الجملة الشرطیة هل تدل علی الإنتفاء عند الإنتفاء ...
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی
کفایه
1400/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقصد الثالث: فی المفاهیم/مفهوم الشرط /ملاک در ثبوت مفهوم
«فصل: الجملة الشرطیة هل تدل علی الإنتفاء عند الإنتفاء ...»[1]
خلاصه درس دو جلسه گذشته
قبل از پرداختن و وارد شدن در درس جدید مختصری از درس دو جلسهی گذشته که از آغاز بحث مفاهیم هست را خدمتتان عرض میکنم.
مرحوم مصنف در ابتدا به بیان تعریف مفهوم پرداخت و ما قبل از آن منطوق را برای شما تعریف کردیم وگفتیم:
تعریف منطوق: منطوق همان معنایی که در لفظ ذکر شده است که جناب مصنف از آن تعبیر کرده به «قضیه لفظیه» هست.
تعریف مفهوم: مفهوم عبارت است از قضیهای که در بردارندهی حکم انشایی یا اخباری هست؛ البته اگر منطوق انشایی باشد حکم انشایی و اگر اخباری باشد حکم هم اخباری خواهد بود، دو مثال زده شد که یکی از آنها این بود که «إن جاء زید فأکرمه» که در اینجا الان انشایی هست زیرا «أکرمه» فعل امر و منطوق هم است، و اما مفهوم آن هم انشایی و (خدمتتان عرض می کنم) « إن لم یجئ زید فلا تکرمه» خواهد بود.
شرط داشتن مفهوم برای جمله شرطیه: مطلب دیگری که اشاره کردیم و در درس امروز هم به آن خواهیم پرداخت و خیلی مهمه که لازم هست شما در بحث مفاهیم آن را داشته باشید این بود که هر جملهی شرطی را ما نمیتوانیم بگوییم که مفهوم دارد؛ بلکه زمانی جملهی شرطیه دارای مفهوم هست که خصوصیتی در این منطوق باشد، بعد بر اساس آن خصوصیت، ما مفهوم را از بطن آن بیرون بکشیم و آن خصوصیت لزوم، علّی، ترتبی و انحصاری بود.
راه بدست آوردن خصوصیت: مطلب دیگر این بود که ما حالا این خصوصیت را چطور بدست بیاوریم؟ فرمود: از راهِ وضع یا از طریق مقدمات حکمت.
1- از راه وضع: وضع خب مشخصه، واضع تصریح میکند.
2- از راه مقدمات حکمت: و اما از طریق مقدمات حکمت، اگر مولایی گفت «إن جان زید فأکرمه» ما از اینجا میفهمیم که علت وجوب إکرام فقط مَجی هست و چیز دیگری نخواهد بود؛ چون مولا در مقام بیان هست و اگر خصوصیاتی، قیدی، شرطی بود حتماً ذکر میکرد.
تعاریف مفهوم: تعریف عضدی و تعریف مصنف، بعد از این دو تعریف برای مفهوم بیان شد:
یک: تعریف عضدی، تعریف عضدی این بود که مفهوم عبارت است از «حکم لغیر مذکور» حکم برای موضوعی که در کلام ذکر نشده است.
اشکال تعریف عضدی: در اینجا اشکال به این تعریف شد اولاً: این تعریف دارای اشکالات وارده از طرف اعلام بر او هست.
ثانیا:ً این تعریف نقص میشود به اینکه در کلام ما موضوع مذکور هست؛ چون عضدی گفت مفهوم، حکم برای موضوعی هست که این موضوع در کلام نیامده، در حالی که اینجا «زید فأکرمه» می بینیم که موضوع ما که زید هست «فی المفهوم و المنطوق» مذکور است.
دوم: تعریف مصنف،که خود مصنف در تعریف آن میفرمایند: «المفهوم هو حکم غیر مذکور» مفهوم عبارت است از حکمی که این حکم در کلام نیامده است؛ عضدی میگفت: موضوع در کلام نیامده، پس جناب مصنف فرمود: مفهوم حکمی است که در کلام ذکر نشده «لا فرق» در این که موضوع ما در کلام باشد یا نباشد؛ خب با این توصیف تعریف مصنف جامعِ افراد میشود.
