دانشجویان کارشناسی ارشد مهندسی برق کنترل

۳۳۲۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

جعل فلسفی

فرزاد تات | چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۵۱ ب.ظ

جَعْل، از مباحث فلسفه و از احکام وجود و ماهیت می‌باشد.

فهرست مندرجات

۱ - معنای جعل
۲ - حقیقت بحث جعل
۳ - جایگاه بحث جعل
       ۳.۱ - دیدگاه حکما به بحث جعل
       ۳.۲ - اقسام جعل از دیدگاه حکما
       ۳.۳ - بیان سبزواری بر تقسیم جعل
       ۳.۴ - متعلق جعل تألیفی از دیدگاه حکما
۴ - نظریه های موجود در پاسخ به مسئله جعل
۵ - نظریه مجعول بودن ماهیت
       ۵.۱ - رأی سهروردی در مجعول بودن ماهیت
       ۵.۲ - عقیده دوانی در مجعول بودن ماهیت
       ۵.۳ - عقیده میرداماد در مجعول بودن ماهیت
       ۵.۴ - قول سبزواری در پیشینه مجعول بودن ماهیت
              ۵.۴.۱ - اشکال نظر سبزواری
       ۵.۵ - نظر ملاصدرا در رد مجعول بودن ماهیت
۶ - نظریه مجعول بودن وجود
       ۶.۱ - عقیده ابن سینا در مجعول بودن وجود
       ۶.۲ - عقیده ملاصدرا در مجعول بودن وجود
       ۶.۳ - عقیده سایرین در مجعول بودن وجود
       ۶.۴ - جایگاه ملاصدرا در قول مجعول بودن وجود
       ۶.۵ - دلایل ملاصدرا بر قول مجعول بودن وجود
۷ - نظریه مجعول بودن اتصاف
       ۷.۱ - براهین نظریه مجعول بودن اتصاف
       ۷.۲ - قائلان مجعول بودن اتصاف
       ۷.۳ - آرای موجود بر مجعول بودن اتصاف
       ۷.۴ - رد ایجی بر مجعول بودن اتصاف
       ۷.۵ - نظر جرجانی بر مجعول بودن اتصاف
              ۷.۵.۱ - بررسی نظر جرجانی
۸ - در نگاه امام خمینی
۹ - فهرست‌منابع
۱۰ - پانویس
۱۱ - منبع
 

۱ - معنای جعل

[ویرایش]


جعل در لغت به معنای قرار دادن، خلق کردن، گردانیدن، شروع به کار کردن، آشکار ساختن و نامیدن است 

[۱]

 

[۲]

 و در اصطلاح فلسفه، اعطای واقعیت به شیئی است که واقعیت، ذاتی آن نباشد.
 

۲ - حقیقت بحث جعل

[ویرایش]


بحث درباره جعل، در واقع بررسی این مسئله است که مجعول و اثر جاعل چیست. به عبارت دیگر، علت به معلول خود چه اعطا می‌کند که آن را واقعیت و تحقق عینی می‌بخشد. بدین ترتیب، مدار و محور آموزه جعل، اثر خاص جاعل و علت در شی ءِ ممکن است که ذاتاً نه وجودش ضرورت دارد نه عدمش و برای خروج از این تساوی نسبت به وجود و عدم، نیازمند علتی است که یکی از دو طرف را ایجاب کند.
 

۳ - جایگاه بحث جعل

[ویرایش]


بحث جعل، بنا بر پرسشی که در آن مطرح است، از مسائل علت و معلول و نسبت میان آن هاست، چنانکه ابن سینا ذیل مباحث علت و معلول به این مسئله پرداخته است. گفتنی است که وی از اصطلاح جعل در پرداختن به این مسئله استفاده نکرده است. 

[۳]

[۴]

[۵]

[۶]

[۷]


 

۳.۱ - دیدگاه حکما به بحث جعل

از سوی دیگر، برخی از حکما، بنا بر موضعی که در پاسخ به این مسئله اتخاذ کرده‌اند، گاه در ضمن بحث اصالت وجود یا ماهیت هم درباره آن سخن گفته‌اند، هر چند که میان بحث جعل و بحث اصالت وجود یا ماهیت، ملازمه تام برقرار نیست، چنانکه صدرالدین شیرازی نه فقط در ذیل اصالت وجود، بلکه در مواضع گوناگون بدان پرداخته است، 

[۸]

[۹]

[۱۰]

 زیرا همان طور که ذکر شد، مسئله جعل از فروع اصل علیت است و از همین رو، برای کسانی که منکر علیت‌اند یا حتی برای کسانی که به ترجیح بلا مرجح یا اولویت ذاتی در تحقق ممکن قائل اند، این مسئله منتفی است و مجالی برای طرح این پرسش، که اثر خاصِ علت و جاعل چیست، باقی نمی‌ماند؛ در حالی که، به رغم انکار علیت، بحث در باره اصالت وجود یا ماهیت مطرح شدنی است.
علاوه بر این، مسئله جعل فقط در باره موجودات ممکن مطرح می‌شود، زیرا امکان، ملاک نیاز به جعلِ جاعل و علت است و واجب الوجود، بالذات، مستغنی از جعل است، ولی در بحث اصالت وجود و ماهیت، مسئله این است که واقعیت محقق در خارج، وجود است یا ماهیت و این پرسش فارغ از رد یا قبول علیت، در باره واجب و ممکن و علت و معلول مطرح می‌شود. 

[۱۱]

[۱۲]

 در عین حال، پاسخ های حکمای متأخر مبتنی بر نظری است که در باب اصالت وجود یا ماهیت اتخاذ کرده اند.
 

۳.۲ - اقسام جعل از دیدگاه حکما

حکما جعل را بر دو قسم دانسته اند: بسیط و مرکب.
جعل بسیط، ایجاد و جعل خود شی ء است؛ یعنی، حاصل و اثری که بر این قسم از جعل مترتب می‌شود خود شی ء است. به نظر آنها، آیه «... جَعَل الظُّلُماتِ وَ النُّور...»، 

[۱۳]

 به این نحو از جعل اشاره دارد.
جعل مرکب یا تألیفی، «جَعْلُ الشیءِ شیئاً»، یعنی چیزی را چیزی گرداندن و به عبارت دیگر، صیرورت است. اثری که بر این جعل مترتب می‌شود، ثبوت چیزی برای چیزی است، مثل ثبوت کتابت برای انسان یا سفیدی برای جسم.
در جعل مرکب دو طرف وجود دارد: یکی مجعول و دیگری مجعولٌ الیه، یعنی آنچه جعل برای آن واقع می‌شود. برای تقریب به ذهن و سهولت فهمِ این دو قسم جعل و تفاوت آنها، جعل بسیط را به تصور و جعل مرکب را به تصدیق مانند کرده اند، زیرا تصور، ادراکی است که فقط به ماهیت شی ء تعلق می‌گیرد و اثر آن حصول صورت شی ء در ذهن است و تصدیق، ادراک مرکب است و همواره نیازمند دو طرف: موضوع و محمول، و اثر آن ثبوت شیئی (محمول) برای شی ء (موضوع) در ذهن است.
همچنین جعل بسیط را به کان تامه و جعل متعدی به یک مفعول، و جعل مرکب را به کان ناقصه و جعل متعدی به دو مفعول، در قواعد عربی، تشبیه کرده اند 

[۱۴]

[۱۵]

 عبدالله زنوزی، ص ۱۹۶ـ ۱۹۸).
 

۳.۳ - بیان سبزواری بر تقسیم جعل

سبزواری 

[۱۶]

 تقسیم جعل را به بسیط و مرکب، بر اساس تقسیم وجود به دو قسم رابط و محمولی تبیین کرده و گفته است که وجود رابط در قضایای ثلاثی و هلیات مرکب به کار می‌رود، مانند «الانسان کاتب»، یعنی انسان هست کاتب، و این «هست»، که غالباً به جای آن «است» به کار می‌رود، رابط میان موضوع و محمول در همه قضایای ثلاثی است.
وجود رابط، مُفاد کان ناقصه و مبین «ثبوتُ شَیءٍ لِشَیءٍ» است، مثل ثبوت کتابت برای انسان. در مقابل این قسم، وجود محمولی یا به تعبیر دیگر، وجود نفسی است، که خود آن بر موضوع حمل می‌شود، مانند الانسان موجودٌ. وجود محمولی، مفاد کان تامه است و در قضایای ثنایی و هلیات بسیط به کار می‌رود و مبین «ثبوت الشی ء» است. بنا بر این تقسیم، جعل نیز بر دو قسم است: جعل الشی ء شیئاً، یعنی جعل مرکب، و جعل الشی ء، یعنی جعل بسیط.
 

۳.۴ - متعلق جعل تألیفی از دیدگاه حکما

به نظر حکما، جعل مرکب یا تألیفی فقط به عوارض مفارق شی ء تعلق می‌گیرد و شی ء برای اتصاف به آن‌ها نیازمند به جعل دیگری غیر از جعل خود شی ء است، مانند جعل سفیدی برای جسم؛ اما، چون ذات و ذاتیات و لوازم ذاتی شی ء برای شی ء ضروری است، جعل پذیر نیستند و به تبع جعل بسیط شی ء، موجود و منجعل می‌شوند و نیازمند جعل جدیدی نیستند، مانند انسان بودن یا حیوان بودن برای انسان، یا زوج بودن برای چهار؛ زیرا، همان طور که گفته شد، ثبوت آن‌ها برای شی ء ضروری است و حال آن‌که ملاک نیاز به جعل، امکان است و بر امور ممکن تعلق می‌گیرد. 

[۱۷]

[۱۸]

[۱۹]

[۲۰]


 

۴ - نظریه های موجود در پاسخ به مسئله جعل

[ویرایش]


چون در مقام تعقل سه مفهوم از معلول و شی ءِ ممکن انتزاع می‌شود (مفهوم چیستی یا ماهیت، مفهوم هستی یا وجود، و مفهوم اتصاف ماهیت به وجود)، در پاسخ به مسئله جعل سه نظریه مختلف اظهار شده است :
۱) اثر جاعل یعنی مجعول بالذات، ماهیتِ شی ءِ ممکن است و وجود و اتصاف، مجعول بالعرض اند؛
۲) وجودِ شی ءِ ممکن، مجعول بالذات است و ماهیت و اتصاف آن به وجود، مجعول بالعرض است؛
۳) اتصافِ ماهیت ممکن به وجود، مجعول بالذات است.
مَقْسَم این اقوال سه گانه، چنانکه سبزواری 

[۲۱]

 اظهار کرده، جعل بسیط است، زیرا این مسئله ناظر به ایجاد اشیاء است وگرنه جعل اتصاف در غیر این مورد، همان طور که ملاصدرا 

[۲۲]

 گفته، نمونه ای از جعل تألیفی است و کسانی که گفته‌اند بازگشت جعل تألیفی به جعل بسیط است خطا کرده اند، زیرا نسبتی که در تَلَبّس موضوع به محمول، یا صیرورت موضوع به محمول، یا اتصاف موضوع به محمول و مانند آن هست، از حیث نسبت بودنش (نسبت بما هی نسبت) مورد لحاظ و التفات نیست، بلکه فانی در دو طرف و آیینه ای برای نظر به دو طرف (موضوع و محمول) و وسیله ای برای اتصاف یکی از دو طرف است. به همین دلیل، اگر مجعول بودن به نسبتی که در اتصاف است اسناد داده شود بالتبع و بلکه بالعرض و مجازی است. 

[۲۳]

[۲۴]

[۲۵]


 

۵ - نظریه مجعول بودن ماهیت

[ویرایش]


قائلان به این نظریه غالباً کسانی هستند که وجود را اعتباری و ماهیت را اصیل دانسته و بنا بر همین رأی گفته‌اند که چون وجود اعتبار عقلی است، پس آنچه از علت به شی ء افاضه می‌شود هویت، یعنی ذات و حقیقت آن است نه وجودش؛ به عبارت دیگر، اثرِ علت و مجعول بالذاتِ جاعل (خدا)، ماهیت اشیاء است نه وجود آن ها.
 

۵.۱ - رأی سهروردی در مجعول بودن ماهیت

به نظر می‌رسد که سهروردی نخستین فیلسوفی بوده که این رأی را اظهار کرده، اگر چه او در ادامه سخنش گفته است که ممکن در وجود و بقایش بی نیاز از مرجح و علت نیست، زیرا در غیر این صورت انقلاب ممکن به واجب لازم می‌آید. 

[۲۶]

[۲۷]

[۲۸]


 

۵.۲ - عقیده دوانی در مجعول بودن ماهیت

جلال الدین دوانی نیز از قائلان به مجعول بودن ماهیت است. به گفته وی، 

[۲۹]

[۳۰]

 آنچه ابتدا از علت صادر می‌شود، ذات معلول است، آنگاه عقل از آن، وجود و هویت و دیگر مفاهیم صادق بر آن را انتزاع می‌کند. غیر مجعول دانستن ماهیت فقط به معنای نفی جعل میان ماهیت و خود آن است، یعنی انسان بودن انسان نیاز به جعل ندارد و این قول (غیرمجعول بودن ماهیت)، صدور بالذات آن را نفی نمی‌کند؛ به عبارت دیگر، مجعول نبودن ماهیت، مستلزم بی نیاز بودن ذات معلول از علت است و این باطل است.
به نظر وی، چون وجود و اتصاف و غیر این ها، ماهیتی از ماهیات اند، پس چنانچه مجعول و اثرِ فاعل را وجود یا اتصاف به وجود یا غیر این ها بدانیم، در نهایت بازگشتِ سخن، اعتراف به مجعول بودن ماهیت است.
 

۵.۳ - عقیده میرداماد در مجعول بودن ماهیت

میرداماد 

[۳۱]

[۳۲]

[۳۳]

 ــ براساس نظریه اصالت ماهیت و این قول که وجود شی ء همان وقوع و تحقق و حصول خود شی ء در هر ظرف و وعایی است، چه در خارج چه در ذهن، و تمایز و غیریت وجود و ماهیت در موجود ممکن باطل است ماهیت را مجعول بالذات دانسته و گفته است که جاعل (خدا) در افاضه مجعول، خودِ ماهیت را ابداع می‌کند و به سبب همین ابداع است که ماهیت موجود می‌شود و می‌توان مفهوم موجود بودن را انتزاع کرد که حاکی از خود ذات و ماهیتِ مجعول و متقرر است. وی معتقد است لازمه مجعول بالذات نبودن ماهیت، بی نیازی آن از فاعل و علتی است که قوام و تقررش را به آن افاضه کند و این محال است. با توجه به اقوالی که از دوانی و میرداماد نقل شد، می توان گفت که میرداماد در بحث جعل تا حدود زیادی تحت تأثیر اندیشه دوانی بوده است.
 

