عبادات مکروهه و مندوبه
- ۰ نظر
- ۲۴ اسفند ۰۲ ، ۲۱:۲۶
وَ قَالَ (علیه السلام): طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ، وَ طَابَ کَسْبُهُ، وَ صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ، وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ، وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ، وَ أَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ، وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ، وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَ لَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ.
[قال الرضی رحمه الله تعالى أقول و من الناس من ینسب هذا الکلام إلى رسول الله (صلی الله علیه وآله) و کذلک الذی قبله].
خوشا به حال کسى که نفس را به فروتنى وادارد، و کسبش پاک و شایسته و نیتش پسندیده و خلق و خویش نیکو باشد. زیادى مالش را انفاق کند و سرکشى زبانش را مهار نماید و شرّ خود را از مردم دور دارد. و سنت بر او دشوار نیاید و به بدعت نسبتش ندهند.
سید رضی مى گوید: بعضى از این سخن و سخن پیش از آن را به پیامبر (ص) نسبت داده اند.
خوشا به حال آنها:
این کلام حکیمانه خواه دنباله کلام پیشین باشد یا کلامى مستقل، شرح کوتاه و پرمعنایى از صفات سعادت مندان خوش بخت است که در ضمن هشت وصف بیان شده است. نخست مى فرماید: «خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزیز)»; (طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ).
امام(علیه السلام) نخستین وصف را همان تواضع و فروتنى ذکر کرده است، زیرا مى دانیم تکبّر که نقطه مقابل آن است سرچشمه انواع گناهان است. نخستین معصیتى که در زمین شد تکبّر شیطان بود که منشأ همه بدبختى ها براى خود و دیگران گردید.
در بعضى از دعاهاى ماه مبارک رمضان همین مضمون به صورت یک دعا و درخواست از خداوند آمده است; مرحوم سید بن طاووس در دعاى روز هفدهم ماه مبارک رمضان چنین نقل مى کند: «اللّهُمَّ لاتَکِلْنی إلى نَفْسی طَرْفَةَ عَیْن أبَداً... وَفِی نَفْسی فَذَلِّلْنی وَفی أعْیُنِ النّاسِ فَعَظِّمْنی; خداوندا! هرگز لحظه اى مرا به خودم وامگذار... و مرا در درون خود کوچک و متواضع کن و در نظر مردم مرا بزرگ دار».(1)
سپس در دومین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که کسب و کار او پاک و حلال باشد»; (وَطَابَ کَسْبُهُ).
مى دانیم یکى از عوامل موفقیت و نشاط عبادت و استجابت دعا کسب حلال است تا آنجا که در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أنْ یُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ فَلْیَطِبْ مَکْسَبَهُ; کسى که خوشحال مى شود از این که دعایش مستجاب گردد باید کسب خود را پاک و حلال کند».(2)
شبیه همین معنا با عبارت دیگر از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «مَنْ أَحَبَّ أنْ یُسْتَجابَ دُعائُهُ فَلْیَطِبْ مَطْعَمَهَ وَمَکْسَبَهُ».(3)
در حدیثى که در کتاب اسد الغابة در حالات «سعد بن معاذ انصارى» نقل شده، آمده است: هنگامى که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از غزوه تبوک باز گشت، «سعد انصارى» به استقبال پیامبر آمده. حضرت با او مصافحه کرد و (چون دست او را بسیار خشن دید) فرمود: چه چیز دستت را این گونه خشن کرده است؟ عرض کرد: «اى رسول خدا! من با داس و بیل کار مى کنم تا زندگى عیالم را فراهم سازم». نقل شده است: «فَقَبَّلَ یَدَهُ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) وَقالَ: هذِهِ یَدٌ لا تَمُسُّهُ النّارُ; پیغمبر(صلى الله علیه وآله) دست او را بوسید و فرمود: این دستى است که هرگز آتش دوزخ به آن اصابت نمى کند».(4)
حضرت در سومین وصف مى فرماید: «خوشا به حال کسى که باطن او پاک و صالح است»; (وَصَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ).
صلاح باطن عبارت از خلوص نیت، پاکى فطرت و خیرخواهى براى همه انسان هاست. از آنجا که اعمال و اقوال انسان تراوشى از صفات درونى اوست، کسى که درونى پاک داشته باشد اعمال و رفتار و اقوالش نیز پاک و شایسته است.
در چهارمین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که اخلاق او نیکو است»; (وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ).
«خلیقة» که به معناى خلق و خوست دو گونه تفسیر شده است: بعضى آن را به معناى خلق و خوى باطنى تفسیر کرده اند که اشاره به کسانى است که باطنى پاک دارند و به کسى شر نمى رسانند.
بعضى نیز آن را به معناى برخورد خوب و گشاده رویى با مردم تفسیر کرده اند و معناى دوم مناسب تر به نظر مى رسد، زیرا در جمله قبل «صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ» به حسن باطن اشاره شده بود، بنابراین جمله مورد بحث اشاره به حسن ظاهر و برخورد خوب با مردم است.
حُسن خلق به اندازه اى در اسلام اهمیت دارد که در بعضى از روایات، از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به عنوان «نصف دین» معرفى شده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ نِصْفُ الدّینِ» و در ادامه این حدیث آمده است: کسى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) سؤال کرد: برترین چیزى که خداوند به فرد مسلمانى داده است چیست؟ پیغمبر اکرم فرمود: «اَلْخُلْقُ الْحَسَنِ».(5)
در پنجمین فصل فرموده است: «و خوشا به حال کسى که اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق مى کند»; (وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ).
انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان از مهم ترین امورى است که قرآن کریم و روایات اسلامى بر آن تأکید فراوان کرده اند و اگر تنها آیات مربوط به انفاق، جمع آورى و تفسیر شود، کتاب قابل توجهى خواهد شد. مثلا: قرآن کریم انفاق را به بذر پربارى تشبیه کرده که در زمین مستعدى افشانده شود و از یک تخم، هفتصد تخم یا چند برابر آن عائد گردد: (مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَة مِّائَةُ حَبَّة)(6) و در آیه اى دیگر، رسیدن به مقام والاى نیکوکارى را مشروط به انفاق از اموالى که مورد علاقه انسان است کرده است: (لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ).(7)
جالب این که در حدیثى مى خوانیم: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دستور داد گوسفندى (براى قربانى و انفاق بر نیازمندان) ذبح کنند (همه آن ـ جز کتف گوسفند ـ را انفاق کردند) پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چه چیزى از این گوسفند باقى مانده است؟ عایشه گفت: تنها کتف آن; پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: (چنین نیست) «بَقِىَ کُلُّها غَیْرَ کِتْفِها; تمام آن باقى مانده جز کتفش»(8) قرآن نیز مى فرماید: «(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نیز شماست از میان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(9)
در ششمین جمله مى فرماید: «خوشا به حال کسى که سخنان زاید زبانش را نگه مى دارد»; (وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ).
فضولات لسان اشاره به سخنان بى هدف و بى دلیلى است که انسان بر زبان جارى مى کند که بسیارى از آنها آلوده به غیبت، تهمت، پخش شایعات و گناهان دیگر است. به همین دلیل در دستورات اسلامى، حفظ زبان یکى از مهم ترین نشانه هاى ایمان و اخلاق شمرده شده است.
ازاین رو، در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لایَسْلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتّى یَخْزُنَ لِسانَهُ; هیچ کس از گناهان محفوظ نمى ماند مگر این که زبانش را حفظ کند».(10)
در شرح حکمت دوم در آغاز کلمات قصار نیز شرحى در این باره داشتیم.
در هفتمین جمله حکمت آمیز مى فرماید: «خوشا به حال کسى که آزار او به مردم نمى رسد»; (وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ).
در احادیث مکرّر آمده است که: با ایمان کسى است که مسلمانان از شر او در امان باشند.(11)
آن گاه در هشتمین و آخرین سخن مى فرماید: «خوشا به حال آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سر نمى زند»; (وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ).
در واقع کسى که به سنت پیغمبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) قناعت مى کند و آن را براى دین و دنیاى خود کافى مى داند هرگز به سراغ بدعت نمى رود. بدعت ها از آنِ کسانى است که سنت ها را کافى نمى دانند و خواسته هاى خود را در بدعت ها مى بینند.
در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أهْلُ الْبِدَعِ شَرُّ الْخَلْقِ وَالْخَلیقَةِ; بدعت گزاران بدترین مخلوقات خدا و بدعت گزار نکوهیده ترین خلق است».(12)
نیز از آن حضرت نقل شده که در تفسیر آیه شریفه: «(إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً); کسانى که در آیین خود تفرقه ایجاد کردند، و به دسته هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند»(13) فرمود: «هُمْ أصْحابُ الْبِدَعِ وَأصْحابُ الاْهْواءِ لَیْسَ لَهُمْ تَوْبَةٌ أنَا مِنْهُمْ بَرىءٌ وَهُمْ مِنّی بُرَآءُ; آنها صاحبان بدعت و صاحبان آراى باطله هستند. توبه آنها پذیرفته نمى شود (زیرا گروه هایى را منحرف ساخته اند; تا آنها را باز نگردانند پذیرش توبه از آنان امکان ندارد) من از آنها بیزارم آنها نیز از من بیزارند».(14)
در اینجا نکته مهمى است که باید به آن توجه کرد تا از افتادن در دام وهابى هاى افراطى نجات یافت.
منظور از «بدعت» این است که چیزى را که جزء دین نیست ـ اعم از اصول و فروع دین ـ به عنوان دین معرفى کنند و اگر باب بدعت باز شود چیزى نمى گذرد که احکام و عقاید دینى دستخوش تغییر و تبدیل و زوال و نابودى خواهد شد.
ولى نوگرایى هایى که به دین نسبت داده نمى شود و به تعبیر دیگر «بدعت عرفى» هرگز حرام نیست. مثلاً گرفتن مجالس جشن و سرور در میلاد بزرگان اسلام یا مراسم عزادارى در شهادت و رحلت آنها براى عرض ارادت و امرى عرفى بدون اسناد به شرع مقدس است نه تنها اشکالى ندارد، بلکه سبب پیشرفت در مسائل اعتقادى و اجتماعى مى شود. یا ساختن مساجد باشکوه با مناره و گنبد و محراب هاى متعدد و کتاب خانه و کلاس هاى درس قرآن و احکام و مانند آن گرچه روایت خاصى در آنها وارد نشده باشد و کسى نیز آن را به عنوان یک دستور خاص دینى انجام نمى دهد، همه اینها امورى جایزند، بلکه مى توان بسیارى از آنها را در عنوان «تعظیم شعائر» به طور عام یا ابداع «سنت حسنه» که در آیات و روایات از آن مدح شده است به حساب آورد.
عجیب است وهابیون افراطى بدون این که فرق میان این دو را درک کنند خودشان را گرفتار تناقض هاى غیر قابل دفاع ساخته اند; در مسجد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و در خانه خدا ده ها و صدها بدعت و نوآورى آورده اند و هیچ کدام به آن ایراد نمى کنند; ولى اگر کسى مجلس جشن و سرورى براى میلاد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تشکیل دهد بر او مى شورند و به او حمله مى کنند و این نیست جز براى این که درک صحیحى از مفاهیم اسلامى ندارد و مخصوصاً تفاوت میان بدعت شرعى و عرفى را نمى دانند.
مرحوم سیّد رضى در پایان این سخن مى گوید: «بعضى از مردم این کلام حکمت آمیز و همچنین کلامى را که قبل از آن است به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نسبت داده اند»; (قالَ الرَّضِیُّ: أقُولُ: وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إلى رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله)، وَکَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ).
