از اینکه مفهوم را اثبات کنند این چهار مقدمه (لزوم ترتبی علّی انحصاری) را بین شرط و جزاء ثابت کنند، بعد از آن وارد این مقوله بشوند که جمله‌ی شرطیه مفهوم دارد.

«فلا بُد للقائل بالدّلالة من إقامة الدّلیل علی الدّلالة» پس ناگزیرند، چه کسانی؟ قائلین به مفهوم، بزرگوارانی که می‌گفتند جمله‌ی شرطیه مفهوم دارد، ناگزیرند در دلالت جمله‌ی شرطیه بر مفهوم یا آن الانتفاء عند الإنتفاء، باید دلیل بیاورندبر دلالت کردن «بأحد الوجهین» به یکی از این دو وجه؛ وضع واضع، مقدمات حکمت‌.

«علی تلک الخصوصیة» بر آن خصوصیت، آن خصوصیت چی هست؟

1- «المستتبعة» یعنی «مستلزمة» که ما می‌گفتیم لزوم، باید بین شرط و جزاء، لزوم باشد.

۲- ترتبی «لترتب الجزاء علی الشرط» حتماً باید جزاء هم مترتب بر شرط باشد.

۳-«نحو ترتب المعلول» این ترتب باید به نحو علّی باشد.

۴- «علی علته المنحصرة» باید این علت، علتِ منحصره باشد.

 


[1] - کفایة الأصول: ج1، ص268.

[2] - ر.ک: حاشیه کفایه الأصول: للرشتی، ج1، ص268.

[3] انبیاء/سوره21، آیه22.

  • فرزاد تات

الثبوت عند الثبوت

فرزاد تات | پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ
  • فرزاد تات

انتفاء بر عندالنتفاء

فرزاد تات | پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ
  • فرزاد تات

قرینه عامه

فرزاد تات | پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

مقدمات حکمت، قرائن عام اثبات شمول مطلق بر همه افراد است.

۳ - منبع

 

۱ - تعریف

[ویرایش]


از آن جا که الفاظ مطلق برای « ماهیت مهمله » ( لابشرط مقسمی ) وضع شده است و نه برای « ماهیت مطلقه به قید اطلاق » ( لابشرط قسمی )، درنتیجه، اطلاق و ارسال در موضوع له داخل نیست. از این رو، برای اثبات اطلاق به قرینه نیاز است، چه قرینه خاص باشد چه عام. قرینه خاص، یا حالی است یا مقالی . قرینه عام قرینه‌ای است که برای اثبات اطلاق در همه مطلقات قابل استفاده است، که به آن « مقدمات حکمت » می‌گویند.
بنابراین، مقصود از مقدمات حکمت، جمع شدن شرایطی است که نشانه شمول مطلق برافراد می‌باشد.
در تعداد آن شرایط، میان اصولی‌ها اختلاف است؛ مشهور آن را سه و برخی دیگر پنج شرط می‌دانند.
مقدمات حکمت عبارت است از:
۱. متکلم در مقام بیان تمام مراد خود باشد و قصد اهمال ، اجمال گویی و هزل نداشته و غافل نیز نباشد؛
۲. قرینه‌ای متصله یا منفصله دلالت کننده بر تقیید در کلام نباشد، زیرا اگر قرینه متصله باشد، مانند: «اعتق رقبة مؤمنة» از ظهور کلام در اطلاق پیش گیری می‌کند، و اگر قرینه منفصله باشد، گر چه مانع انعقاد ظهور کلام نیست، اما حجیت آن را از بین می‌برد؛
۳. اطلاق و تقیید ممکن باشد؛ یعنی لفظ از الفاظی باشد که با قطع نظر از تعلق حکم به آن، قابل انقسام به مطلق و مقید باشد؛ به عبارت دیگر، صلاحیت داشته باشد که گاه در مطلق وگاه در مقید استعمال گردد؛
۴. قدر متیقن در مقام تخاطب وجود نداشته باشد. این مقدمه را مرحوم « آخوند » در « کفایة الاصول » بیان کرده است. 