۵.۴ - قول سبزواری در پیشینه مجعول بودن ماهیت

سبزواری 

[۳۴]

 رواج نظریه مجعول بودن ماهیت را از زمان سهروردی دانسته و گفته است که منشأ طرح این قول از جانب سهروردی و پیروانش، مواجهه با برخی از لوازم ناشی از نظریه ثابتات ازلی است که در زمان وی شایع بوده است. بنا بر نظریه متکلمان در باره ثابتات ازلی، چون ماهیات ممکنات مغایر با وجودشان است و ممکن در مرتبه ذاتش نه موجود است نه معدوم، پس باید قبل از وجود، از نوعی تقرر و ثبوت عینی برخوردار بوده باشند تا متعلَّق علم و اراده و مشیت ازلی و امر تکوینی «کنْ» («إنّما قَولُنا لِشَی ءٍ اَذا اَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کنْ فَیکون») 

[۳۵]

[۳۶]

 قرار گیرند. بدین ترتیب، ماهیات ممکنات قبل از ایجاد، نه موجودند نه معدوم بلکه ثابت اند (ثابتات ازلی). بنا به گفته سبزواری، 

[۳۷]

 سهروردی و پیروان وی با توجه به این قول، گمان کردند که اگر کسی وجود را مجعول بالذات، یعنی اثر خاص جاعل و علت (خدا)، بداند این توهم را در پی خواهد داشت که ماهیات ممکنات در تقرر و ثبوت خود، به دلیل مغایرت آن‌ها با وجود، بی نیاز از جاعل و علت و در نتیجه ثابت ازلی و به تعبیر دیگر، واجب الوجود بالذات خواهند بود؛ از این رو، برای دفع چنین توهم و لوازمی، که ناشی از نظریه ثابتات ازلی است، به مجعول بودن ماهیت قائل شدند.
 

۵.۴.۱ - اشکال نظر سبزواری

اما، بنا بر آثار سهروردی، به نظر می‌رسد که این نظر سبزواری محلّ تأمل است، زیرا سهروردی در مواضعی که به بررسی و نقد نظریه مذکور پرداخته سخنی در باب مجعول بودن ماهیت به میان نیاورده است. 

[۳۸]

[۳۹]

[۴۰]


احتمال دارد از یک سو، سخن لاهیجی در شوارق الالهام 

[۴۱]

 ــ که گفته است رأی درست به نظر محققان، مجعول بودن ماهیت است و مراد آن‌ها از چنین نظری، دفع این توهم است که ماهیات بدون جعل و وجود، ثابتِ در عدم‌اند و از سوی دیگر، تقدم سهروردی در اتخاذ نظریه مجعول بودن ماهیت بر دیگر قائلان به آن، سبب چنین برداشتی از سوی سبزواری شده باشد (دوانی و میرداماد از جمله دلایل اظهار نظریه مجعول بودن ماهیت را دفع توهم بی نیازی ماهیت از علت ذکر کرده اند). 

[۴۲]

[۴۳]

[۴۴]

[۴۵]

[۴۶]


 

۵.۵ - نظر ملاصدرا در رد مجعول بودن ماهیت

ملاصدرا، 

[۴۷]

[۴۸]

 در نقد و ابطال نظریه مجعول بودن ماهیت، گفته است که مدار و مبنای استدلال قائلان به آن، این است که وجود را اعتباری، یعنی یک مفهوم مصدری و عقلی، نظیر شیئیت و امکان و مانند این ها، می دانند که ذهن آن را انتزاع می‌کند و در خارج تحققی ندارد.
اگر ماهیت مجعول بالذات و اثر خاص علت باشد، پس هرگونه رابطه طولی (نسبت علت و معلولی) میان موجودات نیز باید منسوب به ماهیت موجودات باشد؛ یعنی، برخی از جواهر، به حسب ماهیتشان، علت جواهر دیگر باشند و این مستلزم قبول تشکیک در ماهیات است. در حالی که (بسیاری از) قائلان به مجعول بودن ماهیت، هرگونه تشکیک در ماهیات را باطل می‌دانند.
به علاوه، با قطع نظر از وجود، بین هیچ ماهیتی با ماهیت دیگر هیچ گونه علاقه و نسبتی، از جمله رابطه علت و معلولی، برقرار نیست؛ یعنی، ماهیتِ بدون وجود (ماهیت معدوم یا ماهیت من حیث هی هی)، نه علتِ چیزی می‌تواند باشد نه معلولِ چیز دیگر. همچنین، بر فرض این‌که وجود اعتباری باشد، مصداق حمل موجودیت بر ماهیت، هر چند بعد از صدور از جاعل و علت، خود آن ماهیت نیست. زیرا اگر ماهیت به حسب ذاتش مصداق حمل موجودیت باشد، در این صورت، وجود، ذاتی ماهیت و در نتیجه واجب الوجود بالذات و بی نیاز از علت خواهد بود نه ممکن الوجود و محتاج علت، و این مستلزم انقلاب شی ء از امکان ذاتی به وجوب ذاتی است.
برای رفع این محذور به فرق میان حمل ذاتیات بر ماهیت و حمل وجود بر ماهیت نمی‌توان متوسل شد و گفت که ذاتیات ماهیت بر ماهیت من حیث هی هی و بدون ملاحظه حیثیتی زائد بر ذاتش صدق می‌کند و حال آن‌که حمل وجود بر ماهیت با ملاحظه حیثیت صدور از جاعل، صادق است، زیرا حیثیت صدور از جاعل یا از آن امری مأخوذ است که مصداق حمل موجودیت بر ماهیت است یا نیست.
اگر از آن مأخوذ نباشد، همان محذور قبلی لازم می‌آید و اگر از آن مأخوذ باشد، پس مجعول و صادر از جاعل، یا مجموع ماهیت و آن حیثیت مذکور است، یا خود آن حیثیت به تنهایی. در هر دو صورت، خود ماهیت به تنهایی مجعول نیست، بلکه چیز دیگری است که یا مرکب است یا بسیط

[۴۹]

[۵۰]

[۵۱]

[۵۲]


 

۶ - نظریه مجعول بودن وجود

[ویرایش]


قائلان به این رأی، غالباً کسانی هستند که تمایز عقلی وجود و ماهیت را در ممکنات پذیرفته‌اند و وجود شی ء ممکن را همان واقعیت شی ء و منشأ آثار در خارج دانسته اند؛ یعنی، کسانی که مطابق اصطلاح فلسفی متأخر، از قائلان به اصالت وجود به شمار می‌آیند. به نظر آن ها، وجود، اثرِ خاصِ علت است که از جاعل اولاً و بالذات صادر شده است.
 

۶.۱ - عقیده ابن سینا در مجعول بودن وجود

ابن سینا، همان طور که قبلاً گفته شد، اگر چه با اصطلاح خاص جعل به این مسئله نپرداخته است، اما در آثار او عباراتی هست که بر نظر او در باره مجعول بودن وجود دلالت می‌کند. او در الهیات شفاء 

[۵۳]

[۵۴]

[۵۵]

[۵۶]

[۵۷]

[۵۸]

 ــ بعد از اثبات این‌که موجودِ ممکن موجودی است که وجود آن به اقتضای ذاتش نیست، بلکه از ناحیه علتی خارج از آن است اظهار کرده که مراد از فاعل، مبدأ و افاده کننده وجود است و وجودِ معلول، اثر فاعل و علت است، زیرا معلول ذاتاً «لیس» است و از جانب علت خود «أیس»، یعنی موجود، می شود. 

[۵۹]

 وی همچنین در رسالة فی العشق، 

[۶۰]


با رویکردی عرفانی، گفته است که وجود اشیا به تجلی خیر مطلق (خداوند) است و تجلی او جز حقیقت ذاتش (یعنی وجود) نیست. هر چیزی به قدر قابلیت خود به تجلی ذاتی حق تعالی نایل می‌شود و به سبب قصور و ضعف خود از آن تجلی در حجاب و از محجوبان است. نخستین قابل برای تجلی خدا، مَلَک الاهی است که به زبان فلاسفه «عقل کلی» نامیده می‌شود. ذات و حقیقت عقل کلی همان تجلی خداوند است، مانند «صورت مرآتی» که حقیقت و ذاتش همان صورت شخص در حین تجلی در آیینه است.
 

۶.۲ - عقیده ملاصدرا در مجعول بودن وجود

ملاصدرا 

[۶۱]

 این سخن ابن سینا را در تأیید نظر خود نقل کرده و گفته است که بنا بر لزوم مناسبت و مسانخت معلول با علت، آنچه از واجب الوجود بالذات، که ذاتش عین وجود است، افاضه و جعل می‌شود، وجود اشیاء است نه ماهیت آنها، زیرا میان ماهیات اشیا و حقیقت و ذات واجب الوجود مناسبت و مسانختی نیست.
همچنین، برخی بر اساس عبارتی منسوب به ابن سینا («ما جعل الله المشمش مشمشاً ولکن اوجده»)، او را قائل به مجعول بودن وجود و منکر جعل بالذات ماهیت دانسته اند. 

[۶۲]

[۶۳]

[۶۴]


 

۶.۳ - عقیده سایرین در مجعول بودن وجود

به نظر بهمنیاربن مرزبان 

[۶۵]

[۶۶]

 آنچه از فاعل افاده می‌شود وجود معلول است و اعطای وجود معلول از فاعل، همان افاده حقیقت، یعنی موجود بودن آن، است.
خواجه نصیرالدین طوسی، در شرح اشارات 

[۶۷]

، وجود را فعل و اثر مبدأ اول (خدا) و ماهیت را تابع آن (مفعول و مجعول بالعرض) دانسته است، اگرچه در مقام تعقل، وجود، صفت و تابع ماهیت است.
به نظر شعرانی، 

[۶۸]

 خواجه نصیر در تجریدالاعتقاد، 

[۶۹]

 برخلاف نظرش در شرح اشارات، به مجعول بودن ماهیت قائل شده است. 

[۷۰]

[۷۱]

[۷۲]


کاتبی قزوینی هم، بنا بر آنچه در حکمة العین گفته، به مجعول بودن وجود قائل بوده است. 

[۷۳]

[۷۴]


 

۶.۴ - جایگاه ملاصدرا در قول مجعول بودن وجود

صدرالدین شیرازی (ملاصدرا) را می‌توان نخستین فیلسوفی دانست که با صراحت به مجعول بودن وجود قائل بوده و در اثبات این رأی و رد آرای مخالف آن، در بیش‌تر آثارش به بحث و بررسی و اقامه استدلال پرداخته است. براهینی که وی اقامه کرده بر مبنای اصول و آرای مشهور اوست که از آن جمله است: اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، اسنادِ تشخص موجودات به وجود آنها، و نظریه تشکیک در حقیقت وجود و امتناع تشکیک در ماهیت.
 

۶.۵ - دلایل ملاصدرا بر قول مجعول بودن وجود

برخی از براهین او در این باره چنین است :
۱) چون هر ماهیتی پذیرای کثرت افراد و اشخاص و وجودات است و از سوی دیگر، تشخص، عین وجود یا مساوق وجود است، اگر ماهیاتِ اشیا، مجعول و در خارج متعدد و متکثر باشند، مانند نوع واحد که افراد متکثر دارد، در این صورت، جعل ماهیتْ متعدد خواهد بود و تعدد جعل یا به حسب تعدد خود ماهیت یا به سبب تعدد انحای وجوداتِ ماهیت است و در نتیجه، تعدد ماهیت به تبع وجود است. شق اول باطل است، زیرا ماهیت من حیث هی هی، نه واحد و متشخص است نه متعدد، و صرف الشی ء قابل تمیز و تکثر نیست؛ پس، چگونه ممکن است که ماهیت به خودی خود متکرر و جعل آن من حیث هی هی متعدد باشد؟ چنین چیزی عقلاً جایز نیست. بنابراین، شق دوم صحیح است و وجود، صادر بالذات و با وصف کثرت (انحای حصول) مجعول است و ماهیت به تبع آن متکثر می‌شود. 

[۷۵]


۲) فعل هر موجودی باید مسانخ با طبیعتش باشد، هر چند که این فعل در قیاس با خود آن موجود، ناقص و فاقد رتبه آن است؛ پس، موجودی که ذاتش بسیط است فعلش و فعلِ فعلش هم بسیط است. چون ذات خدا عین وجود و منزه از ماهیت است، پس فعل او در هر چیزی افاضه خیر و دمیدن روح وجود و حیات است 

[۷۶]

[۷۷]

 ص ۳۷ـ۴۴ دیگر براهین او؛. 

[۷۸]

[۷۹]



غالب حکمای پس از ملاصدرا، تحت تأثیر آراء و نظام فلسفی او، در باره مسئله جعل به پیروی از وی، به نظریه مجعول بودن وجود قائل شدند. 

[۸۰]

[۸۱]

[۸۲]

[۸۳]

[۸۴]

[۸۵]

[۸۶]

[۸۷]


 

۷ - نظریه مجعول بودن اتصاف

[ویرایش]


ملاصدرا، 

[۸۸]

 و به تبع او سبزواری، 

[۸۹]

 این قول را بدون این‌که نامی از قائلان آن ببرند به مشائیان متأخر نسبت داده اند.
به گزارش ملاصدرا، 

[۹۰]

 بنا بر نظریه مذکور، اثرِ اولِ علت و جاعل، اتصاف ماهیتِ معلول به وجود است نه ماهیتِ اتصاف، نه ماهیتِ معلول، نه خود وجود، زیرا ماهیت به معنای اعم، که شامل ماهیت اتصاف، ماهیت معلول و ذات وجود است، مستغنی از جعلِ جاعل است؛ به عبارت دیگر، ماهیت برای ماهیت بودن و هر وجودی برای وجود بودن خود نیاز به جعل ندارد، اما تحقق ماهیت و موجود شدن آن، نیازمند جعلِ جاعل است و به تبع جعلِ اتصافِ ماهیت به وجود، ماهیت معلول و وجود آن هم مجعول می‌شود.
 