اما از طرف دیگر چون تعریف شرح الإسمی است نه حقیقی دیگر اینجا از اشکالات وارده إغماض شده، چشمپوشی شده، و البته دربارهی تعریف جناب عضدی توجیهاتی هم مطرح شده که ما شما را ارجاع به حاشیهی مرحوم رشتی دادیم، ایشان گفته که موضوع، خود زید به تنهایی نیست؛ بلکه موضوع ما «زید الجائی» هست، زیدی که این صفت را دارد، جائی است؛ یعنی موضوعی که مقید هست، بعضیها هم در جواب این توجیه گفتند: آقا این «مجئ و عدم المجئ» از قیود نیست؛ بلکه از حالات است.[2]
خلاصه درس جلسهی گذشته
درسمان از اینجا شروع شد که «کمالا یهمنا بیان الآخر ...»
این بحث مطرح شد که این منطوق و مفهوم آیا از صفات مدلول هست یا از صفات دلالت؟ مصنف ۲ مطلب را بیان کرد، مطلب اولش این بود که میبینیم بعضیها گفتند که «بالدلالة المنطوقیه» یا گفتند «بالدلالة المفهومیه» خب بر این اساس این منطوقیت و مفهومیت صفت است برای چی؟ برای دلالت «الدلالة المنطوقیه» دلالتی که این صفت دارد منطوقیست یا این صفت دارد مفهومیست یا اینکه خود این مفهومیت و منطوقیت صفتاند همانطوری که در این تعریف بیان شده «المنطوق ما دلّ علیه اللفظ فی محل النطق» خب اگر ما باشیم و این تعریف، در اینجا الان منطوق صفت برای معنا میشود، برای مدلول میشود.
مطلب دیگری که بهش پرداخته شد این بود که در بحث مفهوم هم از بحث صغروی و هم از بحث کبروی بحث خواهد شد با این تفاوت که ما در بحث صغروی بدنبال این هستیم که آیا جملهی شرطیه و وصفیه مفهوم دارد یا ندارد؟! بنابراین میبینیم که صحبت روی مفهوم داشتن و مفهوم نداشتن است؛ اما در بحث کبروی چی؟ خیر در بحث کبروی فرض بر این است که مفهوم ثابت هست، بعد میرویم بدنبال این مسئله که آیا این مفهوم حجت هست یا نه؟
پس خلاصه در بحث صغروی، بحث از ثبوت و عدم ثبوت مفهوم است؛ در بحث کبروی بحث از حجیت و عدم حجیت مفهوم هست و این بحث از حجیت و عدم حجیت بعد از ثبوت مفهوم هست. ببینیم حالا نظر مصنف چیست؟! ایشان میفرماید که آقا ما این بحث صغروی و بحث کبروی را باید کنار بگذاریم بخاطر اینکه وقتیکه یک مفهومی برای جملهای ثابت شد این جمله ظهور در مفهوم داشته، ظهور هم حجت است؛ خب وقتیکه ظهور حجت شد دیگر جایی برای بحث از کبری ما که حجیت و عدم حجیت مفهوم هست باقی نخواهد ماند.
مفهوم شرط
درس جدید
درس امروز پیرامون مفهوم شرط هست «فصل: الجملة الشرطیة هل تدلّ علی الإنتفاء»
مرحوم مصنف به بیان اولین مفهوم از مفاهیم، مفهوم شرط پرداختهاند و همانطور که مستحضرید ایشان فرمودند که بهتر است که مفهوم، صفت مدلول و معنا قرار گیرد اما بعضیهای دیگر گفته بودند «الدلالة المفهومیه» که دلالت میشد موصوف، مفهوم میشد صفت و مفهوم صفت دلالت قرار می گرفت.
