دانشجویان کارشناسی ارشد مهندسی برق کنترل

۲۰۳۸ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

عوالم هستی، مراتب کلی وجود در فلسفه و عرفان

فرزاد تات | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۱۶ ب.ظ

عوالم هستی، مراتب کلی وجود در فلسفه و عرفان.

تفسیر عوالم هستی و تحلیل مراتب آن یکی از دغدغه‌های اساسی فیلسوفان در طول تاریخ بوده ‌است. فیلسوفان اسلامی با تحلیل عوالم هستی با مبانی مختلف، اثبات کرده‌اند که ماورای عالم محسوسات عوالم دیگری نیز وجود دارد که قوی‌تر و وسیع‌تر از عالم ماده است، بلکه عالم ماده را مرتبه پایین و ناچیز هستی برشمرده‌اند.

امام‌خمینی در آثار خود عوالم هستی را بررسی کرده و با استناد به برخی شواهد و ادله‌ عقلی بر اثبات برخی عوالم هستی پرداخته است. ایشان با استناد به کلام برخی عرفا، عالم را با تمام حقایقش ظلی می‌داند و این ظلّ، وجود انتسابی دارد. از این ‌رو عالم یک وجود مستقل ندارد و استناد وجود به آن اعتباری است.

امام‌خمینی با بیان اقسام عوالم هستی به ویژگی‌های هر یک از آنها اشاره کرده ‌است و رابطه عوالم را با حضرات خمس، رابطه ظل و ذی ظل و عوالم کلی را ظل حضرات خمس می‌داند.

همچنین امام با اصول و مبانی چون بساطت وجود، تشکیک در وجود و اصل علیت بهه تبیین تطابق عوالم پرداخته است و از آنجا که با توجه به مبانی عرفانی، علیت و تشأن و تشکیک در مراتب وجود، جای خود را به تشکیک در مراتب ظهور می‌دهد، عوالم ظهور به‌ جای عوالم وجود می‌نشیند؛ یعنی تجلی و ظهور حق تعالی دارای مراتبی است و عالم پایین‌تر تنزل یافته و رقیقه‌ عالم بالاتر است.

معنی

عوالم جمع عالَم به معنای جهان و به معنای علامت است[۱] و نیز به معنای «ما یُعلم به شیء» است؛ یعنی آن چیزی که به وسیله آن، علم حاصل می‌شود[۲] و در اصطلاح فلسفی عالَم به موجود یا موجوداتی گفته می‌شود که از نظر مراتب کلی وجود، درجه خاصی دارند، به گونه‌ای که بر پایین‌تر از خود محیط و نسبت به مافوق خود محاط هستند.[۳] در اصطلاح عرفا عالم، ماسوی‌الله،[۴] اعیان علمیه و خارجیه است.[۵] امام‌خمینی نیز عالم را در اصطلاح عرفانی ماسوی‌الله می‌داند[۶] که همان ظهور حق است.[۷]

از واژگان مرتبط با عالم، «حضرت» است. حضرت به معنای قرب، حضور و نزدیکی است[۸] و در اصطلاح عرفانی محل و مجلای تعینات الهی است.[۹] عرفا عوالم را از جهت اینکه نزد حق‌تعالی حاضرند، حضرت می‌دانند؛ بنابراین به ذات غیب الغیوب از آن جهت که ظهور و حضور در مظهری ندارد، «حضرت» گفته نمی‌شود؛ از این‌رو مراد از «حضرت»، حضور آن در مظاهر یا حضور مظاهر نزد آن است[۱۰] (ببینید: حضرات خمس).