۷.۱ - براهین نظریه مجعول بودن اتصاف

قائلان به این نظریه، برای اثبات رأی خود و ابطال آرای مخالف، براهینی اقامه کرده‌اند که از آن جمله است :
۱) چون ملاک احتیاج معلول به علت، امکانْ است و امکانْ کیفیت نسبتِ وجود و نحوه وجود به ماهیت است، پس آنچه نیازمند جعل و اثر آن است چیزی جز همین نسبت، یعنی اتصاف ماهیت به وجود، نیست.
۲) بنا بر تمایز وجود از ماهیت در ممکنات، وجود، زائد بر ماهیت و عارض بر آن است و وجود، عین ماهیت یا جزء ماهیت نیست. پس خود ماهیت، مصداق حمل «موجود» نیست. اگر ماهیت مجعول باشد، پس ماهیت، موجود بالذات خواهد بود و در این صورت، حمل «موجود» بر ماهیت، حمل مفهوم بر مصداق ذاتی آن بوده و نسبت ماهیت به وجود، نسبت ماهیت با ذاتیات آن می‌شود. در حالی که وجود، زائد و عارض بر ماهیت است.
۳) اگر وجود شیئی عین ذات و ماهیتش باشد (مانند واجب الوجود بالذات)، سلب شیئی از خودش محال خواهد بود؛ اما، چون ماهیات ممکنات عین وجودشان نیست، سلب ذات و ذاتیات آن‌ها در صورتی که معدوم باشند، محال نیست. پس ماهیاتِ امکانی فقط در صورت حفظ نسبتی که با وجود دارند، یعنی وقتی که به وجود متصف و موجود می‌شوند، موضوعِ ذات و ذاتیات خود می‌توانند باشند و حمل ذات و ذاتیاتشان بر آن‌ها صادق خواهد بود.
بنابراین، مدار احتیاج ممکن به جاعل و علت، اولاً و بالذات همان نسبت، یعنی موجود شدن و اتصاف به وجود، است 

[۹۱]

 

[۹۲]

 

[۹۳]

[۹۴]

[۹۵]


 

۷.۲ - قائلان مجعول بودن اتصاف

بنا بر سخن عضدالدین ایجی در مواقف 

[۹۶]

 و آنچه جرجانی 

[۹۷]

 در شرحش بیان کرده و همچنین سخن تفتازانی، 

[۹۸]

 آنها را نیز از قائلان به نظریه مجعول بودن اتصاف باید به شمار آورد.
 

۷.۳ - آرای موجود بر مجعول بودن اتصاف

عضدالدین ایجی در مواقف 

[۹۹]

 و جرجانی در شرح سخن وی، 

[۱۰۰]

 آرای سه گروه را در باب جعل ماهیت، بدین ترتیب بیان کرده اند:
۱) ماهیات مطلقاً، چه مرکب چه بسیط، مجعول نیستند، زیرا اگر مثلاً انسانیتِ انسان به جعلِ جاعل باشد، در صورت عدمِ جاعل، انسانیت هم معدوم خواهد بود، در حالی که سلب شی ء از خودش محال است.
۲) ماهیات مطلقاً مجعول اند، و اگر ماهیت مجعول نباشد، مجعولیت‌ به‌طور کلی منتفی می‌شود، زیرا هر چه مجعول فرض شود، اعم از وجود یا اتصاف ماهیت به وجود، فی نفسه ماهیت است.
۳) ماهیاتِ مرکب مجعول‌اند نه ماهیات بسیط، زیرا امکان، شرط مجعول بودن است و امکان نسبتی است که بین دو چیز قابل تصور است و در بسیط دو چیز نیست. پس امکان عارض بر بسیط نمی‌شود؛ بنابراین، بسائط فاقدشرط مجعول بودن اند. 

[۱۰۱]


 

۷.۴ - رد ایجی بر مجعول بودن اتصاف

عضدالدین ایجی، 

[۱۰۲]

 پس از بررسی و ایراد اشکال بر هر یک از سه قول مذکور، مجعول بودن را از ملحقاتی دانسته است که به اعتبار هویت، و نه ماهیت شی ء، بر آن عارض می‌شود؛ یعنی، از عوارض وجود خارجی ماهیت است نه از عوارض ماهیت من حیث هی هی تا از نفی مجعول بودن ماهیت این تناقض لازم آید که انسان، لا انسان باشد.
به همین دلیل، به نظر برخی از منکرانِ مجعول بودن ماهیت، مراد از مجعولیت، احتیاج به فاعل و علت است و به عقیده برخی دیگر از آنان، احتیاج به غیر است، خواه این غیر، علت باشد یا اجزای مقوم ماهیت. وی این احتیاج را از عوارض ماهیت به حسب وجود خارجی اش دانسته و گفته است ماهیتِ ممکن برای تقرر و وجودش در خارج، بی نیاز از علت نیست، چنانکه سخن معتزله در باره معدومِ ممکن موجبِ توهمِ بی نیاز بودن آن است. ایجی در عبارات خود، به مجعول بودن اتصاف تصریح نکرده، اما چنین معنایی را تلویحاً رسانده، چنانکه جرجانی 

[۱۰۳]

 در شرح سخن او، این نتیجه را افزوده است.
 

۷.۵ - نظر جرجانی بر مجعول بودن اتصاف

اما به نظر جرجانی، 

[۱۰۴]

 مجعولیت به معنای احتیاج ماهیتِ ممکن به علت، از لوازم ماهیتِ ممکن است مطلقاً (چه در وجود خارجی چه در وجود ذهنی اش). وی تصریح کرده است که نه خود ماهیت و نه وجود آن، هیچ یک، مجعول نیستند، بلکه ماهیت در موجود بودن و اتصافش به وجود مجعول است. 

[۱۰۵]


 

۷.۵.۱ - بررسی نظر جرجانی

فخر رازی، در بررسی این مسئله پاره ای مناقشات را ذکر کرده است 

[۱۰۶]

[۱۰۷]

[۱۰۸]

[۱۰۹]

 و چنان‌که تفتازانی گفته، 

[۱۱۰]

 سخنان او در این باره خارج از محل نزاع و ذکر آن‌ها بی فایده است.
 

۸ - در نگاه امام خمینی

[ویرایش]


امام ‌خمینی در مباحث فلسفی خود به بحث جعل توجه‌ داشته و آن را به دو قسم بسیط و تالیفی تقسیم کرده‌ است.

[۱۱۱]

[۱۱۲]

 امام‌ خمینی جعل را ایجاد شی‌ء می‌داند نه اینکه جاعل شیء را شی‌ء قرار دهد. امام‌ خمینی باتوجه‌ به سه نظریه مشهور درباره جعل به اقوالی در مجعول بالذات پرداخته و این شبهه را که «احتیاج ممکن به علیت در اتصاف ماهیت به وجود است، درحالی‌که اتصاف امری عدمی است که متعلق جعل قرار نمی‌گیرند؛ پس علت اثری ندارد و اساس نظام علیت منتفی است»، را رد می‌کند و بر این باور است که این شبهه مبتنی بر جعل تالیفی و مرکب است که در آن شیء از پیش، موجود است و جاعل به آن شیء جدید می‌دهد که مستلزم امری باطل است؛ پس جعل بسیط است، یعنی جاعل شیء را ایجاد کند نه اینکه شی‌ء را شی‌ء قرار دهد؛ مانند تصورات نفس که تجلیات خود نفس است؛ یعنی نفس خود وجود را به متصورات خود عطا می‌کند نه اینکه تصور چیزی باشد و چیز دیگری را به او بدهد.
بنا بر نظر امام خمینی اثر جعل، وجود عین الربط و صرف الربط است به اضافه اشراقی نه اینکه اثر جعل، آن باشد که وجود را وجود قرار دهد. بر این‌ اساس وجود شیء و لوازم وجود قابل جعل مرکب نیستند.

[۱۱۳]


امام ‌خمینی در فلسفه وجود را مجعول می‌داند و همه خیرات و کمالات را به وجود نسبت می‌دهد و ماهیات را غیر مجعول و حدود عدمی می‌داند که همه شرور و آفات به آنها نسبت داده می‌شود.

[۱۱۴]

[۱۱۵]

[۱۱۶]

[۱۱۷]

 اما در آثار عرفانی خویش ازآنجایی‌که وجود را واحد شخصی می‌داند، جعل به وجود را نفی می‌کند و ماهیات را مجعول می‌شمارد و قائل است که جعل در مشرب عرفانی متعلق به وجود نیست زیرا وجود همان حق‌تعالی است بلکه جعل به ماهیات است.

[۱۱۸]

[۱۱۹]

 

۹ - فهرست‌منابع

[ویرایش]


(۱) ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، مع الشرح لنصیرالدین طوسی و شرح الشرح لقطب الدین رازی، تهران ۱۴۰۳.
(۲) ابن سینا، التعلیقات، قم ۱۳۷۹ ش.
(۳) ابن سینا، رسائل الشیخ الرئیس ابی علی الحسین بن عبدالله بن سینا فی اسرار الحکمة المشرقیة، چاپ آوگوست فردیناند میکال مهرن، جزء ۳: رساله فی العشق، لیدن ۱۸۸۹ـ۱۸۹۹، چاپ افست آمستردام ۱۹۷۹.
(۴) ابن سینا، الشفاء، الالهیات، ج ۱، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتی، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
(۵) بهمنیاربن مرزبان، التحصیل، چاپ مرتضی مطهری، تهران ۱۳۷۵ ش.
(۶) مسعودبن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، چاپ عبدالرحمان حمیره، قاهره ۱۴۰۹/۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ ش.
(۷) علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ ش.
(۸) عبدالله جوادی آملی، رحیق مختوم: شرح حکمت متعالیه، ج ۱، بخش ۵، قم ۱۳۷۵ ش.
(۹) خلیل بن احمد، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵.
(۱۰) محمدبن اسعد دوانی، رسالة الزَّوراء، در سبع رسائل، چاپ احمد تویسرکانی، تهران: میراث مکتوب، ۱۳۸۱ ش.
(۱۱) محمدبن اسعد دوانی، الرسائل المختارة، چاپ احمد تویسرکانی، رساله ۱: تفسیر سوره الاخلاص، اصفهان ۱۳۶۴ ش.
(۱۲) عبدالله بن بیرمقلی زنوزی، لمعات الهیه، چاپ جلال الدین آشتیانی، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۱۳) علی بن عبدالله زنوزی، مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقاعلی مدرس طهرانی، چاپ محسن کدیور، رساله ۳: رساله فی الوجود الرابط، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۱۴) هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
(۱۵) یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تهران ۱۳۸۰ ش.
(۱۶) سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیة و الشوارد، تهران ۱۳۷۴ ش.
(۱۷) محمدبن محمود شهرزوری، شرح حکمة الاشراق، چاپ حسین ضیائی تربتی، تهران ۱۳۷۲ ش.
(۱۸) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
(۱۹) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، با حواشی ملاهادی سبزواری، چاپ جلال الدین آشتیانی، مشهد ۱۳۴۶ ش، چاپ افست تهران ۱۳۶۰ ش.
(۲۰) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، کتاب المشاعر، با ترجمه فارسی بدیع الملک میرزا عمادالدوله و ترجمه و مقدمه و تعلیقات فرانسوی از هانری کوربن، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۲۱) محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمة، قم ۱۳۶۲ ش.
(۲۲) عبدالرحمان بن احمد عضدالدین ایجی، المواقف فی علم الکلام، بیروت: عالم الکتب.
(۲۳) حسن بن یوسف علامه حلّی، ایضاح المقاصد من حکمة عین القواعد، یا، شرح حکمة العین، چاپ علینقی منزوی، تهران ۱۳۳۷ ش.
(۲۴) حسن بن یوسف علامه حلّی، کشف المراد: شرح تجرید الاعتقاد، ترجمه و شرح فارسی به قلم ابوالحسن شعرانی، تهران ۱۳۹۸.
(۲۵) محمدبن عمر فخررازی، کتاب المُحَصَّل، چاپ حسین اتای، قاهره ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
(۲۶) محمدبن عمر فخررازی، المباحث المشرقیة فی علم الالهیات و الطبیعیات، چاپ محمد معتصم بالله بغدادی، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
(۲۷) محمدبن عمر فخررازی، المطالب العالیة من العلم الالهی، چاپ احمد حجازی سقا، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۲۸) محمدبن شاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف، چاپ جلال الدین آشتیانی، قم ۱۳۶۲ ش.
(۲۹) عبدالرزاق بن علی لاهیجی، شوارق الالهام فی شرح تجریدالکلام، چاپ اکبر اسدعلی زاده، قم ۱۴۲۵.
(۳۰) محمدباقربن محمد میرداماد، الافق المبین، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، مجموعه اهدایی کتابخانه مشکوة، ش ۲۸۹.
(۳۱) محمدباقربن محمد میرداماد، کتاب القبسات، چاپ مهدی محقق و دیگران، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۳۲) محمدبن مبارکشاه میرک بخاری، شرح حکمة العین، چاپ جعفر زاهدی، مشهد ۱۳۵۳ ش.
(۳۳) محمدبن محمد نصیرالدین طوسی، تجرید الاعتقاد، چاپ محمدجواد حسینی جلالی، قم ۱۴۰۷.
(۳۴) محمدبن محمد نصیرالدین طوسی، تلخیص المُحَصَّل، چاپ عبدالله نورانی، تهران ۱۳۵۹ ش.
(۳۵) محمد هیدجی، تعلیقة الهیدجی علی المنظومة و شرحها، تهران ۱۳۶۳ ش؛
 

۱۰ - پانویس

[ویرایش]