البته هیچ منافاتى ندارد که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سخنانى را فرموده باشد و امیر مؤمنان(علیه السلام) که پرورش یافته دامان و مکتب اوست و «باب مدینة علم النبى» محسوب مى شود آنها را فرا بگیرد و در موارد لزوم بر آن تکیه کند.
به هر حال این جمله مرحوم سیّد رضى بیان گر نهایت امانت او در نقل کلمات و احادیث معصومین(علیهم السلام) است.(15)
*****
پی نوشت:
(1). اقبال الاعمال، ج 1، ص 306. مرحوم علاّمه مجلسى نیز آن را در بحارالانوار، ج 95، ص 48 آورده است.
(2). کافى، ج 2، ص 486، ح 9 .
(3). بحارالانوار، ج 90، ص 372.
(4). اسد الغابة، ج 2، 269.
(5). بحارالانوار، ج 68، ص 393، ح 62.
(6). بقره، آیه 261 .
(7). آل عمران، آیه 92 .
(8). نحل، آیه 96 .
(9). کنزالعمّال، ح 16150 (طبق نقل میزان الحکمة).
(10). تحف العقول، ص 298.
(11). همین معنا در خطبه همام به صورت دیگرى آمده بود (پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج 7، ص 681) و در بحارالانوار، ج 14، ص 320، ح 23 و ج 64، ص 60، ح 3.
(12). کنزالعمّال، ح 1095.
(13). انعام، آیه 159 .
(14). کنزالعمّال، ح 1126. (طبق نقل میزان الحکمة (واژه «بدعت»).
(15). سند گفتار حکیمانه: همان گونه که در اسناد حکمت 122 آوردیم، این کلام حکمت آمیز و کلام پیش، هر دو از پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز نقل شده است که امیرمؤمنان على(علیه السلام) به مناسبت صداى خنده بلندى که از شخص بى خبرى شنید آن را بیان فرمود و چنان که خواهد آمد سیّد رضى نیز به این نکته توجه کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 110)
۱ - مراد از علم انساب
۱.۱ - دیدگاه حاجی خلیفه
۲ - انساب قبایل
۳ - نسبشناسی
۴ - تاریخ نسبشناسی
۵ - مسائل مربوط به نسب
۵.۱ - یک واقعیت در نظام قبیلهای
۵.۲ - یک نهاد دولتی
۵.۳ - یک دانش با ویژگیهای یک علم
۶ - حیات دوباره علم انساب شیعی
۷ - کارآیی نسبشناسی
۸ - پانویس
۹ - منبع
[ویرایش]
علم انساب از تعیین نسب (نژاد و تبار) مردم و روشهای پژوهش در آن، با هدف پرهیز از خطا در تعیین نسب اشخاص سخن میگوید.
حاجی خلیفه، نسبشناسی را اینگونه تعریف کرده است: «علمی است که به شناسایی نسبهای مردم میپردازد و دارای منفعت زیاد است و هدف آن دوری از خطا در نسب اشخاص است».
[ویرایش]
این علم گاهی به بررسی نسب قبایل و به دست آوردن پیوند و ارتباط یک قبیله با قبایل دیگر میپردازد که از آن به انساب قبایل یاد میکنند.
[ویرایش]
نسبشناسی از جمله علوم پایه برای مورخ محسوب میشود و میتوان آن را در زیرمجموعه تراجم طبقهبندی کرد.
[ویرایش]
تاریخ نسبشناسی در میان عرب به قبل از اسلام برمیگردد،
لکن خلافت اموی بیشترین حمایت را از نسبشناسی داشت. در دوره عباسیان نیز مسئله کلامی و فقهیِ حقانیتِ قریش و نفی بنیامیه از آن، به طرح مباحث جدیدتر و جدیتر در عرصه نسبشناسی انجامید.
[ویرایش]
مسائل مربوط به نسب را میتوان در سه دسته طبقهبندی کرد:
واقعیتی است در نظام قبیلهای دوره جاهلیت که در دوره اسلامی تداوم یافته است. در آن جامعهها، پیوندهای خانوادگی و مناسبات اجتماعی با مشخصههای خاص تابع این واقعیت بود.
به عنوان نهادی دولتی که از زمان خلیفه دوم (عمر بن خطاب) تأسیس شد و میتوان با اندکی تسامح آن را با ثبت احوال امروز در یک راستا دانست.
به عنوان دانشی با ویژگیهای یک علم که در گذشته با عنوان علم انساب، جزئی از دانش تاریخ بود که از آن به نسبشناسی یاد میشود.
[ویرایش]
گفتنی است که در دوره معاصر نیز آیتالله نجفی مرعشی (رحمةاللهعلیه) با احیای کتابهای اصیل نسبشناسی، در بازسازی این دانش با جدیت کوشید و حداقل، علم انساب شیعی به همت ایشان حیات دوباره یافت.
[ویرایش]
بهدرستی میتوان ادعا کرد که نسبشناسی در گذشته یک ضرورت اجتماعی بوده؛ ولی امروزه این کارآیی خود را از دست داده و به مثابه جزئی از میراث فرهنگی مسلمانان و عرب است که هویت تاریخی و تمدنی مسلمانان منوط به آن است.
[ویرایش]
۱. | ↑ قنوجی بخاری، صدیق بن حسن خان، ابجد العلوم، ج۲، ص۹۹، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، ۱۴۲۰ق. |
۲. | ↑ آملی، شمسالدین محمد بن محمود، نفائس الفنون فی عرائس العیون، ج۲، ص۲۸۷، تهران، اسلامیه، ۱۳۸۱ش. |
۳. | ↑ حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله، کشف الظنون، ج۱، ص۱۷۸، بغداد، مکتبة المثنی، ۱۹۴۱م. |
۴. | ↑ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب، ج۴، ص۴۱۴، بیروت، دارالعلم للملایین، بیتا. |
۵. | ↑ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب، ج۸، ص۵، بیروت، دارالعلم للملایین، بیتا. |
۶. | ↑ هروی، ابوعبید قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۱۷، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۰ق. |
۷. | ↑ هروی، ابوعبید قاسم بن سلام، کتاب النسب، مقدمه، ص۶۸ – ۶۹، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۰ق. |
۸. | ↑ کیاء گیلانی، سیداحمد، سراج الانساب، مقدمه، ص۴ ـ ۵، قم، کتابخانه عمومی حضرت آیتالله العظمی مرعشی نجفی (رحمةاللهعلیه)، ۱۴۰۹ق. |
۹. | ↑ هروی، ابوعبید قاسم بن سلام، کتاب النسب، مقدمه، ص۱۱ – ۱۳، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۰ق. |
علم انساب به صورت شکلی از بیان تاریخی در میان اعراب جاهلی رواج داشته است.