جناب مصنف بعد از قبول کردن فرمودند: این هم صفت بحال متعلقِ موصوف است که «زید قائم أبوه» در اینجا یک سؤالی یا اشکالی مطرح میشود که: حالا که جملهی شرطیه مفهوم دارد پس چرا بعضیها منکر آن شدهاند؟
جناب مصنف میفرمایند: همه «بلا کلامٍ» و حتی یک مخالف هم ندارد که کبری را قبول دارند، کبری چیه؟ اگر جملهی شرطیهی ما دارای آن خصوصیت (که کراراً تکرار کردیم و تکرار میکنیم) لزوم ترتبی علّی انحصاری، اگر دارای این خصوصیت باشد جملهی شرطیه، حتماً مفهوم خواهد داشت. مصنف میفرماید همه این را قبول دارند، این کبری را.
نزاع در صغری: پس دعوا و نزاع روی چی هست؟ نزاع در صغرای ما هست، در جملهی شرطیه «ثبوت عند الثبوت و الإنتفاء عند الإنتفاء» این را فراموش نکنید «الثبوت عند الثبوت» اینجا منطوق دلالت دارد؛ در «الإنتفاء عند الإنتفاء» مفهوم هست که دلالت دارد.
«الثبوت» الف و لام، نیابت از مضاف الیه محذوف کرده همانطوری که در «الإنتفاء» است یعنی در واقع بوده «ثبوت الجزاء، إنتفاء الجزاء، عند الثبوت» این الف و لام هم باز مضاف الیه را نیابت کرده مثل «الإنتفاء» بوده «عند الثبوت شرط» یعنی در واقع اینجور بوده «ثبوت الجزاء، عند ثبوت الشرط، إنتفاء الجزاء، عند الإنتفاء الشرط» در اولی که منطوق دلالت دارد «الثبوت عند الثبوت» این یک امر مسلم و ثابت است و در «إلانتفاء عند الإنتفاء» که گفتیم مفهوم هست که دلالت دارد و این محل بحث و نزاع خواهد بود.
توضیح ذلک:
۱- «الثبوت عند الثبوت» هر موقع در جملات شرطیه، شرط ثابت شد، مسلماً جزاء هم ثابت خواهدشد، پس وقتی که شرط ثابت بشود یقیناً جزاء هم ثابت خواهد شد «إن جاءک زید فأکرمه» اگر زید پیش شما آمد آن را إکرامش کن؛ پس هر موقع شرط که «مجئ» باشد، محقق شد یقیناً جزاء «وجوب إکرام» هم محقق خواهد شد، بعد از این در اصطلاح تعبیر کردهاند به «الثبوت عند الثبوت».
۲- «الإنتفاء عند الإنتفاء» که محل نزاع ما بود، ما در منطوق گفتیم اگر زید پیش شما آمد إکرامش واجب هست و گفتیم «امر مسلم و بدیهی است».
اما نزاع و سؤال و بحث در صغری «الإنتفاء عند الإنتفاء» هست یعنی چی؟ یعنی آیا اگر زید پیش شما نیامد این دلالت دارد که إکرامش واجب نخواهد بود، اینجا محل اختلاف و نزاع هست.
من یکبار دیگر خلاصه، جمعش کنم «الثبوت عند الثبوت» با تحقق شرط یقیناً جزاء محقق خواهد بود «الإنتفا« عند الإنتفاء» اینجا محل نزاع هست که اگر شرط محقق نشد جزاء هم محقق نمیشود، این محل نزاع و اختلاف است؛ لذا جناب مصنف میفرمایند:
«فیه إختلاف بین الأعلام»: اقوال در مفهوم
در اینجا دو قول هست: برخی موافقند و برخی دیگر مخالف
1- قول موافق: موافقین مثل علامهی حلی، فخر المحققین، صاحب معالم (رحمة الله علیهم) این حضرات قائل به ثبوت مفهوم برای جملهی شرطیه هستند؛ یعنی جملهی شرطیهی ما دارای خصوصیتی است، همان لزوم علّی ترتبی انحصاری، وقتی دارای این خصوصیت باشد حتماً مفهوم خواهد داشت.