۱. ↑ خلیل بن احمد، کتاب العین، ذیل «جعل»، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵.
۲. ↑ سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیة و الشوارد، ذیل «جعل»، تهران ۱۳۷۴ ش.
۳. ↑ ابن سینا، الشفاء، ج۱، ص۲۶۲، الالهیات، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتی، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
۴. ↑ ابن سینا، الشفاء، ج۱، ص۲۶۶، الالهیات، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتی، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
۵. ↑ ابن سینا، الشفاء، ج۱، ص۳۴۷، الالهیات، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتی، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
۶. ↑ محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، ج۱، ص۶۸ـ۷۶، با حواشی ملاهادی سبزواری، چاپ جلال الدین آشتیانی، مشهد ۱۳۴۶ ش، چاپ افست تهران ۱۳۶۰ ش.
۷. ↑ محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمة، ج۱، ص۱۵۶ـ۱۵۷، قم ۱۳۶۲ ش.
۸. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، ج۱، ص۷۰ـ۷۶ ٬ ذیل بحث علت و معلول، با حواشی ملاهادی سبزواری، چاپ جلال الدین آشتیانی، مشهد ۱۳۴۶ ش، چاپ افست تهران ۱۳۶۰ ش.
۹. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۶۶ ٬ ضمن بحث اصالت وجود، بیروت ۱۹۸۱.
۱۰. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۳۹۶ـ ۴۲۳ ٬ در موضع و فصلی مستقل، بیروت ۱۹۸۱.
۱۱. ↑ محمد هیدجی، تعلیقة الهیدجی علی المنظومة و شرحها، ج۱، ص۲۰۱، تهران ۱۳۶۳ ش.
۱۲. ↑ عبدالله جوادی آملی، رحیق مختوم: شرح حکمت متعالیه، ج۱، بخش ۵، ص۲۹۶، قم ۱۳۷۵ ش.
۱۳. ↑ انعام/سوره۶، آیه۱.    
۱۴. ↑ محمدباقربن محمد میرداماد، الافق المبین، گ ۴ ر ۴ پ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، مجموعه اهدایی کتابخانه مشکوة، ش ۲۸۹.
۱۵. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۳۹۶ـ ۳۹۷، بیروت ۱۹۸۱.
۱۶. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۱ـ۲۲۲، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۱۷. ↑ محمدباقربن محمد میرداماد، الافق المبین، گ ۳ پ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، مجموعه اهدایی کتابخانه مشکوة، ش ۲۸۹.
۱۸. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۳۹۷، بیروت ۱۹۸۱.
۱۹. ↑ محمدبن شاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف، ج۱، ص۴۳، چاپ جلال الدین آشتیانی، قم ۱۳۶۲ ش.
۲۰. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۳ـ۲۲۴، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۲۱. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۴، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۲۲. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۳۹۶، بیروت ۱۹۸۱.
۲۳. ↑ عبدالله جوادی آملی، رحیق مختوم: شرح حکمت متعالیه، ج۱، بخش ۵، ص۲۹۸ـ۳۰۰، قم ۱۳۷۵ ش.
۲۴. ↑ عبدالله جوادی آملی، رحیق مختوم: شرح حکمت متعالیه، ج۱، بخش ۵، ص۳۲۷، قم ۱۳۷۵ ش.
۲۵. ↑ عبدالله جوادی آملی، رحیق مختوم: شرح حکمت متعالیه، ج۱، بخش ۵، ص۴۳۷ـ۴۳۹، قم ۱۳۷۵ ش.
۲۶. ↑ یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۲، ص۱۸۶، تهران ۱۳۸۰ ش.
۲۷. ↑ محمدبن محمود شهرزوری، شرح حکمة الاشراق، ج۱، ص۴۴۶ ٬ اقوال برخی دیگر از قائلان به این نظریه، چاپ حسین ضیائی تربتی، تهران ۱۳۷۲ ش.
۲۸. ↑ محمدبن مبارکشاه میرک بخاری، شرح حکمة العین، ج۱، ص۷۲ ٬ اقوال برخی دیگر از قائلان به این نظریه، چاپ جعفر زاهدی، مشهد ۱۳۵۳ ش.
۲۹. ↑ محمدبن اسعد دوانی، الرسائل المختارة، ج۱، ص۴۱ـ۴۲، چاپ احمد تویسرکانی، رساله ۱: تفسیر سوره الاخلاص، اصفهان ۱۳۶۴ ش.
۳۰. ↑ محمدبن اسعد دوانی، رسالة الزَّوراء، ج۱، ص۱۷۴، در سبع رسائل، چاپ احمد تویسرکانی، تهران: میراث مکتوب، ۱۳۸۱ ش.
۳۱. ↑ محمدباقربن محمد میرداماد، الافق المبین، گ ۲ـ۶، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، مجموعه اهدایی کتابخانه مشکوة، ش ۲۸۹.
۳۲. ↑ محمدباقربن محمد میرداماد، کتاب القبسات، ج۱، ص۳۷، چاپ مهدی محقق و دیگران، تهران ۱۳۶۷ ش.
۳۳. ↑ محمدباقربن محمد میرداماد، کتاب القبسات، ج۱، ص۵۶، چاپ مهدی محقق و دیگران، تهران ۱۳۶۷ ش.
۳۴. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۵ـ۲۲۷، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۳۵. ↑ نحل/سوره۱۶، آیه۴۰.    
۳۶. ↑ یس/سوره۳۶، آیه۸۲.    
۳۷. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۵ـ۲۲۷، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۳۸. ↑ یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۱، ص۴۵، تهران ۱۳۸۰ ش.
۳۹. ↑ یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۱، ص۱۲۵ـ ۱۲۸، تهران ۱۳۸۰ ش.
۴۰. ↑ یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۱، ص۲۰۳ـ۲۰۹، تهران ۱۳۸۰ ش.
۴۱. ↑ عبدالرزاق بن علی لاهیجی، شوارق الالهام فی شرح تجریدالکلام، ج۱، ص۴۶۴ـ ۴۶۵، چاپ اکبر اسدعلی زاده، قم ۱۴۲۵.
۴۲. ↑ محمدبن اسعد دوانی، رسالة الزَّوراء، در سبع رسائل، چاپ احمد تویسرکانی، تهران: میراث مکتوب، ۱۳۸۱ ش.
۴۳. ↑ محمدبن اسعد دوانی، الرسائل المختارة، ج۱، ص۴۱ـ۴۲، چاپ احمد تویسرکانی، رساله ۱: تفسیر سوره الاخلاص، اصفهان ۱۳۶۴ ش.
۴۴. ↑ محمدباقربن محمد میرداماد، الافق المبین، گ ۲ـ۶، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، مجموعه اهدایی کتابخانه مشکوة، ش ۲۸۹.
۴۵. ↑ محمدباقربن محمد میرداماد، کتاب القبسات، ج۱، ص۳۷، چاپ مهدی محقق و دیگران، تهران ۱۳۶۷ ش.
۴۶. ↑ محمدباقربن محمد میرداماد، کتاب القبسات، ج۱، ص۵۶، چاپ مهدی محقق و دیگران، تهران ۱۳۶۷ ش.
۴۷. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، ج۱، ص۷۵، با حواشی ملاهادی سبزواری، چاپ جلال الدین آشتیانی، مشهد ۱۳۴۶ ش، چاپ افست تهران ۱۳۶۰ ش.
۴۸. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۴۰۶ـ ۴۰۷، بیروت ۱۹۸۱.
۴۹. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۴۰۱ـ۴۰۳ نقدها و اشکالات دیگر، بیروت ۱۹۸۱.
۵۰. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۴۰۵ـ۴۱۱، fیروت ۱۹۸۱.
۵۱. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۴۲۱ـ۴۲۲، بیروت ۱۹۸۱.
۵۲. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۷ـ ۲۲۸، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۵۳. ↑ ابن سینا، الشفاء، ج۱، ص۳۷ـ ۳۸، الالهیات، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتی، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
۵۴. ↑ ابن سینا، الشفاء، ج۱، ص۴۷، الالهیات، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتی، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
۵۵. ↑ ابن سینا، الشفاء، ج۱، ص۲۵۷، الالهیات، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتی، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
۵۶. ↑ ابن سینا، الشفاء، ج۱، ص۲۶۶، الالهیات، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتی، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
۵۷. ↑ ابن سینا، الشفاء، ج۱، ص۳۴۲، الالهیات، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتی، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
۵۸. ↑ ابن سینا، الشفاء، ج۱، ص۳۴۶ـ۳۴۷، الالهیات، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتی، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
۵۹. ↑ ابن سینا، التعلیقات، ج۱، ص۲۱۳ـ۲۱۴، قم ۱۳۷۹ ش.
۶۰. ↑ ابن سینا، رسائل الشیخ الرئیس ابی علی الحسین بن عبدالله بن سینا فی اسرار الحکمة المشرقیة، ج۱، ص۲۲ـ۲۳، چاپ آوگوست فردیناند میکال مهرن، جزء ۳: رساله فی العشق، لیدن ۱۸۸۹ـ۱۸۹۹، چاپ افست آمستردام ۱۹۷۹.
۶۱. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۴۱۸ـ۴۱۹، بیروت ۱۹۸۱.
۶۲. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۳ـ۲۲۴، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۶۳. ↑ حسن بن یوسف علامه حلّی، کشف المراد: شرح تجرید الاعتقاد، ج۱، ص۸۰، ترجمه و شرح فارسی به قلم ابوالحسن شعرانی، تهران ۱۳۹۸.
۶۴. ↑ عبدالرزاق بن علی لاهیجی، شوارق الالهام فی شرح تجریدالکلام، ج۱، ص۵۳۹ ٬ مراد از این سخن را جعل اتصاف دانسته است، چاپ اکبر اسدعلی زاده، قم ۱۴۲۵.
۶۵. ↑ بهمنیاربن مرزبان، التحصیل، ج۱، ص۲۸۳ـ۲۸۴، چاپ مرتضی مطهری، تهران ۱۳۷۵ ش.
۶۶. ↑ بهمنیاربن مرزبان، التحصیل، چاپ مرتضی مطهری، تهران ۱۳۷۵ ش.
۶۷. ↑ ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، مع الشرح لنصیرالدین طوسی و شرح الشرح لقطب الدین رازی، ج ۳، ص ۲۴۵، تهران ۱۴۰۳.
۶۸. ↑ حسن بن یوسف علامه حلّی، کشف المراد: شرح تجرید الاعتقاد، ج۱، ص۸۰، ترجمه و شرح فارسی به قلم ابوالحسن شعرانی، تهران ۱۳۹۸.
۶۹. ↑ محمدبن محمد نصیرالدین طوسی، تجرید الاعتقاد، ج۱، ص۱۲۰، چاپ محمدجواد حسینی جلالی، قم ۱۴۰۷.
۷۰. ↑ محمدبن محمد نصیرالدین طوسی، تلخیص المُحَصَّل، ج۱، ص۱۱۸ ٬ مراد از تأثیر فاعل را ضمّ ماهیت به وجود دانسته است، چاپ عبدالله نورانی، تهران ۱۳۵۹ ش.
۷۱. ↑ عبدالرزاق بن علی لاهیجی، شوارق الالهام فی شرح تجریدالکلام، ج۱، ص۵۲۸، چاپ اکبر اسدعلی زاده، قم ۱۴۲۵.
۷۲. ↑ عبدالرزاق بن علی لاهیجی، شوارق الالهام فی شرح تجریدالکلام، ج۱، ص۵۳۹، چاپ اکبر اسدعلی زاده، قم ۱۴۲۵.
۷۳. ↑ محمدبن مبارکشاه میرک بخاری، شرح حکمة العین، ج۱، ص۷۲، چاپ جعفر زاهدی، مشهد ۱۳۵۳ ش.
۷۴. ↑ حسن بن یوسف علامه حلّی، ایضاح المقاصد من حکمة عین القواعد، یا، شرح حکمة العین، ج۱، ص۳۲، چاپ علینقی منزوی، تهران ۱۳۳۷ ش.
۷۵. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، کتاب المشاعر، ج۱، ص۳۹، با ترجمه فارسی بدیع الملک میرزا عمادالدوله و ترجمه و مقدمه و تعلیقات فرانسوی از هانری کوربن، تهران ۱۳۶۳ ش.
۷۶. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، کتاب المشاعر، ج۱، ص۴۰، با ترجمه فارسی بدیع الملک میرزا عمادالدوله و ترجمه و مقدمه و تعلیقات فرانسوی از هانری کوربن، تهران ۱۳۶۳ ش.
۷۷. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، کتاب المشاعر، با ترجمه فارسی بدیع الملک میرزا عمادالدوله و ترجمه و مقدمه و تعلیقات فرانسوی از هانری کوربن، تهران ۱۳۶۳ ش.
۷۸. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، ج۱، ص۷۰ـ۷۶، با حواشی ملاهادی سبزواری، چاپ جلال الدین آشتیانی، مشهد ۱۳۴۶ ش، چاپ افست تهران ۱۳۶۰ ش.
۷۹. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۳۹۶ـ۴۲۳، بیروت ۱۹۸۱.
۸۰. ↑ عبدالرزاق بن علی لاهیجی، شوارق الالهام فی شرح تجریدالکلام، ج۱، ص۴۶۵، چاپ اکبر اسدعلی زاده، قم ۱۴۲۵.
۸۱. ↑ عبدالرزاق بن علی لاهیجی، شوارق الالهام فی شرح تجریدالکلام، ج۱، ص۵۳۷-۵۳۹ ٬ سعی کرده هر یک از اقوال سه ‌ ‌گانه را به نحوی توجیه کند و اختلاف آن‌ها را ناشی از اختلاف در نحوه اعتبار عقلی دانسته است، چاپ اکبر اسدعلی زاده، قم ۱۴۲۵.
۸۲. ↑ محمدبن شاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف، ج۱، ص۴۳ـ ۴۵، چاپ جلال الدین آشتیانی، قم ۱۳۶۲ ش.
۸۳. ↑ عبدالله بن بیرمقلی زنوزی، لمعات الهیه، ج۱، ص۱۹۶، چاپ جلال الدین آشتیانی، تهران ۱۳۵۵ ش.
۸۴. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۲ـ۲۲۳، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۸۵. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۹، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۸۶. ↑ علی بن عبدالله زنوزی، مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقاعلی مدرس طهرانی، ج۲، ص۱۶۶ـ ۱۶۸، چاپ محسن کدیور، رساله ۳: رساله فی الوجود الرابط، تهران ۱۳۷۸ ش.
۸۷. ↑ محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمة، ج۱، ص۱۵۶ـ۱۵۷، قم ۱۳۶۲ ش.
۸۸. ↑ سفر ۱، ج ۱، ص ۴۹۳، محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
۸۹. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۸، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۹۰. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۴۰۳ـ ۴۰۴، بیروت ۱۹۸۱.
۹۱. ↑ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، ج۱، ص۴۰۳ـ۴۰۴ حاشیه سبزواری، با حواشی ملاهادی سبزواری، چاپ جلال الدین آشتیانی، مشهد ۱۳۴۶ ش، چاپ افست تهران ۱۳۶۰ ش.
۹۲. ↑ صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سفر ۱، ج ۱، ص ۴۰۴ـ ۴۰۵ ٬ اشکالات این نظریه.
۹۳. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۹، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۹۴. ↑ عبدالرزاق بن علی لاهیجی، شوارق الالهام فی شرح تجریدالکلام، ج۱، ص۵۳۸- ۵۳۹، چاپ اکبر اسدعلی زاده، قم ۱۴۲۵.
۹۵. ↑ هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج۲، ص۲۲۸ ٬ در توجیه و تفسیر این قول بر طبق نظریه مجعول بودن وجود، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
۹۶. ↑ عبدالرحمان بن احمد عضدالدین ایجی، المواقف فی علم الکلام، ج۱، ص۶۲ـ۶۳، بیروت: عالم الکتب.
۹۷. ↑ علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، ج۳، ص۴۸ـ۵۳، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ ش.
۹۸. ↑ مسعودبن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۱، ص۴۲۷ـ۴۳۲، چاپ عبدالرحمان حمیره، قاهره ۱۴۰۹/۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ ش.
۹۹. ↑ عبدالرحمان بن احمد عضدالدین ایجی، المواقف فی علم الکلام، ج۱، ص۶۲ـ۶۳، بیروت: عالم الکتب.
۱۰۰. ↑ علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، ج۳، ص۴۰ـ ۴۵، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ ش.
۱۰۱. ↑ مسعودبن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۱، ص۴۲۸ـ۴۳۰، چاپ عبدالرحمان حمیره، قاهره ۱۴۰۹/۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ ش.
۱۰۲. ↑ عبدالرحمان بن احمد عضدالدین ایجی، المواقف فی علم الکلام، ج۱، ص۶۲ـ۶۳، بیروت: عالم الکتب.
۱۰۳. ↑ علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، ج۳، ص۵۰، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ ش.
۱۰۴. ↑ علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، ج۳، ص۵۰- ۵۲، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ ش.
۱۰۵. ↑ مسعودبن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۱، ص۴۳۰ـ۴۳۲، چاپ عبدالرحمان حمیره، قاهره ۱۴۰۹/۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ ش.
۱۰۶. ↑ محمدبن عمر فخررازی، المطالب العالیة من العلم الالهی، ج۱، ص۹۶ـ ۹۸، چاپ احمد حجازی سقا، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
۱۰۷. ↑ محمدبن عمر فخررازی، المطالب العالیة من العلم الالهی، ج۱، ص۱۱۷، چاپ احمد حجازی سقا، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
۱۰۸. ↑ محمدبن عمر فخررازی، المباحث المشرقیة فی علم الالهیات و الطبیعیات، ج۱، ص۶۱۶ـ ۶۱۸، چاپ محمد معتصم بالله بغدادی، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
۱۰۹. ↑ محمدبن عمر فخررازی، کتاب المُحَصَّل، ج۱، ص۱۹۴ـ۲۰۰، چاپ حسین اتای، قاهره ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
۱۱۰. ↑ مسعودبن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۱، ص۴۳۲، چاپ عبدالرحمان حمیره، قاهره ۱۴۰۹/۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ ش.
۱۱۱. ↑ خمینی، روح الله، انوار الهدایه، ج۱، ص۳۷، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.    
۱۱۲. ↑ خمینی، روح الله، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۱، ص۳۴، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.    
۱۱۳. ↑ خمینی، روح الله، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج، ۱ ص۳۴-۳۵، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.    
۱۱۴. ↑ خمینی، روح الله، الطلب و الاراده، ص۳۲، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۹.    
۱۱۵. ↑ خمینی، روح الله، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۱، ص۳۱، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.    
۱۱۶. ↑ خمینی، روح الله، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۲، ص۲۱۶، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.    
۱۱۷. ↑ خمینی، روح الله، شرح چهل حدیث، ص۶۴۳، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۸.    
۱۱۸. ↑ خمینی، روح الله، تعلیقات علی شرح الفصوص الحکم و مصباح الانس، ص۲۵-۲۶، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۰ قمری.    
۱۱۹. ↑ خمینی، روح الله، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۲۳۹، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰.