پس از ظهور اسلام به خاطر باقی بودن ساختار قبیلهای شبه جزیره عربستان ، نسب شناسی در فرهنگ اسلامی جایی برای خود باز کرد.
[ویرایش]
علم انساب یا تبارشناسی به منزله شکلی از بیان تاریخی، به صورت روایات شفاهی در میان عرب جاهلی رواج داشته است.
در این روایات تنها نامهایی در قالب شجره ذکر میشده است و به سختی میتوان پذیرفت که حاوی مطالب و رویدادهای تاریخی در باره افراد مورد بحث بوده باشد.
از سوی دیگر تدوین نسب نامهها م دتها پس از ظهور اسلام و با هدف تصحیح تبارنامههای مشکوک و جلوگیری از تردیدها و فریبکاریها صورت گرفت.
ازینرو، صحت تاریخی نسب نامهها محل تردید است.
در واقع آنچه در علم انساب اهمیت دارد، شناخت نسبی است که از پیوستگی شعوب و قبایل و روابط داخلی آنها به دست میدهد.
[ویرایش]
ساختار قبیلهایِ نظام اجتماعی و سیاسیِ شبه جزیره عربستان ، موجب توجه به روایت تاریخ قبیله و قبایل وابسته به آن، و توجه به حوادث ایام و مفاخرات و مدایح و مثالب مندرج در آنها شد.
پس از اسلام با بر جای ماندن ساختار قبیلهای، دانش انساب نیز در فرهنگ اسلامی جایی باز کرد.
[ویرایش]
عمر بن خطّاب در سال ۲۰ دیوان را بر اساس انساب و قبایل و سوابق اسلامی تدوین و بیت المال را طبق آن تقسیم کرد.
[ویرایش]
در دوره امویان نیز بر اثر عواملی مانند تعصبات و ستیزهجوییهای قبیلهای و مقتضیات اداری و اوضاع سیاسی و اجتماعی و مناقشات شعوبی، به انساب توجه خاص شد.
[ویرایش]
در سده دوم علم انساب شکوفا گردید و نسب شناسان مطالب مربوط به آن را در فصلهایی دستهبندی کردند و کتابهایی نوشتند که بر محتوای کتابهای تاریخی و شیوه نگارش آنها اثر نهاد.
[ویرایش]
سرآمد نسب شناسان سده دوم، محمد بن سائب کلبی (متوفی ۱۴۶) بود که بیشتر نسب نویسان بعدی به روایت از کتابهای او پرداختهاند.
از دیگر نسب شناسان اَخباری کوفه، عَوانة بن حَکَم کَلبی (متوفی ۱۴۷) و ابومِخْنَف اَزدی (متوفی ۱۷۵) بودند.
[ویرایش]
کهنترین کتاب موجود در انساب، حَذف مِن نسب قریش تألیف مُؤرِّج بن عمرو سَدوسی (متوفی ۱۹۵) است (چاپ منجّد، بیروت ۱۳۹۶) که پارهای از انساب قریشیان همراه با اطلاعاتی ادبی و تاریخی در آن آمده است.
[ویرایش]
هشام بن محمد کلبی (متوفی ۲۰۴) مباحث نسب شناسی پدرش را نظم و توسعه داد و بیش از او به منابع اصلی و اسناد مکتوب، مانند تواریخ حیره و فرس، رجوع کرد و به این وسیله مهارت و توانایی خویش را در فهم معنای وظیفه علمی مورخ نشان داد.
جمهرة النسب وی مهمترین مرجع مؤلفان بعدی در باره انساب شد.
بدینگونه نسب شناسی با اخبار و روایات تاریخی همراه شد و انساب و اخبار در آثار نویسندگانی مانند احمد بن محمد جَهمی و ابوالعباس عبداللّه بن اسحاق مُکاری و ابوالحسن نسّابه ، دو بخش آمیخته و پیوسته گردید.
بعداً افرادی از خاندان زُبیری به علم انساب توجه نشان دادند و آثاری پدید آوردند که از منابع معتبر انساب و مآخذ مهم عصر جاهلی و تاریخ صدر اسلام به شمار میآید.
مُصعَب بن عبداللّه زبیری (متوفی ۲۳۶) نسب قریش را تألیف کرد که مورخانی مانند طبری و بلاذری از آن استفاده کردند.
پس از وی برادرزادهاش، زبیر بن بکّار (متوفی ۲۵۶)، جمهرة نسب قریش و اخبارها را به همان شیوه و با اشتمال بر انساب قریش و اخباری ارزنده از شخصیتهای مهم تألیف کرد که به عقیده برخی، بیشتر کتابی تاریخی است تا نسب نامه.
غلبه صبغه تاریخی بر انساب در کتاب بسیار مهم بلاذری یعنی انساب الاشراف مشهود است.
روش بلاذری پس از او ادامه نیافت، با این حال آثاری در انساب بر اساس منابع پیشین تألیف شد.
ابن حزم (متوفی ۴۵۶)، عالم برجسته اندلسی، جَمْهَرة انساب العرب را تدوین کرد که کتابی است دقیق و جامع از منابع متقدم انساب با احتوا بر آگاهیهای تاریخی و ادبی و در آن به خاندانهای عرب و بربر ساکن اندلس و آیینها و اصنام عرب جاهلی و نسب بنی اسرائیل اشاره شده است.
