درس بدایة الحکمة
جلسه ۴۱: تلازم ماده و صورت و احتیاج هر یک به دیگری
موضوعا ، وقد أنهاها الباحثون أخیرا ، إلى ما یقرب من مائة وبضع عنصر.
الفصل السادس
فی تلازم المادة والصورة
المادة الأولى والصورة متلازمتان ، لا تنفک إحداهما عن الأخرى.
أما أن المادة لا تتعرى عن الصورة ، فلأن المادة الأولى حقیقتها ، أنها بالقوة من جمیع الجهات ، فلا توجد إلا متقومة بفعلیة جوهریة متحدة بها ، إذ لا تحقق لموجود إلا بفعلیة ، والجوهر الفعلی الذی هذا شأنه هو الصورة ، فإذن المطلوب ثابت.
وإما أن الصور التی من شأنها أن تقارن المادة ، لا تتجرد عنها ، فلأن شیئا من الأنواع التی ینالها الحس والتجربة ، لا یخلو من قوة التغیر وإمکان الانفعال ، وهذا أصل موضوع مأخوذ من العلوم الطبیعیة ، وما فیه القوة والإمکان لا یخلو من مادة ، فإذن المطلوب ثابت.
الفصل السابع
فی أن کلا من المادة والصورة محتاجة إلى الأخرى
بیان ذلک أما إجمالا ، فإن الترکیب بین المادة والصورة ، ترکیب حقیقی اتحادی ذو وحدة حقیقیة ، وقد تقدم (١) أن بعض أجزاء المرکب ، الحقیقی محتاج إلى بعض.
__________________
(١) فی الفصل السادس من المرحلة الخامسة.
٧٥
وأما تفصیلا فالصورة محتاجة إلى المادة فی تعینها ، فإن الصورة إنما یتعین نوعها ، باستعداد سابق تتحمله المادة ، وهی تقارن صورة سابقة وهکذا.
وأیضا هی محتاجة إلى المادة فی تشخصها ، أی فی وجودها الخاص بها ، من حیث ملازمتها للعوارض ، المسماة بالعوارض المشخصة ، من الشکل والوضع والأین ومتى وغیرها.
وأما المادة فهی متوقفة الوجود حدوثا وبقاء ، على صورة ما من الصور الواردة علیها تتقوم بها ، ولیست الصورة علة تامة ولا علة فاعلیة لها ، لحاجتها فی تعینها وفی تشخصها إلى المادة ، والعلة الفاعلیة إنما تفعل بوجودها الفعلی ، فالفاعل لوجود المادة جوهر ، مفارق للمادة من جمیع الجهات ، فهو عقل مجرد أوجد المادة ، وهو یستحفظها بالصورة ، بعد الصورة التی یوجدها فی المادة.
فالصورة جزء للعلة التامة ، وشریکة العلة للمادة وشرط لفعلیة وجودها.
وقد شبهوا استبقاء العقل المجرد المادة بصورة ما ، بمن یستحفظ سقف بیت بأعمدة متبدلة ، فلا یزال یزیل عمودا وینصب مکانه آخر.
واعترض علیه بأنهم ذهبوا إلى کون هیولى ، عالم العناصر واحدة بالعدد ، فکون صورة ما وهی واحدة بالعموم شریکة العلة لها ، یوجب کون الواحد بالعموم علة للواحد بالعدد ، وهو أقوى وجودا من الواحد بالعموم ، مع أن العلة یجب أن تکون أقوى من معلولها.
ولو أغمضنا عن ذلک فلا ریب ، أن تبدل الصور یستوجب بطلان الصورة السابقة ، وتحقق حقه فی محلها ، وإذ فرض أن الصورة جزء العلة التامة للمادة ، فبطلانها یوجب بطلان الکل أعنی العلة التامة ، ویبطل بذلک المادة ، فأخذ صورة ما شریکة العلة لوجود المادة ، یؤدى إلى نفی المادة.
والجواب أنه سیأتی فی مرحلة القوة والفعل (١) ، أن تبدل الصور فی
__________________
(١) فی الفصل الحادی عشر من المرحلة العاشرة.
فصل ششم در مورد این مسأله است که ماده و صورت با هم متلازم اند یعنی هر جا در عالم مادهای هست صورت دارد و هر صورت مادی حتما باید با ماده همراه باشد.