 

۱۱ - منبع

[ویرایش]


• دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «جعل فلسفی»، شماره۴۷۲۶.    
• دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.

  • فرزاد تات

جعل به صحت بر خلاف جعل به تقلب فاقد وصف کیفری است.

فرزاد تات | چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۵۰ ب.ظ
  • فرزاد تات

نقد و تحلیل مبانی فقهی ماده 662 قانون مجازات اسلامی

فرزاد تات | چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۴۰ ب.ظ
  • فرزاد تات

مساقات (حقوق خصوصی)

فرزاد تات | چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۳۲ ب.ظ

مساقات، از اصطلاحات علم حقوق بوده و به معنای قراردادی میان صاحب درختان یا باغستان، با عامل است که متعهد می‌شود به درختان و باغ رسیدگی و آنها را آبیاری کند و در نهایت محصول به‌دست‌آمده به نسبتی که قبلاً توافق کرده‌ بودند، میان هر دو تقسیم شود. برخی از احکام مساقات عبارتند از: در مساقات، مدت باید معین باشد؛ در صورتی که مساقات باطل باشد، یا فسخ شود، تمام ثمره مال مالک است و عامل مستحق اجرت‌المثل خواهد بود؛ اگر عامل به وظائف خود عمل نکند، مالک می‌تواند، او را از طریق دادگاه اجبار نماید.

۸ - منبع

 

۱ - تعریف

[ویرایش]


مساقات در لغت به معنای «به همدیگر آب دادن» می‌باشد. و در اصطلاح، معامله‌ای است که بین صاحب درخت با عامل در مقابل حصه مشاع از ثمره، واقع می‌شود. و ثمره اعم از میوه، برگ و گل درختان است.
فرق مساقات با مزارعه این است که در مساقات درختان مثمر جهت مراقبت و آبیاری و برداشت ثمره به عامل داده می‌شود. و عامل با تلاش و سعی خود به وسیله آبیاری، سم‌پاشی، هرس و پیوندزنی موجب می‌شود که محصول بیشتری تولید شود و در مقابل یک حصه و سهام معینی از آن نیز مال عامل می‌شود؛ ولی در مزارعه زمینی در اختیار عامل است تا کشت نماید.
 

۲ - موضوع

[ویرایش]


موضوع مساقات درختان مثمر می‌باشد، و با عقد مغارسه، یعنی درخت‌کاری، فرق دارد.
 

۳ - مدت

[ویرایش]


در مساقات، مدت باید معین باشد، که درختان را عامل تا چه مدت باید حفظ، آبیاری و رسیدگی نماید. سهم عامل باید به‌طور مشاع، تعیین گردد؛ برای مثال نصف ثمره و برگ و گل و هیزم درختان مال عامل باشد. در مساقات، باید درختان مثمر باشند، درختان غیر مثمر مثل اقاقیا و چنار و بید و نظایر آن را نمی‌توان به عامل سپرد. هم‌چنین درختان مثمر نیز باید از درختانی باشند که چندین سال عمر دارند؛ مثل خرما و سیب، گل و... ولی بوته‌هایی که کمتر از یک سال عمر دارند، نمی‌توانند موضوع مساقات قرار بگیرند.
 

۴ - فسخ یا بطلان

[ویرایش]


در صورتی که عقد مساقات به علتی فسخ یا باطل شود. ماده ۵۴۴ قانون مدنی می‌گوید: «در هر موردی که مساقات باطل باشد، یا فسخ شود، تمام ثمره مال مالک است و عامل مستحق اجرت المثل خواهد بود»
علت این است که درختان از ابتدای عقد وجود داشته‌اند، و این‌گونه نبوده است که عامل با زحمت خود درختان را به این وضع رسانده باشد. از این رو، قانون مدنی فرقی بین فسخ عقد در زمان ظهور ثمره و قبل از آن قائل نیست که در صورت فسخ بعد از ظهور ثمره، عامل شریک در آن باشد، به‌طور مطلق گفته است که در صورت فسخ، تمام ثمره مال مالک است، و بر این اساس، قانون مدنی، مالکیت بر ثمره را، از زمان تقسیم ثمره می‌داند و بعد از تقسیم ثمره است که عامل مالک حصۀ خود می‌شود و قبل از تقسیم اگر به دلائلی عقد فسخ یا باطل شود، مالک حصه نخواهد بود، و فقط به‌خاطر کارهائی که انجام داده است، مستحق اجرةالمثل خواهد بود. در حالی که در فقه، مالکیت عامل نسبت به سهم خود را، از زمان ظهور ثمره می‌دانند، نه از زمان تقسیم، بنابراین اگر بعد از ظهور ثمره، عقد فسخ یا باطل شود، فقهاء معتقدند که مالک حصۀ خود خواهد بود، و این برخلاف چیزی است که قانون مدنی بیان نموده است.
لزوم مشخص بودن کارها در مساقات: اموری که هر ساله تکرار می‌شوند؛ مثل آبیاری و هرس کردن، به عهدۀ عامل است؛ ولی اموری که تکرار نمی‌شوند، مگر با حدوث حوادثی؛ مثل لایروبی قنات، ساختن دیوار باغ و... به عهدۀ مالک خواهد بود.
 

۵ - کوتاهی عامل

[ویرایش]


اگر عامل به وظائف خود عمل نکند، مالک می‌تواند، او را از طریق دادگاه اجبار نماید و اگر اجبار ممکن نبود، حاکم می‌تواند، کس دیگری را با هزینۀ عامل، جهت انجام کارها، بگمارد. و اگر کسی یافت نشود یا این‌که شرط مباشرت عامل شده باشد، مالک حق فسخ عقد را خواهد داشت.
 

۶ - ضرورت و کارآئی

[ویرایش]


با انعقاد قرارداد مساقات، می‌توان محصولات باغی را از نظر کیفیت و کمیت، به چند برابر افزایش داد و از این طریق سرمایه‌های معطل مانده، به کار افتد و زمین‌ها و باغ‌های متروک به چرخه بهره‌وری برسند و از بیکاری افراد زیادی نیز جلوگیری به عمل آید. 

[۱]

[۲]

[۳]


 

۷ - پانویس

[ویرایش]


۱. ↑ امامی، سیدحسن، حقوق مدنی، ص۹۵، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۶۲، چاپ دوم.
۲. ↑ مدنی، سید جلال‌الدین، حقوق مدنی، صص ۴۴-۴۰، تهران، پایدار، ۱۳۸۵، چاپ اول.
۳. ↑ کاتوزیان، ناصر، حقوق مدنی، عقود معین۲، صص ۱۰۰- ۸۵، تهران، شرکت انتشار، ۱۳۷۶، چاپ ششم.


 

۸ - منبع

[ویرایش]


• سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «مساقات»، تاریخ بازیابی ۹۹/۳/۱۸.    

  • فرزاد تات
  • فرزاد تات

مُعتَزِله گروهی از متکلمان مسلمانِ اهل سنّت

فرزاد تات | چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۲۱ ب.ظ

مُعتَزِله گروهی از متکلمان مسلمانِ اهل سنّت که معتقد به اصالت عقل در برابر نقل هستند. معتزله عقل نظری را بر آموزه‌های وحیانی حاکم می‌دانند. این اصل، ثمراتی در کلّیت نظام فکری و عقاید دینی آنان به همراه داشته و برداشتی ویژه از توحید و عدل الهی به دست داده است و بدین رو، به تأویل آن دسته از متون دینی که به ظاهر، با عقل ناسازگار است، پرداختند. برای مثال، رؤیت الهی را که در برخی متون به آن تصریح شده انکار کردند و آن را به تأویل بردند؛ زیرا به لحاظ عقلی، رؤیت بدون مکان و جهت ممکن نیست و چون خداوند از مکان و جهت منزه است، رؤیت او در این جهان و در آخرت ممکن نیست. برخی عقاید معتزله با آرای مورد اتفاق اهل سنت تضاد آشکار دارد.

در میان متکلمان اهل سنت، معتزله به متکلمان امامیه نزدیکترند و در برخی اصول اعتقادی مانند توحید و عدل با هم مشترکند. ارتباط نزدیک شیعیان و معتزله در برخی دوره‌های تاریخی بیشتر شده و علمای عقل‌گرای شیعه مانند شیخ مفید و سید مرتضی به معتزله نزدیک بودند. با این حال همواره اختلاف نظرهای مهمی بین شیعیان و معتزله وجود داشته و مجادلات بسیاری بین علمای شیعی و معتزلی درباره عقاید کلامی در گرفته است. برای نمونه شیعیان در اندیشه امامت، جایگاه مرتکب گناه کبیره و امر به معروف و نهی از منکر با معتزلیان اختلاف داشته‌اند.

تاریخچه

معتزله فرقه‌ای کلامی است که ابتدای سده دوم هجری قمری ایجاد شد. بر اساس داستانی مشهور نخستین رهبر این گروه واصل بن عطاء بود. او با طرح نظریه‌ای جدید درباره جایگاه مرتکب گناهان کبیره در برابر مرجئه و خوارج قرار گرفت. بر اساس نظر او مرتکب گناه کبیره نه چنان که مرجئه می‌گفتند مومن است و نه چنان که خوارج گفته‌اند کافر بلکه او فاسق است و جایگاهی بین ایمان و کفر دارد. بر اساس برخی روایات نامگذاری معتزله (که در لغت به معنای کناره‌گیری است) نتیجه جدایی او از حلقه درس حسن بصری و طرح نظریه ویژه خود است.[۱]

برخی از نظریات، فرقه معتزله را ادامه‌دهندگان اندیشه اعتزال سیاسی دانسته است. گروهی از صحابه و تابعان که از داوری از طرف‌های درگیر در جنگ‌های عصر امام علی(ع) خودداری می‌کردند و از همراهی یک گروه کناره می‌گرفتند در منابع اسلامی با عنوان معتزله شناخته می‌شوند. از سوی دیگر معتزله همچون ادامه طبیعی قدریه دانسته شده‌اند که عقاید مشترک زیادی با معتزله داشتند.[نیازمند منبع]

عصر طلایی معتزله فاصله سال‌های ۱۹۸ تا ۲۳۲ق بود. معتزلیان در عصر امویان و عباسیان به حیات اجتماعی خود ادامه دادند اما در دوران خلافت هارون الرشید و فرزندش مامون به اوج قدرت اجتماعی و سیاسی خود رسیدند. مامون از جریان عقل‌گرایی و معتزله حمایت کرد و این حمایت تا زمان خلاف متوکل عباسی ادامه داشت.[نیازمند منبع]

اندیشه‌ها و اصول فکری

مقالهٔ اصلی: معتزله (اصول مذهب)

اصول بنیادین اعتقادی مذهب معتزله به اصول خمسه معروفند. این اصول پنج‌گانه عبارت‌اند از: توحید صفاتی، عدل، وعد (قول به پاداش) و وعید (قول به عذاب)، منزلتی میان دو منزلت، امر به معروف و نهی از منکر.[۲]

رابطه شیعه و معتزله

از میان فرقه‌های کلامی و اعتقادی اهل سنت معتزله بیش از دیگر فرقه‌ها به شیعیان نزدیک بوده‌اند. در برهه‌هایی از تاریخ٬ ارتباط نزدیکی بین علمای شیعه و معتزلیان ایجاد شد که به تاثیر و تاثر این دو فرقه از یکدیگر انجامید تا جایی که برخی پژوهشگران معاصر و گروهی از نویسندگان قدیم٬ شیعیان را در علم کلام دنباله رو معتزله دانسته‌اند.[۳] از سوی دیگر معتزلیان نیز از شیعیان متاثر شدند و به‌اندیشه‌های شیعی نزدیک شده‌اند چنان که گروهی از معتزله به برتری امام علی(ع) بر دیگر صحابه پیامبر(ص) اعتقاد داشتند هر چند خلافت خلفای پیش از او را بنابر حفظ مصالح اجتماعی صحیح می‌دانستند. حتی برخی از معتزلیان ابن راوندی٬ ابو عیسی الوراق (م۲۴۷ق.)٬ عبدالرحمن بن احمد جبرویه و ابن قبه رازی٬ شیعه شدند.[۴]