ابن قُدامه مَقدسی (متوفی ۶۲۰) التبیین فی انساب القرشیّین را در انساب قریشیان و به ترتیب نزدیکی نَسَبی آنان با پیامبر با استفاده از منابعی مانند نسب قریش مُصعب زبیری تألیف کرد.
یاقوت حموی (متوفی ۶۲۶) خلاصهای از جمهرة النسب هشام کلبی با نام المُقتضَب فراهم آورد.
قَلقَشَندی (۸۲۱) در نهایة الارب شیوهای نو به کار بست و قبایل و تیرههای عرب را به ترتیب الفبا آورد.
وی در قلائد الجُمان
برای رفع نیاز دبیران به ذکر انساب قبایل و خاندانهای عرب، به ویژه در مصر ، پرداخت.
الانساب سمعانی (متوفی ۵۶۲) مفصّلترین و مشهورترین کتاب انساب است.
مؤلف پس از فصلهایی در مقدمه، نسبت اشخاص را به شهر یا قبیله یا جز آن، به ترتیب الفبا آورده و در ذیل هریک عدهای از مشاهیر دین و علم و ادب را که به آن نسبها منتسب بودهاند، معرفی کرده است.
ابن اثیر خلاصهای از الانساب به نام تهذیب الانساب فراهم نموده و به آن مدخلهای جدید نیز افزوده است.
سیوطی نیز لُبّ اللباب را با حذف تراجم از کتاب الانساب، استخراج کرده است.
[ویرایش]
از سده سوم به بعد، نویسندگان شیعی آثار فراوانی در باره تبار طالبیان و انساب و اعقاب علویان تألیف کردند.
[ویرایش]
در شرق اسلامی تبارشناسی یا تاریخ خانوادگی به اهتمام و علاقه کسانی چون حاکمان و اعضای خانوادههای مشهور و علویان و بعضی مورخان رواج یافت.
کتابهای تاریخی حاکمانی با منشأ بدوی، چون حاکمان متعدد ترک و مغول، معمولاً مقدمهای در تبارشناسیِ قومی داشت.
[ویرایش]
(۲) امیرحسین آریانپور، «ابن خلدون پیشاهنگ جامعه شناسی»، سهند، دفتر اول (بهار ۱۳۴۹).
(۳) نزار اباظه و محمدریاض مالح، اتمام الاعلام: ذیل لکتاب الاعلام لخیرالدین الزرکلی، بیروت ۱۹۹۹.
(۴) ابن ابی الدَّم، التاریخ الاسلامی المعروف باسم التاریخ المظفری، چاپ حامد زیان غانم زیان، قاهره ۱۹۸۹.
(۵) ابن ابی حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی تا).
(۶) ابن اثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابه، بیروت: داراحیاء التراث العربی، (بی تا).
(۷) ابن اثیر، التاریخ الباهر فی الدولة الاتابکیّه، چاپ عبدالقادر احمد طلیمات، قاهره (۱۹۶۳).
(۸) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۹۶۵ـ۱۹۶۶.
(۹) ابن ازرق، تاریخ الفارقی، چاپ بدوی عبداللطیف عوض، قاهره ۱۳۷۹/۱۹۵۹.
(۱۰) ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج ۱ و ۲، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۸۹/۱۹۶۸ـ۱۹۶۹.
(۱۱) ابن تغری بردی، المنهل الصافی، ج ۱، چاپ احمد یوسف نجاتی، قاهره ۱۳۷۵/۱۹۵۶.
(۱۲) ابن حبیب، تذکرة النبیه فی ایام المنصور و بنیه، چاپ محمد محمدامین، قاهره ۱۹۷۶ـ۱۹۸۶.
(۱۳) ابن حجر عسقلانی، انباء الغمر بأبناء العمر، ج ۱، چاپ محمد احمد دهمان، دمشق ۱۳۹۹.
(۱۴) ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن ۱۳۲۵ـ۱۳۲۷.
(۱۵) ابن حجر عسقلانی، الدررالکامنة فی اعیان المائة الثامنه، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳/۱۹۷۳.
(۱۶) ابن حجر عسقلانی، ذیل الدرر الکامنه، چاپ عدنان درویش، قاهره ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
(۱۷) ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون.
(۱۸) ابن خلّکان، وفیات الاعیان وأنباء أبناء الزمان.
(۱۹) ابن دیبع، کتاب قُرّة العیون بأخبار الیمن المیمون، چاپ محمد بن علی اکوع، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
(۲۰) ابن رجب، کتاب الذیل علی طبقات الحنابله، بیروت ۱۳۷۲.
(۲۱) ابن سعد، کتاب الطبقات الکبیر، چاپ ادوارد زاخاو، لیدن ۱۳۲۱ـ۱۳۴۷/۱۹۰۴ـ۱۹۴۰، چاپ افست تهران (بی تا).
(۲۲) ابن سعد: الطبقات الکبری، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۲۳) ابن شاکر کتبی، فوات الوفیات، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴.
(۲۴) ابن صقاعی، تالی کتاب وفیات الاعیان، چاپ ژاکلین سوبله، دمشق ۱۹۷۴.
(۲۵) ابن صیرفی، نزهة النفوس والابدان فی تواریخ الزمان، چاپ حسن حبشی، ج ۱، (قاهره) ۱۹۷۰.
(۲۶) ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، چاپ علی محمد بجاوی، قاهره (۱۳۸۰/۱۹۶۰).
(۲۷) ابن عبدالبر، جامع بیان العلم و فضله و ماینبغی فی روایته و حمله، قاهره ۱۴۰۲/۱۹۸۲.
(۲۸) ابن عبری، تاریخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانی یسوعی، بیروت ۱۹۵۸.