اما اینکه هر جا ماده باشد صورت هم وجود دارد برای این است که ماده، فقط قوهی محض است و چنین چیزی نمیتواند بدون فعلیت، وجود داشته باشد. این وجود ضعیف همواره باید در زیر سایهی یک وجود قوی تری که فعلیت دارد موجود باشد که همان صورت نام دارد. وجود به معنای بالفعل بودن است از این رو شیء اگر بخواهد موجود شود باید بالفعل باشد این فعلیت یا بالذات است مانند صورت که فعلیت آن از خودش است یا به وسیلهی چیز دیگری باید فعلیت یابد که همان ماده است. ماده حتی بعد از موجود شدن هم دارای فعلیت ذاتی نمیشود، بالقوه بودن ذات آن است و بالفعل شدن آن همواره به سبب صورت میباشد.
اما اینکه هر صورتی همیشه با ماده ملازم است. بیان این استدلال مبتنی به مقدمهای است که از علوم تجربی استفاده میشود. علوم تجربی همان علومی است که موضوع آن جسم میباشد. در این علوم ثابت شده است که اجسام عالم همه قابل تبدیل و تحول میباشند و هر جسمی قابل تبدیل و تبدل به جسم دیگری است. این قابلیت مخصوص ماده است زیرا قبلا گفتیم که همهی اجسام یک حیثیت فعلیت دارند که مربوط به جسم بودن آنها است و یک حیثیت قوه دارند که مربوط به مادهی آنها است. حال که در علوم طبیعی اثبات شده است که همهی اجسام قابل تبدیل و تبدل هستند پس همهی اجسام ماده دارند.
بعد علامه به سراغ این مسأله میرود که نه تنها ماده و صورت با هم ملازم اند بلکه هر یک از این دو به دیگری نیاز دارند.
۳
تلازم ماده و صورت
۱
الفصل السادس فی تلازم المادة والصورة (فصل ششم در مورد این است که ماده و صورت با هم متلازم اند)
المادة الأولى والصورة متلازمتان، (مادهی اولی و صورت با هم تلازم دارند) لا تنفک إحداهما عن الأخرى. (به این معنا که هیچ یک از این دو از دیگری جدا نمیشود) أما أن المادة لا تتعرى عن الصورة، (اما اینکه ماده از صورت جدا نمیشود این است که) فلأن المادة الأولى حقیقتها أنها بالقوة من جمیع الجهات، (حقیقت مادهی اولی این است که قوهی محض است) فلا توجد إلا متقومة بفعلیة (پس در خارج موجود نمیشود مگر اینکه به وسیلهی یک فعلیتی قوام پیدا کرده باشد) جوهریة متحدة بها، (این فعلیت نمیتواند عرض باشد بلکه باید جوهر باشد و این جوهر با ماده متحد میشود) إذ لا تحقق لموجود إلا بفعلیة، (زیرا هیچ موجودی نمیتواند تحقق یابد و موجود شود مگر اینکه فعلیت پیدا کند این فعلیت یا از ذات خود شیء است مانند صورت و یا مرهون غیر است مانند ماده که فعلیت خود را از صورت میگیرد.) والجوهر الفعلی الذی هذا شأنه هو الصورة، (آن جوهر فعلی که شأنش این است که ماده را نگه میدارد همان صورت نام دارد) فإذن المطلوب ثابت. (پس مطلوب ما که عبارت بود از اینکه هیچ مادهای بدون صورت نمیشود ثابت میشود)
وأما أن الصورة التی من شأنها أن تقارن المادة لا تتجرد عنها، (اما اینکه صورت که شأن آن این است که با ماده مقارن باشند علتش این است که) فلأن شیئا من الأنواع التی ینالها الحس والتجربة لا یخلو من قوة التغیّر (زیرا هیچ یک از انواع اجسام که ما آنها را حس میکنیم و یا در آزمایشگاهها آنها را تجربه میکنیم هیچ کدام از قوهی تغییر و تبدل جدا نیستند و همه میتوانند به جسم دیگری تبدیل شوند) و امکان الانفعال (و خالی نیستند از استعداد انفعال یعنی همه مستعد این هستند که بتوانند متأثر از اثر جدیدی شوند و صورت جدیدی به خود بپذیرند) وهذا أصل موضوع (البته این یک مسألهی فلسفی نیست و فلسفه هم در مقام اثبات آن نیست زیرا موضوع آن جسم است نه وجود تا در فلسفه بحث شود.) مأخوذ من العلوم الطبیعیة، (که از علوم طبیعی مانند فیزیک گرفته شده است و فیلسوف آن را به عنوان اصل موضوعی میپذیرد) وما فیه القوة والإمکان لا یخلو من مادة، (نتیجه اینکه هرچیزی که در آن قوه و استعداد است نمیتواند خالی از ماده باشد زیرا ماده یعنی همانی که قوه و استعداد دارد و همین استعداد موجب قبول تأثیر و در نتیجه تبدیل به چیز دیگر میشود) فإذن المطلوب ثابت. (که صور با ماده متلازم است.)