نظریه تاثیر پذیری شیعیان از معتزله با نقد برخی از نویسندگان شیعه مواجه شده است که ریشه عقل‌گرایی در اندیشه شیعه را به تعالیم امامان باز می‌گردانند.[۵] و با اشاره به قدمت تاریخی تشیع نسبت به معتزله٬ معتزلیان را پیرو شیعه دانسته‌اند و انتساب عقاید شیعی به معتزله را اتهامی از سوی مخالفان به شمار آورده‌اند.[۶] برخی دیگر با استناد به گفتار خود معتزله که پاره‌ای از عقایدشان را منتسب به آموزه‌ها و سخنان امام علی(ع) کرده‌اند٬ بر تاثیر پذیری معتزله از فرهنگ اهل بیت تاکید کرده‌اند.[۷] برخی دیگر از نویسندگان با اشاره به ردیه‌هایی که علمای شیعه مانند شیخ مفید و سید مرتضی بر عقاید معتزلیان نگاشتند و نشان دادن اختلاف‌نظرات آنان با معتزله نظریه تاثیر پذیری شیعه از معتزله را نادرست دانسته‌اند.[۸]

با وجود ارتباط و نزدیکی شیعیان با معتزله، این ارتباط همواره یکسان نبود و نسبت به گروه‌های مختلف شیعی یا معتزلی و نیز نسبت به دوره‌های مختلف تاریخی تفاوت می‌یافت؛ برای نمونه گروهی از علمای شیعه که گرایش حدیثی بیشتری داشتند با معتزله اختلاف بیشتری داشتند و علمای شیعی عقل گرا به طور طبیعی نزدیکی‌های فکری بیشتری با معتزله داشتند هر چند این نزدیکی هیچ گاه به شکل کامل نبود و اختلاف نظرهای جدی بین شیعیان و معتزله همواره وجود داشت.[۹]

معتزله و شیعه:‌نخستین ارتباط‌ها

معتزله سیاسی و کلامی در آغاز نزدیکی چندانی با شیعیان نداشتند اما در دوره‌های بعدی تمایلات شیعی بین معتزلیان فزونی یافت. معتزله در آغاز درباب داوری درباره شرکت کنندگان در جنگ جمل و مخالفان امام علی(ع) سکوت می‌کردند اما در دوره‌های متاخر بیشتر معتزلیان مخالفان امام علی(ع) در جنگ‌های آن حضرت را گمراه و گناه‌کار می‌دانستند و بر حقانیت امام علی(ع) تصریح می‌کردند.[۱۰]

درباره موضع واصل بن عطا درباره شرکت کنندگان در جنگ جمل از قدیم مباحثی مطرح بوده است. بنابر برخی منابع واصل خود از داوری در این باب خودداری می‌کرد و بنابر برخی گزارش‌ها او هیچ یک از طرف‌های درگیر در جنگ جمل را محق نمی‌دانست. از سوی دیگر گزارش‌هایی از شاگردی واصل نزد ابو هاشم فرزند محمد بن حنفیه فرزند امام علی(ع) و نیز گزارش‌هایی درباره ارتباط او با علویان و نزدیکی او با زیدیان وجود دارد. بنابر این گزارش‌ها در حالی که امام صادق در برخی مبانی با واصل مخالفت می‌کرد زیدیه جانب او را داشتند. این روابط به طور کلی نشان می‌دهد که واصل به‌اندیشه تشیع نزدیکی‌هایی داشته و با گروه‌های شیعی و علوی ارتباط داشته است.[۱۱] هر چند عمرو بن عبید رهبر معتزلیان پس از واصل با زیدیه همراهی نکرد٬ معتزله پس از وی به زیدیه نزدیک بودند و در قیام‌های زیدی با آنان همراهی کردند چنان که معتزله بصره با قیام ابراهیم بن عبدالله بن حسن همراهی کردند.[۱۲]

بنابر برخی گزارش‌ها واصل بن عطا بنیانگذار اعتزال از شاگردان ابو هاشم فرزند محمد بن حنفیه و از این طریق به شکل غیر مستقیم از اندیشه امام علی(ع) بهره برده بود.[۱۳] از سوی دیگر برخی از بزرگان متعزلی مانند نظام(ح۱۶۰-۲۳۱ق)از شاگردان هشام بن حکم بود و پاره‌ای از اندیشه‌های کلامی خود را از او آموخت.[۱۴]

نزدیکی معتزله و شیعه در بغداد

بشر بن معتمر نخستین معتزلی بود که از بصره به بغداد آمد و با مخالفت با برخی از عقاید معتزلیان بغداد٬ شاخه‌ای جدید از اعتزال را در بغداد ایجاد کرد. او به علویان نزدیک بود و از آن پس معتزله بغداد تمایلات شیعی بیشتری یافتند به این معنا که امام علی را بر عثمان و گاه بر سایر خلفا برتری می‌دادند.[۱۵] معتزله بغداد با شیعیان ارتباط بیشتری داشتند و این دو گروه در این شهر به یکدیگر نزدیک بودند. در پی همین ارتباط بود که مسئله تفضیل امام علی(ع) بر عثمان یا سایر خلفا از مسایل مطرح نزد معتزلیان شد و بسیاری از معتزلیان بغداد بر گونه‌ای از تفضیل امام علی رای دادند و برخی از آنان مانند ابو جعفر اسکافی(م۲۴۰ق) بر این تفضیل اصرار داشتند و به تعبیر برخی از منابع «علوی الرای» بودند.[۱۶] با این حال باید در نظر داشت که برخی از معتزلیان بخصوص معتزله بصره به شدت عثمانی مذهب بودند چنان که جاحظ عالم معتزلی مشهور٬ کتابی با عنوان العثمانیه نگاشت و در آن به برتری خلفا بر علی(ع) رای داد. ابو جعفر اسکافی بر کتاب جاحظ نقضی نوشت و این نشان می‌دهد که مسئله فضیلت امام علی که ریشه در اندیشه تشیع داشت چگونه به موضوعی اساسی نزد معتزلیان تبدیل شده بود.

قرار گرفتن شیعه و معتزله در برابر اهل حدیث که اصولا با عقل‌گرایی و علم کلام به شدت مخالف بودند٬ به اتحاد و نزدیکی شیعه و معتزله٬ مخصوصا در دوره‌هایی که خلفای عباسی از اهل حدیث حمایت می‌کردند٬ یاری رساند. از همین رو پیوند معتزله و شیعه در دوران دوم خلافت عباسی که با حمایت خلفا از جریان حدیث‌گرایی همراه بود بیشتر شد و در دوران سلطه حاکمان شیعه مذهب آل بویه به اوج خود رسید.[۱۷]

قرن چهارم٬ حکومت آل بویه: رشد ارتباط معتزله و شیعه

دوران حکومت آل بویه٬ دوران رشد ارتباط و شیعیان و معتزلیان در بغداد بود. در این دوران مکتب علمای شیعه در بغداد در رویکردهای عقل‌گرایانه بسیار نزدیک به معتزله بودند. هر دو گروه شیعه و معتزله به حکومت آل بویه نزدیک بودند و مورد حمایت بویهیان قرار داشتند. آل بویه از یک سو شیعه مذهب بودند و از سوی دیگر در امور دینی اهل مدارا بودند. با سر کار آمدن آل بویه٬ معتزله که پیشتر تحت فشار جریان‌های حدیث گرا با حمایت حنابله بودند٬ آزادی بیشتری یافتند٬ مجالس بزرگ درسی تشکیل دادند و به مناصب بلند مرتبه حکومتی از جمله قضاوت رسیدند.[۱۸] در این دوران علمای شیعه و معتزلی ارتباط استادی و شاگردی گسترده‌ای نیز داشتند. از جمله شیخ مفید و سید مرتضی استادانی معتزلی مذهب داشتند.[۱۹]

بنابر شواهد تاریخی در این دوران گروهی از علمای معتزلی مذهب بودند که گرایشات شیعی داشتند به طوری که در منابع تاریخی و فرقه شناختی از آنان با تعابیری مانند «شیعه معتزلی«یاد شده است. از جمله این افراد در قرن چهارم می‌توان به ابوالقاسم تنوخی(۴۴۷ق.)٬ حسین بن حسن بندار انماطی٬ محمد بن وشاح الزینبی نام برد.[۲۰] یکی از مشهورترین این چهره‌ها صاحب بن عباد (۳۲۶-۳۸۵ق) است که او را نماد اتحاد اعتزال و تشیع توصیف کرده‌اند.[۲۱] برخی گزارش‌ها او را شیعه یا زیدی مذهب دانسته‌اند. اشعاری در مدح امامان شیعه به او منسوب است. با این حال شواهدی بر امامی نبودن وی نیز وجود دارد٬ چنان که شیخ مفید کتابی نوشته بود در رد عقاید بن عباد در باب امامت. به هر حال در منابع تاریخی درباره اینکه او شیعه است یا سنی معتزلی اختلاف نظر بسیاری وجود دارد و همین موضوع نشانه این است که عقاید او به هر دو گروه نزدیک بوده است. از دیگر نمونه‌های مشهور نزدیکی اندیشه شیعی و معتزلی خاندان نوبختیان و اندیشه‌های منسوب به آنان است. مشهور است نوبختیان از شیعیانی بودند که در پاره‌ای از اندیشه‌ها به معتزله نزدیک بودند به نحوی که بعدا شیخ مفید به این اندیشه‌ها انتقاد کرد.[۲۲] هرچند بر اساس برخی پژوهش‌ها آنچه در اندیشه نوبختیان نزدیک به عقاید معتزله بوده است پیش از آنان نیز نزد شیعیان سابقه داشته است. از سوی دیگر برخی از عقاید شیخ مفید نیز به معتزلیان نزدیک است[۲۳] و درباره تاثیر پذیری شیخ مفید از آنان به رغم وجود اختلاف‌ نظرها بین او و معتزله٬ پژوهش‌هایی صورت گرفته است.[۲۴]

اشتراک و اختلاف شیعیان و معتزله در اصول عقاید

شیعیان و معتزلیان در برخی از اصول اعتقادی با یکدیگر اشتراک فکری دارند. پاره‌ای از عقاید معتزلیان با شیعیان درباب توحید و نفی صفات از خداوند به یکدیگر نزدیک است. شیعیان و معتزله همچنین در اصل عدل نیز عقاید شیعیان و معتزله بسیار به یکدیگر نزدیک است٬ اما در سایر اصول اعتقادی معتزله٬ شیعیان با آنان اختلاف‌های جدی دارند. برای نمونه شیعیان اصل منزله بین المنزلتین را نمیپذیرند و آن را از اختصاصات اندیشه معتزله به شمار آورده‌اند. همچنین شیعیان بر خلافت معتزلیان امر به معروف و نهی از منکر را از اصول اعتقادات نمی‌دانند و آن را از فروعات به حساب می‌آورند. درباره اصل وعد و وعید نیز شیعیان با عقاید معتزله به طور کامل اشتراک ندارند. در نظر شیعیان وفای خداوند به وعده واجب است اما عقاب کردن گناه‌کاران بر او واجب نیست و او می‌تواند گناه‌کار را ببخشد.[۲۵] اختلاف نظر شیعیان و معتزله در برخی موضوعات دیگر کلامی نیز وجود داشته است. از جمله‌اندیشه رجعت و نیز بداء مورد طعن معتزلیان قرار گرفته است.[۲۶]

مهم‌ترین تفاوت شیعه با معتزله مسئله «امامت» است. به اعتقاد معتزله تعیین امام از سوی خداوند ضرورت ندارد. آنان به نص تاریخی پیامبر(ص) درباره شیعیان اعتقادی ندارند هر چند گروهی از معتزلیان علی بن ابی طالب را بعد از پیامبر(ص) از دیگران برتر می‌دانستند اما خلافت خلفای پیش از امام علی(ع) را به دلیل مصالح جامعه صحیح می‌دانند.

پانویس

  1.  م.م. شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ج۱، ص۲۸۴.
  2.  مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، ۱۳۷۲ش، ص۴۱۷
  3.  نظرات این گروه از نویسندگان را بنگرید در:‌ کاشفی٬ کلام شیعه٬ ص۱۷۲-۱۷۵
  4.  جوادی٬ تاثیر اندیشه‌های شیعه بر معتزله٬ ۱۴۶-۱۴۹ ٬ جعفریان٬ مناسبات فرهنگی معتزله و شیعه٬ ۳۵-۳۹
  5.  جوادی٬ تاثیر اندیشه‌های کلامی شیعه بر معتزله٬ ص۱۲۶-۱۲۸
  6.  عطایی٬ معتزله و عقاید و افکار آنان٬ ص۱۲-۱۷ ٬ کاشفی٬ کلام شیعه٬ ص۱۷۶-۱۸۰
  7.  سبحانی٬ تفاوت‌های جوهری دو مکتب کلامی شیعه ومعتزله٬ ص۴-۵
  8.  کاشفی٬ کلام شیعه٬۱۸۵-۱۹۲
  9.  گزارشی از جنبه‌های مختلف ارتباط شیعیان با معتزله را در اینجا بنگرید: مکتبها و فرقه‌های اسلامی در سده‌های میانه، مادلونگ، ص۱۵۱-۱۷۱
  10.  جعفریان٬ مناسبات فرهنگی معتزله و شیعه٬ ص۷-۸
  11.  جعفریان٬ مناسبات فرهنگی معتزله و شیعه٬ ص۹-۱۲
  12.  جعفریان٬ مناسبات فرهنگی معتزله و شیعه٬ ص۱۴-۲۰
  13.  جعفریان٬ مناسبات فرهنگی معتزله و شیعه٬ ص۱۰-۱۱
  14.  جعفریان٬ مناسبات فرهنگی معتزله و شیعه٬ ص۲۶-۲۸
  • فرزاد تات

اَشاعِره از گروه‎‌های کلامی اهل سنت و پیرو مکتب کلامی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری (۲۶۰-۳۲۴ق). ابوالحسن اشعری، ابتدا معتزلی بود و در جستجوی راهی معتدل در میان عقل‎گرایی افراطی معتزله و خِرَدگریزی اهل حدیث برآمد، اما در نهایت، آراء اهل حدیث را همراه با نوعی تبیین عقلی پذیرفت. به باور برخی،‌ او نتوانست اشکالات اساسی دیدگاه اهل حدیث همچون جبرگرایی را رفع کند.

هم‌اکنون اکثریت اهل سنت در مسائل کلامی، پیرو مکتب اشعری هستند. از برجسته‌ترین عالمان اشعری می‌توان از قاضی ابوبکر باقلانی، عبدالقاهر بغدادی، امام الحرمین جوینی، ابوحامد غزالی، فخر رازی، عضدالدین ایجی و سعدالدین تفتازانی نام برد و مهم‌ترین کتاب‎های آنان عبارت‌اند از: «الشامل فی اصول الدین» جوینی، «شرح المواقف» سید شریف جرجانی، «شرح المقاصد»، «شرح العقاید النسفیه» تفتازانی، و «تفسیر کبیر» فخر رازی.