(۲۹) ابن فوطی، تلخیص مجمع الا´داب فی معجم الالقاب، چاپ مصطفی جواد، دمشق ۱۹۶۲، چاپ محمد عبدالقدوس قاسمی، لاهور ۱۳۵۹/۱۹۴۰.
(۳۰) ابن قاضی شهبه، طبقات الشافعیه، چاپ حافظ عبدالعلیم خان، حیدرآباد دکن ۱۳۹۸ـ۱۴۰۰/۱۹۷۸ـ۱۹۸۰.
(۳۱) ابن قتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.
(۳۲) ابن قلانسی، تاریخ دمشق، چاپ سهیل زکار، دمشق ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۳۳) ابن کثیر، البدایة و النهایه، چاپ احمد ابوملحم و دیگران، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۳۴) ابن مجاور، صفة بلادالیمن و مکة و بعض الحجاز، المسماة تاریخ المستبصر، چاپ اسکار لوفگرن، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
(۳۵) ابن میَسَّر، اخبار مصر، چاپ هانری ماسه، قاهره ۱۹۱۹.
(۳۶) ابن ندیم، الفهرست.
(۳۷) ابن واصل، مفرج الکروب فی اخبار بنی ایّوب، چاپ حنین محمد ربیع، قاهره (۱۹۷۲).
(۳۸) ابن هشام، خلاصة سیرت رسول اللّه (ص)، تلخیص و انشای شرف الدین محمد بن عبداللّه بن عمر، چاپ اصغر مهدوی و مهدی قمی نژاد، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۳۹) ابن هشام، سیرت رسول اللّه ص، ترجمه و انشای رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی، چاپ اصغر مهدوی، تهران ۱۳۶۱ ش.
(۴۰) ابن هشام، کتاب التیجان فی ملوک حمیر، صنعاء (۱۹۷۹).
(۴۱) اسماعیل بن علی ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر: تاریخ ابی الفداء، بیروت: دارالمعرفه، (بی تا).
(۴۲) ابوالفرج اصفهانی، کتاب الاغانی، قاهره ۱۳۸۳، چاپ افست بیروت (بی تا).
(۴۳) ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیـّین، چاپ احمد صقر، قاهره ۱۳۶۸/۱۹۴۹.
(۴۴) ابوزرعه دمشقی، تاریخ ابی زرعة الدمشقی، چاپ شکراللّه قوچانی، (دمشق، بی تا).
(۴۵) احمد بن عبداللّه ابونعیم، کتاب ذکر اخبار اصبهان، چاپ سون ددرینگ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ افست تهران (بی تا).
(۴۶) احمد امین، حیاتی، قاهره ۱۹۶۶.
(۴۷) علی بن حسین باخرزی، دمیة القصر و عصرة أهل العصر، چاپ محمد تونجی، ج ۱، دمشق (۱۳۹۱/۱۹۷۱).
(۴۸) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربی، نقله الی العربیة عبدالحلیم نجار، قاهره ۱۹۷۴.
(۴۹) محمد عبدالمطلب بکاء، مصطفی جواد: حیاته و منزلته العلمیه، بغداد ۱۹۸۹.
(۵۰) رسول جعفریان، منابع تاریخ اسلام، قم ۱۳۷۶ ش.
(۵۱) انور جندی، طه حسین: حیاته و فکره فی ضوءالاسلام، قاهره ۱۳۹۷/۱۹۷۷.
(۵۲) حاجی خلیفه.
(۵۳) علی بن ناصر حسینی، کتاب اخبار الدولة السلجوقیه، چاپ محمد اقبال، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴.
(۵۴) ساطع حصری، دراسات عن مقدمة ابن خلدون، (قاهره) ۱۹۵۳.
(۵۵) حمزة بن حسن حمزه اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الأرض و الأنبیاء علیهم الصلاة والسلام، بیروت: دارمکتبة الحیاه، (بی تا).
(۵۶) علی بن حسن خزرجی، العقود اللؤلؤیّة فی تاریخ الدولة الرسولیه، چاپ محمد بسیونی عسل، چاپ محمد بن علی اکوع، صنعاء ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۵۷) خطیب بغدادی، تاریخ بغدادی.
(۵۸) خلیفه بن خیاط، کتاب الطبقات، روایة موسی بن زکریا تستری، چاپ اکرم ضیاء عمری، بغداد (۱۹۶۷).
(۵۹) عبدالعزیز دوری، بحث فی نشأه علم التاریخ عندالعرب، بیروت ۱۹۹۳.
(۶۰) حسین بن محمد دیاربکری، تاریخ الخمیس فی احوال انفس نفیس، بیروت: دارصادر، (بی تا).
(۶۱) محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، السیرة النبویه، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۴.
(۶۲) محمد بن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/۱۹۸۱ـ۱۹۸۸.
(۶۳) احمد بن عبداللّه رازی، تاریخ مدینة صنعاء، چاپ حسین بن عبداللّه عمری، صنعاء ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
(۶۴) فرانتس روزنتال، تاریخ تاریخ نگاری در اسلام، ترجمه اسداللّه آزاد، مشهد ۱۳۶۵ ش.
(۶۵) زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، چاپ سامی مکی عانی، بغداد ۱۹۷۲.
(۶۶) مصعب بن عبداللّه زبیری، کتاب نسب قریش، چاپ لوی پرووانسال، قاهره ۱۹۵۳.
(۶۷) زرکلی.
(۶۸) عباس زریاب خویی، سیرة رسول اللّه، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۶۹) محمد زکی مبارک، جنایة احمد امین علی الادب العربی، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
(۷۰) جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، چاپ حسین مونس، قاهره: دارالهلال، (بی تا).
(۷۱) سبط ابن جوزی، مرآة الزمان فی تاریخ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۰/۱۹۵۱.
(۷۲) سبط ابن جوزی، مرآة الزمان فی تاریخ، چاپ علی سویم، آنکارا ۱۹۶۸.