۴
احتیاج ماده و صورت به یکدیگر
۱
بعد علامه در فصل هفتم در مقام اثبات این است که حتی فراتر از تلازم، این دو به هم احتیاج دارند. دو شیء میتوانند با هم ملازم باشند ولی به هم احتیاج نداشته باشند مانند دو چیز که معلول یک علت واحدهاند. زیرا اگر یکی باشد علامت این است که علتش هم هست و اگر علتش باشد معلول دیگری هم باید باشد زیرا علت از معلول هرگز نمیتواند منفک شود.
گاهی هم تلازم آنها مانند تلازم بین علت و معلول میشود به این معنا که هر جا که علت تامه باشد معلول هم هست و بالعکس. بنا بر این تلازم اعم از این است که دو چیز به هم نیاز داشته باشند و یا نداشته باشند. ما در فصل قبلی فقط تلازم را اثبات کردیم و عام نمیتواند خاص را اثبات کند. خاص عبارت است از اینکه هر یک از ماده و صورت به دیگری نیازمند است.
البته تصور نشود که ترتّب این بر آن و ترتّب آن بر این مستلزم دور است زیرا این دور از دورهای محال نیست. یعنی دور هست ولی مستدیر نیست و به آن دور معیّ میگویند. مانند دو خشت که آنها را به هم تکیه دادهایم که هر کدام که بیفتد دیگری نیز میافتد. ما نحن فیه هم از همین قبیل است.
این احتیاج متقابل یک دلیل اجمالی دارد و یک دلیل تفصیلی.
دلیل اجمالی این است که اگریک چیز مرکب حقیقی باشد باید اجزایش به هم نیازمند باشد و الا آن شیء نمیتواند مرکب حقیقی باشد و صرفا مرکب اعتباری میشود. این در حالی است که جسم، مرکب حقیقی است پس ماده و صورت که اجزاء آن است به هم نیازمندند.
اما دلیل تفصیلی این است که صورت به ماده در دو جهت احتیاج دارد. یکی در تعین نوعش (زیرا در صور نوعیه گفتیم که به تعداد انواع موجودات، صور نوعیه وجود دارد که منشأ آثار خاص آن نوع است) دلیل اینکه چرا این نوع خاص از صورت موجود شده است یعنی چرا یکی گیاه شده است و یکی درخت خرما و یکی درخت سیب و یک شیء گندم شده است و یکی جو؟
تعین نوع به سبب ماده است زیرا این ماده در اینجا این استعداد را دارد یعنی قابل پذیرش صورت انسانی است و در جای دیگری استعداد دیگر و قابل پذیرش صورت حیوانی است. اگر ماده نبود به جای سیب میشد درخت خرما در آید.
همچنین آن ماده مانند هستهی درخت خرما، چرا هستهی درخت خرما شد و نه هستهی درخت سیب و همچنین چرا به درخت خرما تبدیل شد و نه به درخت سیب. علت آن این است که مادهی قبلی آن استعداد همان را داشت. بنا بر این صورت موجود در عالم احتیاج به ماده دارند.
علاوه بر این از جهت دیگر هم میتوان ثابت کرد که صور به ماده احتیاج دارند و آن در جهت تشخّص صورت است. یعنی این صورت که شخص خاص میشود (نه نوع) یعنی این شده این درخت سیب و آن شده است آن درخت سیب و یا یکی شده است زید و دیگری عمرو شده است. این تشخّص به سبب آن است که این یک سری عوارضی را پذیرفته است که دیگری نپذیرفته است مثلا این در این مکان است و آن در مکان دیگر و این در این وضع است و آن در وضع دیگر. بنا بر این باید ماده باشد که بتواند آن را بپذیرد زیرا پذیرش همواره مربوط به ماده است. از این رو در بحث مجرد گفتیم که نوع آن منحصر به فرد است زیرا مادهای ندارد که بتواند اعراض را بپذیرد تا بتواند اشخاص متعددی در تحت یک نوع پدید آید.
اما اینکه ماده چرا احتیاج به صورت دارد علت آن این است که ماده، قوهی محض است و هر مادهای در وجودش به فعلیت احتیاج دارد. به عبارت دیگر، دلیل سابق که تلازم را ثابت کرد، همان دلیل احتیاج را هم اثبات میکند.
نکتهی دیگر این است که صورت نه علت تامه برای ماده است و نه فاعل ماده.