جایگاه اشاعره در اهل سنت

اهل سنت در مسائل اعتقادی به این فرقه‌ها تقسیم می‎شوند:

گفتنی است مذاهب اهل سنت از نظر فقهی به چهار مذهب اصلی حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی تقسیم می‌شوند و هر فردی که تابع یکی از مذاهب فقهی است، می‌تواند از جهت کلامی تابع هرکدام از مذاهب کلامی باشد.

اصول اعتقادی

برخی از اصول اعتقادی اشاعره عبارت است از:

جریان تاریخی گسترش اشاعره

مذهب ابوالحسن اشعری در طول زمان دچار تحولاتی گشت. دیدگاه‎های او در آغاز مورد پذیرش علمای اهل سنت قرار نگرفت، اما این مخالفت‎‌ها عملا سودی نبخشید و مکتب اشعری به تدریج بر حوزه‌های فکری اهل سنت چیره شد. اولین شخصیتی که پس از اشعری از این حوزه برخاست، ابوبکر باقلانی (م.۴۰۳ ه ق) بود. او آرای اشعری را که به اجمال در دو کتابش، الابانة فی اصول الدیانه و کتاب اللمع فی الرد علی أهل الزیغ و البدع ، آمده بود، با شرح و بسط بیشتری مطرح ساخت و آن را در قالب یک نظام کلامی انسجام بخشید.

اما بیشترین تأثیر در گسترش مذهب اشعری به دست امام الحرمین جوینی (متوفای ۴۷۸ق) صورت گرفت. خواجه نظام‌الملک پس از تأسیس مدرسه نظامیه بغداد به سال ۴۵۹ق، جوینی را برای تدریس به آنجا فراخواند. جوینی نزدیک به سی سال به ترویج مکتب اشعری پرداخت و از آنجا که شیخ الاسلام و امام مکه و مدینه بود، نظرهایش در سراسر عالم اسلام با احترام مورد پذیرش قرار گرفت. از طریق آثار جوینی، مکتب اشعری رواج گسترده‌ای یافت، تا جایی که به‌عنوان کلام رسمی جامعه اهل تسنن تثبیت گردید.

جوینی به اندیشه‌های اشعری، رنگ عقلی و استدلالی بیشتری داد و با ظهور فخر رازی (متوفای ۶۰۶ق) کلام اشعری عملاً رنگ فلسفی به خود گرفت. امام فخر رازی ضمن دفاع و تثبیت مکتب اشعری، از آرای فلسفی ابن سینا انتقاد کرد و به تشکیک در مبنای او پرداخت. از سوی دیگر، امام محمد غزالی (متوفای ۵۰۵ق) که از شاگردان جوینی بود، پس از یک تحول روحی به تصوف گرایید و تفسیری عرفانی از آرای اشعری ارائه داد. او با نگارش کتاب مهم احیاء العلوم میان تصوف و تسنن که تا آن زمان بیگانه و متضاد می‌نمودند، پیوندی استوار برقرار ساخت.[۸]

سُبکی در طبقات الشافعیه[۹] شاگردان و پیروان اشعری را به پنج طبقه تقسیم می‌کند:

  • طبقه اول (شاگردان مستقیم): ابن مجاهد بصری، ابوالحسن باهلی، ابوالحسین بندار، ابوبکر قفال شاشی.
  • طبقه سوم: ابو محمد جوینی (پدر ابوالمعالی جوینی).
  • طبقه پنجم: ابوحامد غزالی، ابونصر بن ابی القاسم قشیری (صاحب رساله معروف در تصوف).

ابن عساکر در طبقه ششم و هفتم، فخر رازی و بسیاری دیگر را بر فهرست سُبکی می‌افزاید.[۱۰]

بزرگان مذهب اشعری

ابوالحسن اشعری بنیان‌گذار مکتب اشاعره

مقالهٔ اصلی: ابوالحسن اشعری

ابوالحسن اشعری از نسل صحابی معروف ابو موسی اشعری بنیان گذار و مؤسس مذهب اشاعره در سال ۲۶۰ هجری در بصره متولد شد و در سال ۳۲۴ق در بغداد درگذشت.

او که قبلا در درس ابوعلی جُبایی -از علمای بزرگ معتزله- شرکت می‌کرد، روزی از استاد خود سؤالاتی پرسید که استاد او را دیوانه خواند. اشعری که استاد را در پاسخ به سؤالش ناتوان دید از مکتب معتزله کناره گرفت.

به گفتۀ ابن خلدون اختلاف او با معتزله در موضوع خلق قرآن از جملۀ علل جدایی اوست.[۱۱] پیروان و طرفداران اشعری، سبب رویگردانی وی را از معتزله، دیدن پیامبر(ص) در خواب و توصیه پیامبر(ص) به پیمودن روش جدید می‌دانند.[۱۲]

اشعری مکتبش را زمانی پایه‌گذاری کرد که معتزله گرفتار نوعی رکود شده بود و خلفای عباسی و حکام، آنان را طرد کرده بودند. همچنین پایگاه توده‌ای محکم و استواری نداشتند و مردم به آنها با سوءظن و تردید می‌نگرستند چرا که در افکارشان، دوری از قرآن و حدیث و نزدیکی به مفاهیم نظری و کاملا ذهنی فلسفۀ یونان مشهود و محسوس بود.[۱۳]

اشعری در فقه پیرو محمد بن ادریس شافعی (پیشوای مذهب شافعی) است.[۱۴] با توجه به این زمینه‌ها، اشعری وقتی جمود فقها، محدثین، حشویه و حنابله را بر ظاهر نصوص و افراط متکلمین و معتزله را در کاربرد عقل و کم توجهی به نصوص نظاره می‌کرد و دشمنی‌های شدید بین ایشان را می‌دید، به این اندیشه افتاد که بین این دو روش جمع کند و یک روش میانه را پی ریزد.

مهم‌ترین کتب اشعری عبارتند از:

  • مقالات الاسلامیین: از کتب مهم اشعری و از منابع مشهور در ملل و نحل.
  • استحسان الخوض فی علم الکلام: این کتاب در رد ظاهرگرایانی است که پرداختن به علم کلام و استدلال عقلی را حرام می‌دانستند.
  • الابانه عن اصول الدیانه: در این کتاب اشعری از روش نقلی استفاده کرده و از عقاید و آرای اهل حدیث دفاع می‌کند. این کتاب به احتمال زیاد، در زمان آغاز روی گردانی اشعری از معتزله نوشته شده است.
  • اللمع فی الرد علی اهل الزیغ و البدع: در این کتاب اشعری با روش استدلال عقلی به اثبات عقاید خود می‌پردازد و به آرا و عقاید اهل حدیث توجه ندارد. اللمع از دقت و عمق قابل توجهی بر خوردار است و در اواخر عمر اشعری نوشته شده است.

قاضی ابوبکر باقلانی

مقالهٔ اصلی: ابوبکر باقلانی

قاضی ابوبکر محمد بن طیب باقلانی در بصره متولد شد و در سال ۴۰۳ق. در بغداد وفات یافت.[۱۵] باقلانی در فقه پیرو مذهب مالکی بود[۱۶] و علم کلام را عمدتاً نزد ابن مجاهد و باهلی، دو تن از شاگردان اشعری آموخت.[۱۷]

کار مهم باقلانی وضع و تبیین منطقی مبانی ادله مذهب اشعری است. باقلانی با اعتماد بیشتر بر عقل، روش اشعری را به روش معتزلی نزدیک نمود. به عقیدۀ باقلانی، همۀ مسائل اعتقادی در حوزۀ عقل می‌گنجد و قضایای منطقی و براهین فلسفی داخل در امور دین است و عقاید ایمانی با ادلۀ عقلی اثبات می‌شود.[۱۸]

عبدالقاهر بغدادی

مقالهٔ اصلی: عبدالقاهر بغدادی

ابو منصور عبدالقاهر بن طاهر بغدادی در نیشابور، نزد ابو اسحاق اسفراینی درس آموخت و در سال ۴۷۹ق در اسفراین درگذشت.[۱۹] بغدادی کوشید که با تنظیم و شرح آرای اشعری، آن را عقیدۀ جمهور اهل سنت معرفی نماید. وی در کتاب الفرق بین الفرق مذهب اهل سنت و جماعت را که منظور وی همان مذهب اشعری است، همان مذهب صحابه و تابعین می‌نمایاند. به نظر وی نخستین متکلم اهل سنت از میان صحابه، علی بن ابی طالب(ع) است؛ زیرا آن حضرت با خوارج در مسائل «وعد و وعید» و با قدریه در «مشیت و استطاعت» مناظره کرد.[۲۰]

مهم‌ترین تألیفات بغدادی که بر جای مانده است، عبارتند از: الفرق بین الفرق و اصول الدین.

امام الحرمین جوینی

مقالهٔ اصلی: امام الحرمین جوینی

ابو المعالی عبدالملک بن عبدالله جوینی در سال ۴۱۹ق در جوین از توابع نیشابور به دنیا آمد.[۲۱] جوینی به لقب «امام الحرمین» مشهور است؛ زیرا بر اثر اختلافات موجود در خراسان، از آنجا مهاجرت کرد و چهار سال (۴۴۷-۴۵۱ق) در مکه و مدینه اقامت گزید. وی پس از روی کار آمدن نظام الملک، به خراسان بازگشت و تا آخر عمر در نظامیه نیشابور به تدریس پرداخت و نیز به سرپرستی اوقاف تعیین شد و زعامت شافعیه را به عهده گرفت.[۲۲] وی در سال ۴۸۷ق. در نیشابور درگذشت.[۲۳]

جوینی تحول مهمی در کلام اشعری پدید آورده است. [۲۴] و مهم‌ترین کتب وی عبارتند از:۱. نهایة المطالب فی درایة المذاهب (مهم‌ترین کتاب فقهی وی از متون درسی فقه شافعی)، ۲. الشامل فی اصول الدین (مهم‌ترین اثر کلامی وی و ممتاز در میان همه تألیفات او)، ۳. الارشاد الی قواطع الادلة فی اصول الاعتقاد، [۲۵]

ابوحامد غزالی

مقالهٔ اصلی: ابوحامد غزالی

محمد بن محمد بن احمد طوسی معروف به غزالی در سال ۴۵۰ق در طوس متولد شد. وی در نیشابور شاگرد امام الحرمین جوینی بود. در سال ۴۸۴ هجری وارد نظامیه بغداد شد و تا سال ۴۸۸ق در آنجا به تدریس پرداخت. وی در تصمیمی غیرمنتظره، نظامیۀ بغداد را ترک نمود و به شام، حجاز و بیت المقدس سفر کرد.[۲۶] اما در سال ۴۹۹ق به خراسان بازگشت و در نظامیۀ نیشابور به تدریس پرداخت. غزالی در سال ۵۰۵ق در طوس در گذشت.

غزالی در یک دورۀ ده ساله در بحران روحی و شک به سر برد و نهایتا به تصوف روی آورد و معتقد شد که بهترین راه، راه و روش صوفیان است. وی پس از آن کتاب احیاء علوم الدین را نوشت. او یکی از بارز‌ترین و تأثیرگذار‌ترین شخصیت‌ها در جهان اسلام و تمدن اسلامی است.

بیش از پنجاه تألیف برای غزالی نام برده‌اند که اهم آنها عبارتند از:

  • احیاء علوم الدین (مشهور‌ترین و مهم‌ترین اثر وی)،
  • مقاصد الفلاسفه،
  • تهافت الفلاسفه،
  • المُنقِذ من الضلال،
  • کیمیای سعادت،
  • فضائح الباطنیه.
  • قواعد العقائد.

فخر رازی

مقالهٔ اصلی: فخر رازی

ابو عبدالله محمد بن عمر رازی در سال ۵۴۳ق در هرات به دنیا آمد. وی فقه شافعی را نزد پدر و کمال‌الدین سمنانی، و فلسفه، کلام و اصول فقه را نزد مجدالدین جیلی (استاد شیخ اشراق) آموخت.

فخر رازی سفرهای بسیاری کرد و اهل جدل و مناظره بود و با فرق گوناگون به مباحثه پرداخت. تشکیکات و شبهه افکنی‌های او در مناظرات به گونه‌ای بود که به امام المشککین معروف شده است. وی در سال ۶۰۶ق در هرات چشم از جهان فروبست. او بر خلاف اشعری، عقل را بر نقل ترجیح می‌داد و در صورت تعارض عقل و نقل، عقل را مقدم می‌داشت.[۲۷]

آثار مهم فخر رازی عبارتند از:

  • تفسیر الکبیر (یا مفاتیح الغیب):مهم‌ترین اثر فخر رازی،
  • الاربعین فی اصول الدین،
  • المطالب العالیه،
  • معالم اصول الدین،
  • الحکمیة المشرقیه،
  • المباحث المشرقیه.

عضدالدین ایجی

مقالهٔ اصلی: عضدالدین ایجی

عبدالرحمان بن احمد ایجی شیرازی ملقب به قاضی عضدالدین، در سال ۶۸۰ق در ایج، از توابع شیراز به دنیا آمد و در سال ۷۵۶ق از دنیا رفت.

ایجی همانند فخر رازی مشی فلسفی داشت، ولی بیشتر از فخر رازی به مذهب اشعری پایبند است و فلسفه را بر کلام غالب نمی‌داند. ایجی شکل نهایی کلام اشعری را سامان داد و پس از او تفکر اشعری رو به انحطاط گذاشت و دورۀ شرح‌نویسی و حاشیه‌نویسی آغاز گردید. مهم‌ترین اثر ایجی کتاب المواقف است.[۲۸] مواقف در عین آنکه یک کتاب کلامی است، در برگیرندۀ مباحث گوناگون فلسفی و منطقی است. شرح‌های فراوانی بر این کتاب نوشته شده است که مشهور‌ترین آنها شرح سید شریف جرجانی به نام شرح المواقف است.

سعدالدین تفتازانی

مقالهٔ اصلی: سعدالدین تفتازانی

مسعود بن عمر سعدالدین تفتازانی در سال ۷۱۲ق در تفتازان خراسان متولد شد. وی در علوم عقلی نزد قطب‌الدین رازی (شاگرد علامه حلی) و قاضی عضدالدین ایجی تلمذ کرد و از بارز‌ترین علمای خراسان در دورۀ خود محسوب می‌شد. وی در سال ۷۹۱ق در سمرقند از دنیا رفت.[۲۹]

برخی آثار مهم تفتازانی عبارتند از: شرح المقاصد و شرح العقاید النسفیه.