[۱]


منظور از قدر متیقن در مقام تخاطب آن است که گاه بین مخاطب و متکلم از مصداق معینی سخن به میان آمده و سپس به طور مطلق امر شده است، مانند این که مولا با عبدش درباره فواید گوشت گوسفند سخن می‌گوید و پس از مدتی به شوق آمده و می‌گوید: «اشتر اللحم»، در این جا اگر چه مطلق گفته، ولی قدر متیقن در مقام محاوره، همان گوشت گوسفند است؛
۵. عدم انصراف ؛ در میان علما مشهور است که انصراف، مانع از تمسک به اطلاق کلام است، اگر چه سایر مقدمات حکمت در کلام وجود داشته باشد، مانند این که مولا بگوید: «اکرم العالم»، که لفظ «عالِم» به عالم دینی انصراف دارد نه هر عالمی.

[۲]

[۳]

[۴]

[۵]

[۶]

[۷]

[۸]

[۹]

[۱۰]

[۱۱]

[۱۲]

[۱۳]

[۱۴]

[۱۵]


 

۲ - پانویس

[ویرایش]


۱. ↑ کفایة الاصول، آخوند خراسانی، محمد کاظم بن حسین، ص۲۴۷.    
۲. ↑ علم اصول الفقه فی ثوبه الجدید، مغنیه، محمد جواد،ص۱۹۸.
۳. ↑ الوصول الی کفایة الاصول، شیرازی، محمد،ج۳، ص۲۴۴.
۴. ↑ تقریرات اصول، شهابی، محمود، جزء ۲، ص۱۰۲.
۵. ↑ سیری کامل در اصول فقه، فاضل لنکرانی، محمد، ج۹، ص (۱۰۴-۷۹).
۶. ↑ کفایة الاصول، فاضل لنکرانی، محمد، ج۳، ص (۵۵۲-۵۴۸).
۷. ↑ محاضرات فی اصول الفقه، خویی، ابوالقاسم، ج۵، ص (۳۶۹-۳۶۴).
۸. ↑ آراؤنا فی اصول الفقه، طباطبایی قمی، تقی، ج۱، ص۳۹۲.    
۹. ↑ آراؤنا فی اصول الفقه، طباطبایی قمی، تقی، ج۱، ص (۳۹۶-۳۹۴).
۱۰. ↑ تهذیب الاصول، خمینی، روح الله، ج۱، ص (۵۳۳-۵۳۱).    
۱۱. ↑ اصطلاحات الاصول، مشکینی، علی،ص۲۴۸.    
۱۲. ↑ اصطلاحات الاصول، مشکینی، علی، ص۲۴۹.    
۱۳. ↑ اصول الفقه، مظفر، محمد رضا، ج۱، ص۱۷۹.    
۱۴. ↑ مبانی استنباط حقوق اسلامی یا اصول فقه، محمدی، ابوالحسن، ص۱۲۷.
۱۵. ↑ فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، ولایی، عیسی،ص۳۰۸.    
  • فرزاد تات

سهیل طاهری

فرزاد تات | پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ
  • فرزاد تات

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من

  • فرزاد تات

در محضر ثقلین | بیانات آیت الله العظمی وحیدخراسانی بر محور قرآن و اهلبیت علیهم‌السلام  جزء۱۰  «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ‌وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» ( التوبه:۳۳)  او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیین‌ها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند ------------------------------------ غایت الغایات، منتهی النهایاتِ بعثت تمام انبیاء ظهور بر دین و اتمام نور خداست "لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ"  #امام_صادق علیه‌السلام به ابابصیر فرمودند: به خدا سوگند تأویل این آیه نشده و نخواهد شد تا آنکه قائم خروج کند¹  محمد بن فضیل می‌گوید راجع به آیه‌ «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» از #امام_کاظم علیه‌السلام پرسیدم فرمود: یعنى آن را در زمان قیام #قائم بر همه دینها غلبه دهد۲

  • فرزاد تات

خصوصیت علیت در فقه

فرزاد تات | پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۱۴ ب.ظ
  • فرزاد تات

هبه طلب و ابراء طلب

فرزاد تات | پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۱۴ ب.ظ
  • فرزاد تات