توضیح اینکه گاه یک چیز علت تامهی چیز دیگر است این بدان معنا است که هم فاعل آن چیز است و هم همه چیز دیگر آن زیرا برای پیدایش یک معلول، در عالم اجسام فاعل بودن تنها کافی نیست بلکه شرط، زمینهی مساعد و نبود مانع همه باید وجود داشته باشد. مگر اگر یک آتش بخواهد بسوزاند هم آتش باید باشد که فاعل است ولی به یک مادهی سوزنده هم احتیاج دارد که شرطش این است که آن ماده در کنار آتش باشد و الا آتش به آن اثر نمیکند. مضافا بر آن مانع هم باید نباشد یعنی مثلا آن چوب خیس نباشد. اگر همهی اینها با هم محقق شود، علت تامه به وجود میآید. فاعل بودن فقط یک جزء از علت تامه است.
به هر حال صورت نه علت تامه برای ماده است و نه حتی پائینتر از آن فاعل ماده هم نیست زیرا اگر چیزی بخواهد علت تامه یا فاعل باشد، باید موجود باشد تا بتواند معلول را ایجاد کند. این در حالی است که صورت در تحقق و وجود خودش به ماده احتیاج دارد. صورت صرفا شرط وجود ماده است. فاعل، همان موجود مجردی است که هم صورت جسمیه را خلق میکند و هم ماده را.
۵
تطبیق احتیاج ماده و صورت به یکدیگر
۱
الفصل السابع فی أن کلا من المادة والصورة محتاجة إلى الأخرى (فصل هفتم در این است که هر یک از ماده و صورت به دیگری احتیاج دارند)
بیان ذلک أما إجمالا: (اما بیان اجمالی آن عبارت است از اینکه) فإن الترکیب بین المادة والصورة ترکیب حقیقی إتحادی، ذو وحدة حقیقیة، (ترکیب بین ماده و صورت، ترکیبی حقیقی و اتحادی است یعنی این دو با هم یکی میشوند و دارای یک وحدت حقیقی اند یعنی این وحدت خیالی و اعتباری و یا صنعتی (مثل اجزاء صندلی) نیست جسم یک موجود واحد حقیقی است که دو جزء دارد و این نشان میدهد که اجزایش به هم نیاز دارند.) وقد تقدم أن بعض أجزاء المرکب الحقیقی محتاج إلى بعض. (سابقا ثابت کردیم که اگر چیزی بخواهد مرکب حقیقی باشد باید اجزایش به هم احتیاج داشته باشند تا وحدت حقیقی به وجود آید.)
وأما تفصیلا: (اما بیان تفصیلی آن این است که) فالصورة محتاجة إلى المادة فی تعینها، (پس صورت محتاج به ماده است در تعین نوعش (البته عبارت علامه در اینجا ظاهرش به معنای تعین و تشخّص خود صورت است ولی مراد ایشان تعین نوع است زیرا خود ایشان در بعد به آن تصریح میکند) یعنی صورت برای اینکه این نوع خاص شود مثلا برای اینکه کبوتر شود باید مادهی خاصی که به کبوتر شدن میانجامد را دارا باشد) فإن الصورة إنما یتعین نوعها باستعداد سابق تحمله المادة، (یعنی نوع صورت به این گونه متعین میشود که استعدادهای آن را که ماده بر دوش میکشد به آن برسد.) وهی تقارن صورة سابقة، (البته خود ماده نیز قبل از این صورت نوعیه با صورت دیگری مقارن بود مثلا قبلا صورت هستهای داشت و الآن صورت خرمایی. اینکه سابقا صورت هستهای داشت به علت این بود که مادهی آن استعداد هسته شدن را داشت.) وهکذا. (و همین طور هر قدر که به جلو میرویم هر صورتی که نوع خاصی شده است به سبب مادهاش بوده است.)