میر سیدشریف جرجانی

میر سیدشریف گرگانی در روستای تاکو استر آباد متولد و در ۸۱۶ق در شیراز درگذشت. او از متکلمان برجسته اشعری است و در دقت نظر بر تفتازانی برتری دارد. شرح او بر کتاب مواقف ایجی از مشهورترین متون کلام اشعری است. او از شاگردان قطب‌الدین رازی و از اساتید محقق دوانی است که هر دو از متکلمان شیعی‌اند.[۳۰]

علاءالدین قوشجی

علاءالدین علی بن محمد سمرقندی (۸۷۹ق) معروف به ملا علی قوشچی از فقهای حنبلی و از متکلمان بزرگ اشعری بود. شرح تجرید او بر تجرید الاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسی از جمله مصادر عقاید و آرای اشاعره قلمداد می‌گردد.[۳۱]

مباحث نظری اشاعره

جایگاه عقل

مقالهٔ اصلی: اشاعره و عقل گرایی

بنابر نظر اشعری استفاده از عقل در فهم و تأیید شرع یک ضرورت است، نه ضلالت؛ اما استفاده از عقل مطلق نیست، بلکه باید مقید به نص باشد، وگرنه عقل به بیراهه می‌رود. در صورت تعارض عقل و نقل، اشعری جانب نقل را میگرد و معقد است که عقل باید تابع نص باشد. البته اشعری در عمل به این میانه روی مقید نیست. گاهی عقل گرایانه و گاهی نقل گرایانه مشی می‌کند. هر چند تلاش میکند که میانه روی در تمامی نظریات وی محفوظ باشد.[۳۲]

جنبش اشعری گرچه با پرهیز از عقل گرایی و تأویل آغاز شد، اما مایه‌های عقل گرایی در آثار اشعری از یک سو و تأثیرات میراث عقل گرایی در جامعه اسلامی از سوی دیگر، زمینه را برای بازگشت پیروان اشعری به عقل گرایی و تأویل فراهم ساخت و بزرگان مکتب اشعری مانند باقلانی، جوینی، غزالی و سرانجام فخر رازی عقل گرایی را تجدید کردند.

خداشناسی

مقالهٔ اصلی: اشاعره و خداشناسی

اشاعره در زمینه مسائل مربوط به خداشناسی در مقابل دیگر مذاهب اسلامی آراء خاصی دارند.

ایشان در زمینه اثبات وجود خدا در ابتدا بر برهانهای نقلی تکیه می‌کردند ولی در نهایت مانند عدلیه از هر سه روش نقلی، عقلی، قلبی برای اثبات خداوند استفاده کردند.

در زمینه امکان شناخت ذات خداوند برخی چون امام الحرمین جوینی و ابو حامد غزالی قائل به عدم امکان شناخت شدند ولی اکثریت، شناخت ذات او را امری ممکن می‌دانند.

در زمینه صفاتی چون وَجه و دست و استقرار بر عرش و... معتقدند ذات خداوند دارای صفاتی چون استوا، عین، وجه، ید و همانند آنهاست ولی چگونگی (= کیفیت) این صفات بر ما روشن نیست و باید آنها را به صورت «بلاکیف» (= بی‌چگونگی) پذیرفته و اذعان کنیم که صفات خداوند در بنیاد با صفات انسان متفاوت است.

در زمینه حدوث یا قدم کلام الهی (قرآن) معتزله از حدوث کلام خدا سخن گفتند حشویه و حنابله به گونه‌ای افراطی بر نظریه قدم اصوات و حروف کلام خدا و حتی بر قدم جلد قرآن پای فشردند و اشعری زمینه ظهور تقسیم کلام به کلام لفظی حادث و کلام نفسی قدیم را فراهم آورد.

در بحث امکان دیدن ذات خداوند، معتزله از نفی رؤیت سخن گفتند و در مکتب اشاعره، رؤیت، فاصله‌ای از امکان دیدن با همین دو چشم تا رؤیت بدون کیفیت (با حال و هوای عرفانی) و سرانجام کشف تام عرفانی را پشت سر نهاد.

در موضوع رابطه ذات خداوند با صفات او، معتزله از نیابت ذات از صفات حقیقی سخن می‌گویند و فلاسفه و متکلمان امامیه به عینیت یا یگانگی ذات و صفات باور دارند، اشاعره در ابتدا از نظریه دوگانگی صفات حقیقی با ذات و به اصطلاح از زیادت صفات بر ذات دفاع می‌کنند اما اشاعره متأخر و ماتریدیه بر آنند که صفات خدا نه عین خدایند، نه غیر خدا.

در بحث آفرینش، اشاعره اولاً، به حدوث زمانی جهان (ماسوی الله) باور دارند ثانیاً، وسایط در آفرینش را نفی می‌کنند و اعلام می‌دارند که خداوند با قدرت بی‌کران خود مستقیماً موجودات مادی و مجرد را خلق می‌کند.

مسئلۀ حسن و قبح عقلی

مقالهٔ اصلی: حسن و قبح

اشاعره به صراحت، حسن و قبح عقلی را منکرند. ابوالحسن اشعری همانند اهل حدیث و حنابله، می‌گوید عقل عاجزتر از آن است که حسن و قبح یا اصلح و غیراصلح را درک کند. به نظر وی، قول به حسن و قبح عقلی مستلزم محدود نمودن مشیت و اراده الهی است. بنابراین، به جهت تحفظ اطلاق مشیت الهی، اشاعره می‌گویند حسن چیزی است که شارع آن را حسن اعلام کرده باشد و قبیح نیز چیزی است که از سوی خداوند قبیح اعلام شده باشد.

معتزله افعالی مثل لطف، رعایت اصلح، دادن پاداش به نیکان، کیفر گنهکاران و عدم تکلیف مالایطاق را بر خداوند واجب می‌دانند و نیز می‌گویند افعال خداوند باید بر طبق موازین عقلی دارای غایت و غرض باشد. اشاعره ضمن نقد نظریۀ معتزله، با این تعبیر که اینان عقل خود را بر خدای تعالی حاکم می‌سازند و بر او اجرای حکم می‌نمایند، می‌گویند این معانی با آزادی و قدرت بی‌کران خدا سازگار نیست. هیچ گونه وجوبی بر افعال خداوند مترتب نیست. خداوند هر چه بخواهد انجام می‌دهد و هر چه کند، نیک است و عین صواب و محض خیر. فعل انسان را می‌توان به عدل و جور موصوف کرد، اما فعل خدا فراتر از این معانی است و همۀ افعال او عدل است. (هرچه آن خسرو کند شیرین بود).

بر این اساس، تکلیف مالایطاق جایز است. لطف و رعایت اصلح بر خداوند واجب نیست و در قیامت نیز بر خداوند واجب نیست که حتما به نیکوکار پاداش و گنهکار را کیفر دهد؛ یعنی وفای به وعد و وعید بر خداوند واجب نیست.[۳۳][۳۴]

افعال ارادی (نظریه کسب)

آیا انسان در انجام دادن کردارهای ارادی خود آزاد است، یا نه؟ به عبارت دیگر آیا انسان خود، آفریدگار کردارهای ارادی خویش است، یا خداوند آفریدگار کردارهای ارادی انسان نیز هست؟ معتزله انسان را خالق کردارهای ارادی خود دانستند (نظریه تفویض) و اهل ظاهر - که اهل سنت و جبریه در شمار آنانند - افعال ارادی انسان را هم آفریده خدا دانستند (نظریه جبر). اشعری در تلاش برای یافتن راه میانه به طرح نظریه «کسب» پرداخت و به قول تفتارانی[۳۵] اعلام کرد که خداوند، «خالق» کردارهای ارادی انسان است و انسان «کاسب» این کردارهاست؛ چه، اگر انسان می‌توانست کردارهای خود را خلق کند، بر خلق پدیده‌های دیگر نیز توانا بود.[۳۶]

اشعری کسب را اقتران قدرت خدا و انسان دانست و اعلام داشت فعل ارادی در پی این اقتران صورت می‌گیرد.[۳۷] به تعبیر جامی مراد اشعری آن است که انسان در وجود فعل ارادی خود تأثیر ندارد و تنها محل فعل خویش است و به همین سبب، جریان عادةالله موجب پدید آمدن قدرت و اختیار در انسان می‌شود و فعل ارادی وی انجام می‌پذیرد.[۳۸]

بزرگان مکتب اشعری، هر یک به گونه‌ای از نظریه کسب سخن گفته، و به دفاع از آن برخاسته‌اند. فی المثل باقلانی در تبیین و تفسیر این نظریه می‌گوید: ذات عمل آفریده خداست، اما نیک و بد بودن آن، معلول استطاعت انسان است[۳۹] و مراد از استطاعت، توانایی ویژه انجام دادن یا ترک کردن کردارهاست که - به نظر اشاعره - خداوند آن را همزمان با انجام دادن یا ترک کردن کردارها (و نه پیش از آن) در انسان می‌آفریند و این از آن روست که به نظر اشاعره، استطاعت عَرَض است و عرض در دو زمان نمی‌پاید. بنابراین، اگر استطاعت، پیش از انجام گرفتن فعل پدید آید، فعل معلول استطاعتی معدوم خواهد بود.[۴۰]

پانویس

  1.  تفتازانی، شرح العقائد النسفیة، ۱۴۰۷ق، ص۳۶.
  2.  تفتازانی، شرح العقائد النسفیة، ۱۴۰۷ق، ص۴۵.
  3.  تفتازانی، شرح العقائد النسفیة، ۱۴۰۷ق، ص۵۱.
  4.  تفتازانی، شرح العقائد النسفیة، ۱۴۰۷ق، ص۵۸.
  5.  ایجی، شرح مواقف، ۱۳۲۵ق، ج۸، ص۱۴۶.
  6.  تفتازانی، شرح العقائد النسفیة، ۱۴۰۷ق، ص۹۶.
  7.  تفتازانی، شرح العقائد النسفیة، ۱۴۰۷ق، ص۱۰۲.
  8.  برنجکار، آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، ۱۳۷۸ش، اشاعره.
  9.  سبکی، طبقات الشافعیه، بیروت، ج۲، ص۲۵۵.
  10.  ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، ۱۴۰۴ق، ص۲۵۸.
  11.  ابن خلدون؛ مقدمه، ترجمۀ محمد پروین گنابادی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۲، ج۲، ص۹۴۶.
  12.  ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، ۱۴۰۴ق، ص۳۸و۴۲و۴۳؛ سبکی، طبقات الشافعیه، بیروت، ج۲، ص۲۴۵.
  13.  ولوی، تاریخ علم کلام و مذاهب اسلامی، ۱۳۶۷ش، ص۴۵۰.
  14.  جلال محمد موسی، نشأة الاشعریه و تطورها، ص۱۸۶.
  15.  ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، ص۲۲۱.
  16.  بدوی، تاریخ اندیشه‌های کلامی در اسلام، ج۱، ص۶۲۱.
  17.  ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، ص۲۱۷.
  18.  جلال محمد موسی، نشأة الاشعریة و تطورها، ص۳۲۰.
  19.  سبکی، طبقات الشافعیه، ج۳، ص۲۳۸.
  20.  صبحی، فی علم الکلام، ج۲، ص۷۲۲.
  21.  . جلال محمد موسی، نشأة الاشعریة و تطورها، ص۳۷۱.
  22.  بدوی، تاریخ اندیشه‌های کلامی در اسلام، ج۱، ص۷۳۳.
  23.  بدوی، تاریخ اندیشه‌های کلامی در اسلام، ج۱، ص۷۳۳.
  24.  پاکتچی، «جوینی ابوالمعالی»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۹، ص۶.
  25.  جوینی، ابوالمعالی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
  26.  زرین کوب، فرار از مدرسه، ۱۳۹۲ش، ص۲۴۵-۲۴۸.
  27.  دادبه، فخر رازی، ۱۳۷۴ش، ص۲۳۲.
  28.  صبحی، فی علم الکلام، ج۲، ص۳۵۷.
  29.  سیوطی، بغیة الوعاة، ج۲، ص۲۸۵، به نقل از:سبحانی، بحوث فی الملل و النحل، ج۲، ص۳۶۱.
  30.  مجموعه مقالات فرق تسنن، ص۵۰۴.
  31.  مجموعه مقالات فرق تسنن، ص۵۰۴.
  32.  برای آگاهی تفصیلی، ر. ک. به:ابوالحسن اشعری، رسالة استحسان الخوض فی علم الکلام.
  33.  . عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص۳۴۸.
  34.  ص ۱۰۹؛ نیز نک: شهرستانی، الملل، ۱/۱۰۱-۱۰۲؛ کلاتی، ۳۰۲-۳۰۳؛ فخرالدین، البراهین، ۱/۲۴۶-۲۴۷؛ تفتازانی، ۲/۱۴۸- ۱۴۹؛ جرجانی، شرح، ۸/۱۸۱-۱۸۳؛ قوشجی، ۳۷۳-۳۷۴.
  35.  2/127
  36.  اشعری، مقالات، ۲۱۸.
  37.  اللمع، ۴۲؛ جوینی، لمع...، ۱۰۷؛ جرجانی، شرح، ۸/۱۴۶، ۲۳۳، ۳۹۸.
  38.  ص ۳۹.
  39.  ص ۲۸۷؛ علامة حلی، کشف، ۲۳۹-۲۴۰؛ تفتازانی، ۲/۱۲۵- ۱۲۷؛ ابن رشد، «الکشف»، ۱۲۱-۱۲۲
  40.  اشعری، اللمع، ۵۴ - ۵۵؛ تفتازانی، ۱/۲۴۰؛ کستلی، ۱۱۹-۱۲۰.

یادداشت

  1.  نظر ابوالحسن اشعری درباره تفسیرِ کاسب بودن انسان در افعال اختیاری‌اش این است که «مقارنتِ ایجادِ فعل از جانب خداوند با قدرت و اختیار انسان که آن نیز مخلوق خداوند است «کسب» نامیده می‎‌شود و مقارنت یاد شده از قبیل مقارنت تأثیری نیست، یعنی قدرت و اختیار انسان در تحقق فعل او دخالت ندارد، بلکه از قبیل مقارنت حالّ و محل است و فعلِ بنده مخلوق خداست. [۵]
  • فرزاد تات

آیا انفصال بعد از انفصال در فقه معنا دارد؟

فرزاد تات | چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۵۰ ق.ظ
  • فرزاد تات

عبادت

فرزاد تات | چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۴۷ ق.ظ

از دید متکلم

الف-عمل مطابق ماموربه باشد.صحیح

ب-عدم مطابقت با ماموربه:فاسد

در دو مورد فوق صحت از مطابقت انتزاع می شود.

1-اگر امر واقعی اولیه باشد و عمل شود عمل صحیح(عقل حکم می کند به صحت عمل)

2-اگر امر واقعی اولیه باشد و عمل نشود عمل فاسد

  • فرزاد تات

اگر معصی به با ماموربه مطابقت داشته باشد عبادت صحیح است؟

فرزاد تات | چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۴۶ ق.ظ
  • فرزاد تات