2- قول به مخالف: در مقابل موافقین، قول دوم هست یعنی مخالفین مثل سید مرتضی، سید ابو المکارم (رحمة الله علیهما) این بزرگواران قائل به نفی مفهوم برای جملهی شرطیه هستند، اینها اعتقادشان بر این هست که جملهی شرطیه مثل جملهی خیریه مفهوم ندارد.
نکته: یک نکته هم خدمتتان عرض کنم یا اینطور بیان کنم که جملات شرطیه ۳ صورت دارند: از چه جهت بیان میشود؟
۱- گاهی یقین داریم برخی از جملات شرطیه مفهوم دارند.
2- گاهی یقین داریم برخی از جملات شرطیه مفهوم ندارند.
3- برخی از جملات شرطیه «مشکوک المفهوم» هستند (این را توجه داشته باشید که بعداً در ثمره بدردمان میخورد).
نکته این هست که جملات شرطیه، در چند مورد یعنی صددرصد اینها مفهوم دارند:
الف: «إن طلعت الشمش فالنهار موجود» یعنی اگر خورشید طلوع کند حتماً روز موجود خواهد بود.
ب: آیهی شریفهی اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ﴿لو کان فیهما آلهة إلا الله لفسدتا﴾[3]
این ۲ مورد صد در صد مفهوم دارند «الثبوت عند الثبوت» و «الإنتفاء عند الإنتفاء»، اختلاف در غیر این موارد هست.
«لا شبهة فی إستعمالها» در اینجا ما گفتیم که جملهی شرطیه دلالت بر «الثبوت عند الثبوت» دارد «و قلنا که هذا امر واضح و مسلم» یعنی وقتیکه شرط محقق شد جزاء هم بدنبال او خواهد آمد، همینطور در مواردی هم جملهی شرطیه دلالت بر «الإنتفاء عند الإنتفاء» دارد، هرگاه شرط ما منتفی شود، جزاء هم منتفی خواهد بود.
اما بحث در اینجا هست که آیا این دلالت مستند به وضع واضع هست یعنی واضع آمده این را قرار داده یا نه، به قرینهی عامه همان مقدمات حکمت هست؟ بطوریکه هر موقع ما به یک جملهی شرطیهای برخورد کردیم، قرینهای هم نباشد بر خلافش ما آن را باید حمل بر مفهوم کنیم.
ثمره بحث: ثمرهی بحت در اینجا چه خواهد بود؟ ما سُوَر جُملِ شرطی را خدمتتان عرض کردیم، سه تا بود، آن قسم آخر «مشکوک» در اینجا کارآرایی دارد؛ یعنی ثمرهی بحت در هنگام شک ظاهر خواهد شد؛ یعنی اینکه اگر ما یک جملهی شرطیهای داشتیم و ندانستیم که مفهوم دارد (فرضمان هم بر این است که قرینهی خاصهای وجود ندارد) در این هنگام کسانی که قائل به وجود و ثبوت مفهوم هستند این را حمل بر مفهوم میکنند و کسانی که قائل به عدم ثبوت مفهوم هستند آن را حمل بر عدم مفهوم برای جملات شرطیه میکنند.
تطبیق متن
«الجملة الشرطیه هل تدل علی الإنتفاء عند الإنتفاء -کما تدل علی الثبوت عند الثبوت بلا کلامٍ- أمْ لا ؟ فیه خلاف بین الأعلام» جملهی شرطیه آیا دلالت میکند بر إنتفاء جزاء؟ (در مثال ما آن إکرامه هست) هنگام منتفی شدن جملهی شرط (که در مثال ما مجئ بود، این محل بحث و نزاع هست) همانطوری که دلالت میکند این جملهی شرطیه بر ثبوت جزاء هنگامی که شرط ثابت، در این هیچ اختلافی، بحثی وجود ندارد (یعنی هرگاه جملهی شرطیه محقق شد جزاء هم صد در صد محقق خواهد شد).