وأیضا: هی محتاجة إلى المادة فی تشخصها، (همچنین صورت، علاوه بر نوع شدن، در شخص شدن نیز به ماده احتیاج دارد. یعنی اینکه این درخت سیب، محقق شده است نه درخت سیب دیگر این هم به سبب مادهی خودش است.) أی فی وجودها الخاص بها، (یعنی در وجود شخصی خودش و وجودی که این صورت به آن اختصاص دارد به ماده احتیاج دارد.) من حیث ملازمتها للعوارض (زیرا تشخّص هرچند به سبب عوارض نیست ولی صورت به سبب ملازم بودنش با آن عوارض متشخص میشود. هر صورت شخصیه با عوارض، ملازم است زیرا تشخّص ملازم با عوارض است و تشخّص بدون عوارض قابل محقق شدن نیست و عوارض داشتن هم ملازم با چیزی است که این عوارض را قبول کند که همان ماده است.) المسماة ب (العوارض المشخصة) (این عوارض را عوارض مشخصه مینامند. البته ما سابقا گفتیم که این تعبیر از باب تسامح است زیرا این عوارض از امارات تشخّص اند.) من الشکل والوضع والأین ومتى وغیرها. (به هر حال این عوارض مشخصه مانند، شکل خاص، وضع، مکان و زمان خاص و مانند آن است. و این عوارض در جایی میآیند که شیء قابل آنها باشد و این قابل چیزی نیست جز ماده)
وأما المادة، (اما اینکه ماده چرا به صورت احتیاج دارد) فهی متوقفة الوجود حدوثا وبقاء على صورة ما من الصور الواردة علیها، (زیرا ماده متوقف بر وجود است هم در اصل پیدایش و هم در بقایش بر صورت. این هر صورت هر صورتی که باشد اشکال ندارد، ماده به صورت متعین احتیاج ندارد و هر چه که باشد فرقی ندارد) تتقوم بها، (و ماده به آن صورت متقوم است و به آن قوام دارد زیرا خودش قوهی محض است و در قوام به صورت احتیاج دارد.) ولیست الصورة علة تامة (صورت علت تامه برای ماده نیست) ولا علة فاعلیة لها، (و حتی کمتر از آن، علت فاعلیهی آن نیز نیست. علت تامه از علت فاعلیه بالاتر است زیرا معنایش این است که همه فاعل است و هم چیزهای دیگر) لحاجتها فی تعینها وفی تشخصها إلى المادة، (زیرا صورت، در تعین نوعش و در تشخصش به ماده احتیاج دارد از این رو دیگر نمیشود علت برای آن باشد زیرا تا ماده نباشد موجود نیست و تا موجود نباشد نمیتواند کاری انجام دهد) والعلة الفاعلیة إنما تفعل بوجودها الفعلی، (و علت فاعلی فقط در صورتی که وجود بالفعل دارد میتواند کاری انجام دهد و فاعل و علت شود. حال باید دید که چه چیزی هست که میتواند سازندهی ماده باشد زیرا صورت که نمیتواند سازنده باشد، خود ماده هم که نمیشود که سازندهی خودش باشد تنها چیزی که در عالم اجسام باقی میماند اعراض است که آنها هم نمیتوانند سازندهی ماده باشند زیرا اینها خودشان بر صورت متوقف اند و معلول آن میباشند. نتیجه اینکه در عالم ماده چیزی نیست که بتواند سازندهی ماده باشد از این رو سازندهی ماده باید موجودی باشد که خارج از عامل باشد) فالفاعل لوجود المادة جوهر مفارق للمادة من جمیع الجهات، (پس سازندهی وجود ماده یک امری جوهری است که مفارق از ماده است از جمیع جهات هم در مقام ذات و هم در مقام فعل، نه صورت آن است و نه اعراض آن) فهو عقل مجرد (پس آن فاعل یک فرشته و یک موجود مجرد است) أوجد المادة، (که ماده را موجود کرده است) وهو یستحفظها بالصورة بعد الصورة التی یوجدها فی المادة. (و چون ماده قوهی محض است و نمیتواند خود به خود موجود شود در نتیجه موجود کنندهی ماده از همان اول آن را در قالب صورتهایی بعد از صورتهای دیگر ایجاد میکند تا آن صورتها ماده را نگه دارند و توان موجود شدن را به آن بدهند.) فالصورة جزء للعلة التامة، (پس صورت علت تامه نیست بلکه جزء علت تامه است) وشریکة العلة للمادة، (و علت تامهی ماده همان موجود مجرد است با صورت) وشرط لفعلیة وجودها. (یعنی صورت شرط است و در کنار فاعل قرار میگیرد و با هم علت تامه برای وجود ماده میشوند و به ماده فعلیت میدهند.) وقد شبهوا استبقاء العقل المجرد المادة بصورة ما بمن یستحفظ سقف بیت بأعمدة متبدلة فلا یزال یزیل عمودا وینصب مکانه آخر. (اینکه عقل مجرد، ماده را در قابل صورتی نگه میدارد به انسانی تشبیه کردهاند که برای اینکه خیمه را سرپا نگاه دارد، عمودی را در وسط آن نصب میکند و احیانا اگر آن عمود بپوسد و یا خراب شود آن را بر میدارد و عمود دیگری به جا آن میگذارد که خیمه در هر حال سرپاست هرچند عمودش گاه تغییر میکند.)
- ۰۳/۰۱/۰۲