(۷۳) سبط ابن جوزی، مرآة الزمان فی تاریخ، سفر اول، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۷۴) محمد بن عبدالرحمان سخاوی، الاعلان بالتوبیخ لمن ذمَّ التاریخ، چاپ فرانتس روزنتال، بغداد ۱۳۸۲/۱۹۶۳.
(۷۵) محمد بن عبدالرحمان سخاوی، التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳.
(۷۶) محمد بن عبدالرحمان سخاوی، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع، قاهره (۱۳۵۴ـ۱۳۵۵).
(۷۷) حمزه بن یوسف سهمی، تاریخ جرجان، او، کتاب معرفة علماء اهل جرجان، حیدرآباد دکن ۱۳۶۹/۱۹۵۰.
(۷۸) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی، نظم العقیان فی اعیان الاعیان، چاپ فیلیپ حتی، نیویورک ۱۹۲۷.
(۷۹) محمد مهدی شمس الدین، حرکت تاریخ از دیدگاه امام علی (ع)، ترجمه محمدرضا ناجی، تهران ۱۳۸۰ ش.
(۸۰) محمدباقر صدر، المدرسة القرآنیه، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
(۸۱) خلیل بن ایبک صفدی، اعیان العصر و اعوان النصر، چاپ علی ابوزید و دیگران، دمشق ۱۴۱۸/۱۹۹۸.
(۸۲) خلیل بن ایبک صفدی، الوافی بالوفیات، ویسبادن ۱۹۶۲ـ۱۹۷۹.
(۸۳) طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن.
(۸۴) طبری، تاریخ طبری (بیروت).
(۸۵) طبری، المنتخب من کتاب ذیل المذیل، بیروت (بی تا).
(۸۶) محمد بن حسن طوسی، الفهرست، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۰.
(۸۷) عباس عزّاوی، تاریخ العراق بین احتلالین، بغداد ۱۳۵۳ـ۱۳۷۱/ ۱۹۳۵ـ۱۹۵۶، چاپ افست قم ۱۳۶۹ ش.
(۸۸) عباس عزّاوی، التعریف بالمورخین، ج ۱: فی عهد المغول و الترکمان، بغداد ۱۳۷۶/۱۹۵۷.
(۸۹) عامر عقّاد، احمد امین: حیاته و ادبه، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۹۰) جواد علی، تاریخ العرب فی الاسلام: السیرة النبویه، بغداد ۱۹۶۱.
(۹۱) جواد علی، «موارد تاریخ الطبری»، مجلة المجمع العلمی العراقی (۱۳۶۹).
(۹۲) جواد علی، «موارد تاریخ المسعودی»، سومر (۱۹۶۴).
(۹۳) علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، نهج البلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۹۴) محمد بن محمد عمادالدین کاتب، خریدة القصر و جریدة العصر، چاپ محمد بهجة اثری، (بغداد) ۱۳۷۵/۱۹۵۵.
(۹۵) عماره بن علی عماره یمنی، تاریخ الیمن المسمَّی المفید فی أخبار صنعاء و زبید، چاپ محمد بن علی اکوع، صنعاء ۱۹۸۵.
(۹۶) محمد عبداللّه عنان، مؤرّخو مصر الاسلامیّة و مصادر التاریخ المصری، قاهره ۱۳۸۸/۱۹۶۹.
(۹۷) عبدالقادر بن شیخ عیدروس، تاریخ النور السافر عن اخبار القرن العاشر، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۹۸) نجم الدین محمد بن محمد غزی، الکواکب السائرة باعیان المئة العاشره، چاپ جبرائیل سلیمان جبور، بیروت ۱۹۷۹.
(۹۹) نجم الدین محمد بن محمد غزی، لطف السمر و قطب الثمر: من تراجم اعیان الطبقه الأولی من القرن الحادی عشر، چاپ محمود شیخ، دمشق: وزارة الثقافة و الارشاد القومی، (بی تا).
(۱۰۰) محمد بن احمد فاسی، العقد الثمین فی تاریخ البلد الأمین، چاپ محمد عبدالقادر احمد عطا، بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۸.
(۱۰۱) یوسف بن سفیان فسوی، المعرفة والتاریخ، چاپ خلیل منصور، بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۹.
(۱۰۲) علی بن یوسف قفطی، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ لیپرت، لایپزیگ ۱۹۰۳.
(۱۰۳) احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی، قاهره (۱۳۸۳/۱۹۶۳).
(۱۰۴) احمد بن علی قلقشندی، قلائد الجمان فی التعریف بقبائل عرب الزمان، چاپ ابراهیم ابیاری، قاهره ۱۴۰۲/۱۹۸۲.
(۱۰۵) محمد کردعلی، خطط الشام، بیروت ۱۳۸۹ـ۱۳۹۲/۱۹۶۹ـ۱۹۷۲.
(۱۰۶) علی پاشا مبارک، الخطط التوفیقیة الجدیدة لعصر القاهره، قاهره ۱۹۸۰ـ۱۹۸۳.
(۱۰۷) محمدامین بن فضل اللّه محبی، خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، بیروت: دارصادر، (بی تا).
(۱۰۸) محمد بدری فهد، شیخ الاخباریین ابوالحسن مدائنی، نجف ۱۹۷۵.
(۱۰۹) محمدخلیل بن علی مرادی، سِلک الدُرر فی اعیان القرن الثانی عشر، بولاق ۱۲۹۱ـ۱۳۰۱، چاپ افست بغداد (بی تا).
(۱۱۰) محمد بن محمد مراکشی، الذیل والتکملة لکتابی الموصل و الصلة، سفر پنجم، قسم ۱، چاپ احسان عباس، بیروت (۱۹۶۵).
(۱۱۱) یوسف بن عبدالرحمان مزّی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت ۱۴۰۳ـ۱۴۰۵/ ۱۹۸۳ـ۱۹۸۵.