پیشینه

مسئله تفسیر عوالم هستی و تحلیل مراتب آن یکی از دغدغه‌های اساسی فیلسوفان در طول تاریخ بوده است.[۱۱] در متون دینی به‌ویژه قرآن کریم تعبیرهای فراوانی در باب عوالم هستی و معرفی آنها وجود دارد و جامع‌ترین مطالب هستی‌شناسی و نشئات مختلف را به‌طور بسیار عمیق و حکیمانه ضمن آیات شریفه به دست می‌دهد.[۱۲]

فیلسوفان اسلامی با تحلیل عوالم هستی با مبانی مختلف، اثبات کرده‌اند که ماورای عالم محسوسات، عوالم دیگری نیز وجود دارد که قوی‌تر و وسیع‌تر از عالم ماده است، بلکه عالم ماده را مرتبه پایین و ناچیز هستی برشمرده‌اند.[۱۳] برخی فیلسوفان اسلامی با التزام به نظام فلسفی خود و لوازم برخاسته از آن، به نفی برخی عوالم ازجمله عالم مثال منفصل در قوس نزول پرداخته‌اند.[۱۴] دسته‌ای دیگر از فیلسوفان اسلامی با توجه به اصول حکمت خود به‌ویژه مسئله تشکیک، به تحلیل عوالم هستی پرداخته‌اند و با استناد به پاره‌ای از شواهد و قرائن شهودی و ادله عقلی به توجیه و اثبات عالم مثال همت کرده‌اند.[۱۵] از نظر حکمای اشراق، غیر از عالم عقول مجرده، عالمی دیگر میان عالم عقول و عالم طبیعت، وجود دارد که عالم مجردِ مقداری یا عالم ملکوت نامیده می‌شود.[۱۶] عرفا نیز از آنجاکه همه اشیا را در کل نظام هستی، محضر خداوند می‌دانند و حق‌تعالی در آنها حضور دارد، به بحث حضرات خمس پرداخته‌اند.[۱۷]

ملاصدرا بر مبنای اصول و قواعدی به بررسی و تحلیل عوالم هستی می‌پردازد و نسبت عوالم را با یکدیگر از نوع قشر و لبّ، محیط و محاط و حقیقت و رقیقت می‌داند و با اصول و مبانی چون صرافت، بساطت، تشکیک در وجود و ارجاع علیت به تشأن به اصل تطابق عوالم هستی می‌پردازد.[۱۸] تلاش ملاصدرا در موضوع تطابق عوالم، برهانی‌کردن آن است. از آنجاکه نظر نهایی وی وحدت شخصی وجود است، نتیجه این امر جانشینی تجلی و ظهور به جای معلول و جانشینی تطابق عوالم ظهور به جای تطابق عوالم وجود است.[۱۹] امام‌خمینی نیز در آثار خود عوالم هستی را بررسی کرده و با استناد به برخی شواهد و ادله عقلی به اثبات برخی عوالم هستی پرداخته و بر مبنای حکمت متعالیه به تطابق عوالم، تعداد عوالم، مراتب و رابطه آنها پرداخته است.

حقیقت عوالم

بنابر نظر برخی عرفا آنچه به عنوان غیر حق و ماسوی نامیده می‌شود، ظلّ است و عالم، وجودی تبعی و ظلّی دارد.[۲۰] امام‌خمینی با استناد به کلام برخی عرفا[۲۱] عالم را با تمام حقایقش ظلّی می‌داند، این ظلّ، وجود انتسابی دارد که شخص متوهم خیال می‌کند مربوط به عالم است؛ در حالی‌که عارف آن را ظلّی هستی‌نما می‌داند؛ مانند سایه که هیچ است و گمان می‌شود که چیزی است.[۲۲] به باور امام‌خمینی عالم یک وجود مستقل ندارد و استناد وجود به آن اعتباری است؛ از این‌رو برای مجموع عالم یک گونه وجود اعتباری لحاظ می‌شود که در خیال، وحدتی برای آن به نام عالم متصور می‌شود؛ در حالی‌که عالم خیال در خیال است.[۲۳]

بنابر نظر امام‌خمینی می‌توان به عالم به سه نظر توجه کرد؛ اول نظر به کثرت که در آن ماهیات (مضاف‌الیه) وجود منبسط (اضافه) و ذات حق‌تعالی (مضاف) لحاظ می‌شود. در این نظر سه چیز وجود دارد: «متجلی»، «جلوه» و «متجلی‌به». در نظر دوم تنها جلوه و متجلی هست و ماهیات هیچ‌اند. نظر سوم، نظر وحدت است که جلوه در متجلی فانی است. در این نظر تنها حق‌تعالی است که وجود مطلق است.[۲۴]