«فیه الخلاف بین الأعلام» در این، بین بزرگان و اعلام اختلاف نظری وجود ندارد «لا شبهة فی إستعمالها و إرادة الإنتفاء عند الإنتفاء فی غیر مقام» تردیدی وجود ندارد در استعمال جملهی شرطیه و اراده کردن «إنتفاء الجزاء عند الإنتفاء» هنگام منتفی شدن شرط در غیر مقام «فی غیر مقام» بعضی از بزرگان از جمله سیدنا الاُستاذ حفظه الله میفرمودند: زیر «فی غیر مقام» بنویسید «ای: فی بعض الموارد».
«إنما الإشکال و الخلاف فی أنه بالوضع » همانا اشکال و اختلاف و نزاع در چی هست؟ در این است که - «أنه» ضمیر بر میگردد به این «إستعمالها و إرادة الإنطفاع عند الإنطفاع» - این استعمال جملهی شرطیه و ارادهی انتفاء عند الإنتفاء» بوسیلهی وضعِ واضع است.
«أو بقرینة عامة» یا با کمک مقدمات حکمت هست «بحیث لا بُد من الحمل علیه» بطوری که ناگزیریم از اینکه حمل کنیم جملهی شرطیه را (این الف و لام ها، دیگه من تکرار نکنم الإنتفاء عند الإنتفاء، الثبوت عند الثبوت بر میگشتند به جزاء) «لا بُد من الحمل» این الف و لام نیابت از مضاف الیه محذوف بنام جملهی شرطیه کرده، ناگزیریم که حمل کنیم جملهی شرطیه را «عَلیه» بر آن إنتفاء عند الإنتفاء، چه موقع؟ «لو لم یقُم علی خلافه قرینة» مشروط بر اینکه قرینهای بر خلافش نباشد. «علی خلافه» آن ضمیر «علیه» بر میگردد به انتفاء عند الإنتفاء، آن قرینه کدام است؟ «قرینة من حال أو مقالٍ» حالا میخواهد قرینه حالیه باشد یا همان لفظیه.
«فلا بُد للقائل»: مقدمات مورد نیاز قائلین
اینجا اشاره میکند به قائلین به مفهوم، میفرماید: این بزرگوارانی که قائلند جملهی شرطیه مفهوم دارد چهار چیز و مقدمه را در ابتدا باید ثابت کنند؛ اگر یکی از این چهار تا نباشد دیگر جملهی شرطیه مفهوم نخواهد داشت.
مقدمات چهار گانه
مقدمه اول: وجود لزوم بین شرط و جراء
بنده وقتی که آن خصوصیات را میگفتیم خدمتتان عرض میکردیم لزوم، منظور از آن لزوم یعنی وجود لزوم بین شرط و جزاء، شاید به محض شنیدن این لزوم برای شما سؤالاتی پیش میآمد الان با این توضیحات حل خواهد شد.
قائلین به مفهوم داشتن جملهی شرطیه باید ثابت کنند که بین شرط و جزاء یک لزوم؛ یعنی یک ارتباط و پیوندی شدید هست نه اتفاقی، لذا میگوید «لزوم بعلاقةٍ» یعنی یک ارتباط تنگاتنگ، ارتباط شدید، نه بطور اتفاقی بخاطر اینکه در قضایای اتفاقیه همواره با منتفی شدن شرط، جزاء منتفی نخواهد شد؛ بلکه ممکنه منتفی بشود یا ممکنه منتفی نشود، مثلاً بنده در حال عبور از خیابان بودم اتفاقاً دوستم علی را دیدم کنار خیابان نشسته، میفرماید این لزوم «بعلاقة» یعنی یک ارتباط شدید، تنگاتنگ نه اتفاقی، قضیهی اتفاقیه مثل این مثال نباید باشد.