(۱۱۲) محمد بن عبیداللّه مُسَبّحی، اخبار مصر، چاپ ایمن فؤاد سید و تیاری بیانکی، قاهره ۱۹۷۸.
(۱۱۳) مسعودی، تنبیه.
(۱۱۴) مسعودی، مروج الذهب (بیروت).
(۱۱۵) شاکر مصطفی، التاریخ العربی و المورخون، بیروت ۱۹۸۳.
(۱۱۶) مرتضی مطهری، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی: جامعه و تاریخ، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۱۱۷) مطهر بن طاهر مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس ۱۸۹۹ـ۱۹۱۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲.
(۱۱۸) احمد بن علی مقریزی، اتعاظ الحنفا بأخبار الائمة الفاطمیین الخلفا، چاپ جمال الدین شیّال، قاهره ۱۳۸۷/۱۹۶۷.
(۱۱۹) احمد بن علی مقریزی، دُرر العقود الفریدة فی تراجم الاعیان المفیدة، چاپ عدنان درویش و محمد مصری، دمشق ۱۹۹۵.
(۱۲۰) احمد بن علی مقریزی، السلوک لمعرفة دول الملوک، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷.
(۱۲۱) محسن مهدی، فلسفه تاریخ ابن خلدون، ترجمه مجید مسعودی، تهران ۱۳۵۲ ش.
(۱۲۲) عبدالجبار ناجی، اسهامات مؤرخی البصرة فی الکتابة التاریخیة حتی القرن الرابع الهجری، بغداد ۱۹۹۰.
(۱۲۳) محمدرضا ناجی، تاریخ و تمدن اسلامی در قلمرو سامانیان، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۱۲۴) احمد بن علی نجاشی، فهرست اسماء مصنّفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷.
(۱۲۵) نعمان بن محمد، کتاب معدن الجواهر بتاریخ البصرة و الجزائر، چاپ محمد حمیداللّه، اسلام آباد ۱۳۹۳/۱۹۷۳.
(۱۲۶) یحیی بن شرف نووی، تهذیب الاسماء و اللغات، مصر: ادارة الطباعة المنیریة، (بی تا)، چاپ افست تهران (بی تا).
(۱۲۷) احمد بن عبدالوهاب نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، قاهره (۱۹۲۳ـ۱۹۵۵).
(۱۲۸) محمد بن عبدالملک همدانی، تکملة تاریخ الطبری، چاپ البرت یوسف کنعان، بیروت ۱۹۶۱.
(۱۲۹) عبداللّه بن اسعد یافعی، مرآة الجنان و عبرة الیقظان، چاپ خلیل منصور، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷.
(۱۳۰) یاقوت حموی، معجم الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳.
(۱۳۱) محمد بن حاتم یامی همدانی، السمط الغالی الثمن فی اخبار الملوک من الغزّ بالیمن، چاپ رکس سمث، لندن ۱۹۷۴.
(۱۳۲) یعقوبی، تاریخ یعقوبی.
(۱۳۳) عبدالباقی بن عبدالمجید یمانی، بهجة الزّمن فی تاریخ الیمن، چاپ عبداللّه محمد حبشی و محمد احمد سنبانی، صنعاء ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
(۱۳۴) دانشنامه اسلام؛
[ویرایش]
۱. | ↑ فرانتس روزنتال، تاریخ تاریخ نگاری در اسلام، ج۱، ص۳۳ـ۳۴، ترجمه اسداللّه آزاد، مشهد ۱۳۶۵ ش. |
۲. | ↑ محمد مهدی شمس الدین، حرکت تاریخ از دیدگاه امام علی (ع)، ج۱، ص۵۴، ترجمه محمدرضا ناجی، تهران ۱۳۸۰ ش. |
۳. | ↑ محمد مهدی شمس الدین، حرکت تاریخ از دیدگاه امام علی (ع)، ج۱، ص۱۶، ترجمه محمدرضا ناجی، تهران ۱۳۸۰ ش. |
۴. | ↑ جواد علی، «موارد تاریخ الطبری»، ج۱، ص۱۴۶، مجلة المجمع العلمی العراقی (۱۳۶۹). |
۵. | ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۳. |
۶. | ↑ عبدالعزیز دوری، بحث فی نشأه علم التاریخ عندالعرب، ج۱، ص۱۹، بیروت ۱۹۹۳. |
۷. | ↑ عبدالعزیز دوری، بحث فی نشأه علم التاریخ عندالعرب، ج۱، ص۳۹ـ۴۰، بیروت ۱۹۹۳. |
۸. | ↑ جواد علی، «موارد تاریخ الطبری»، ج۱، ص۱۴۸ـ ۱۴۹، مجلة المجمع العلمی العراقی (۱۳۶۹). |
۹. | ↑ عبدالعزیز دوری، بحث فی نشأه علم التاریخ عندالعرب، ج۱، ص۴۱، بیروت ۱۹۹۳. |
۱۰. | ↑ ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۱۲۴. |
۱۱. | ↑ ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۱۲۶ـ۱۲۷. |
۱۲. | ↑ مصعب بن عبداللّه زبیری، ج۱، ص۶، کتاب نسب قریش، چاپ لوی پرووانسال، قاهره ۱۹۵۳. |
۱۳. | ↑ مصعب بن عبداللّه زبیری، ج۱، ص۹، کتاب نسب قریش، چاپ لوی پرووانسال، قاهره ۱۹۵۳. |
۱۴. | ↑ خطیب بغدادی، تاریخ بغدادی، ج۸، ص۴۶۹. |
۱۵. | ↑ احمد بن علی قلقشندی، قلائد الجمان فی التعریف بقبائل عرب الزمان، ، ص ۲ـ۴، چاپ ابراهیم ابیاری، قاهره ۱۴۰۲/۱۹۸۲. |
۱۶. | ↑ فرانتس روزنتال، تاریخ تاریخ نگاری در اسلام، ج۱، ص۱۱۵، ترجمه اسداللّه آزاد، مشهد ۱۳۶۵ ش. |