مقدمهی دوم: لزوم تَرَتُبی
لزوم ترتبی یعنی قضیهی شرطیه «إن جاء زید فأکرمه» باید دلالت بر ترتّب کند؛ ترتب و توقف جزاء بر شرط یعنی بگوید که جزا متوقف، مترتب بر شرط هست، جزاء هم باید طبیعتاً از شرط خودش متأخر باشد؛ یعنی اول شرط بیاید، بعد از آن جزاء مثل «إن جاء زید» این شرط ما هست «فأکرمه» الان در مثالمان شرط که «إن جاء زید» باشد، مجئ مقدم بر جزاء -«فأکرمه» که وجوب إکرام هست- میباشد.
مقدمه سوم: علت
این ترتب باید به نحو علت باشد؛ یعنی این توقف و ترتبی که گفتیم جزاء بر شرط دارد در مقدمهی سوم میفرماید این باید به نحو علت و معلول باشد نه به نحو ترتب به طبع.
مقدمه چهارم: علت منحصره
علت باید منحصره باشد پس ما اول گفتیم باید بین شرط و جزاء، لزوم باشد؛ دوم این لزوم باید ترتبی باشد، سوم به نحو علت باشد، چهارم منحصره باشد، که ما خلاصه میکردیم: لزوم علّی ترتبی انحصاری، در جملات شرطیه همواره شرط باید علت منحصره در جزاء باشد؛ یعنی تنها علتی که در پیدایش و تحقق جزاء وجود دارد فقط جزاء هست.
تطبیق بر مثال: حالا یک مثال میزنیم این چهار مقدمه را رویش تطبیق میکنیم «إن کانت الشمش طالعة فالنهار موجودٌ» همین طلوع شمس و وجود نهار «إن طلعت الشمش فالنهار موجود»
مقدمهی اول فرمود: باید لزوم باشد، الان بین طلوع خورشید و وجود روز ارتباط و لزومی بر قرار است نه بطور اتفاقی.
مقدمه دوم: ترتب، وجود «نهار» یعنی روز مترتب بر طلوع شمس است.
مقدمه سوم: علت، -که ما میگفتیم علّی- شرط، که طلوع شمس است علتِ تامهی جزای خودش وجود نهار هست.
مقدمه چهارم:علت منحصره، اگر بخواهد روز وجود پیدا کند، محقق بشود حتماً باید خورشیدی طلوع کرده باشد.
خلاصهی سخن این بود که قائلین محترم باید قبل از اینکه مفهوم را اثبات کنند این چهار مقدمه (لزوم ترتبی علّی انحصاری) را بین شرط و جزاء ثابت کنند، بعد از آن وارد این مقوله بشوند که جملهی شرطیه مفهوم دارد.
«فلا بُد للقائل بالدّلالة من إقامة الدّلیل علی الدّلالة» پس ناگزیرند، چه کسانی؟ قائلین به مفهوم، بزرگوارانی که میگفتند جملهی شرطیه مفهوم دارد، ناگزیرند در دلالت جملهی شرطیه بر مفهوم یا آن الانتفاء عند الإنتفاء، باید دلیل بیاورندبر دلالت کردن «بأحد الوجهین» به یکی از این دو وجه؛ وضع واضع، مقدمات حکمت.
«علی تلک الخصوصیة» بر آن خصوصیت، آن خصوصیت چی هست؟
1- «المستتبعة» یعنی «مستلزمة» که ما میگفتیم لزوم، باید بین شرط و جزاء، لزوم باشد.
۲- ترتبی «لترتب الجزاء علی الشرط» حتماً باید جزاء هم مترتب بر شرط باشد.
۳-«نحو ترتب المعلول» این ترتب باید به نحو علّی باشد.
۴- «علی علته المنحصرة» باید این علت، علتِ منحصره باشد.
[1] - کفایة الأصول: ج1، ص268.
[2] - ر.ک: حاشیه کفایه الأصول: للرشتی، ج1، ص268.
- ۰۳/۰۱/۰۲