اقسام عوالم هستی

دربارهٔ تعداد عوالم در آثار حکما آرای مختلفی وجود دارد. در یک نگاه عوالم با وجود کثرتشان، منحصر در دو قسم عالم‌اند: خلق (دنیا) و امر (آخرت).[۲۵] در نگاه دیگر عالم را به عالم کبیر و صغیر[۲۶] و در تقسیمی دیگر، عوالم به ملک، ملکوت و جبروت تقسیم شده‌اند.[۲۷]

نظام هستی از دیدگاه فیلسوفان مشاء، نظامی طولی است که به ترتیب واجب‌تعالی، عقول طولیه، نفوس، افلاک و عناصر را شامل می‌شود.[۲۸] شیخ اشراق نیز با توجه به مبانی فلسفی خود به تفسیر نظام هستی و عوالم وجود پرداخت و بر این باور بود که همه آفرینش هستی، صدور، اشراق و پرتوی از نورالانوار است که به نفس توجه و اضافه اشراقی حضرت حق تحقق می‌یابند و به ترتیب، انوار طولی، انوار عرضی یا مُثل افلاطونی، عالم مثال منفصل و عالم غواسق و اجسام ایجاد می‌شوند.[۲۹] به اعتقاد شیخ اشراق از نورالانوار طبق قاعده الواحد، نور اقرب و از نور اقرب نور دوم و همین‌طور، از این انوار قاهره طولیه به لحاظ استغنا، مثل افلاطونی و انوار عرضی و به لحاظ فقر آنها برزخ ثوابت به وجود می‌آید و از انوار قاهره عرضیه، افلاک سبعه مادون فلک ثوابت و عالم عناصر و مرکبات به وجود می‌آیند.[۳۰]

در نگاه عرفا و حکمت متعالیه، فیض الهی بر دو گونه است:

  1. فیض اقدس که به ظهور اسمای الهی و اعیان ثابته می‌انجامد که بر اساس آن ساحت تعینات حقی مطرح است؛
  2. فیض مقدس که به وسیله آن تعینات خلقی ظاهر می‌شود.[۳۱] تجلیات صقع ربوبی (تعینات حقی) همان عالم اسما و صفات است که گاهی از آن به عالم لاهوت، عالم سرمدیت و صقع ربوبی یاد می‌شود.[۳۲] امام‌خمینی، عالم لاهوت را مبدأ سلسله نزولی می‌داند که از وجود ذات باری‌تعالی آغاز می‌شود و جامع جمیع اسمای حسنای خداوند و منبع فیض مقدس و گستره نور و وجود است.[۳۳] نام‌های دیگر این عالم عبارت‌اند از: عالم ربوبی[۳۴] عالم سرمد و عالم اسما.[۳۵] امام‌خمینی این عالم را عالمی محیط بر عالم دهر و آنچه پایین‌تر آن است می‌داند، به گونه‌ای که تمام عوالم مبدعات، مخترعات و کائنات و بر تمام کره وجودی محیط است.[۳۶]

اما تجلیات خارج از صقع ربوبی (تعینات خلقی) همه در سه تعین کلی و در سه عالم تنظیم و سازمان یافته‌اند این عوالم خلقی عبارت‌اند از:

عالم عقل

عالم عقل با نظر به موجوداتی که در آن‌اند، به دو مرتبه تقسیم می‌شود. مرتبه جبروت که مرتبه فوقانی عالم عقل است، جایگاه «کروبیان» است[۳۷] و مرتبه دیگر که مرتبه نازله عالم عقل است، جایگاه «روحانیان» و «نفوس ناطقه» است. عالم جبروت را عالم ارواح، عالم مفارقات تامه یا عالم امر و عالم عقول نامیده‌اند. عالم جبروت صریحاً عالم عقول مجرد نامیده می‌شود؛ با این مبنا که عقول کلیه در مرتبه کمال، از عالم اجسام نقائص را جبران می‌کنند.[۳۸] در عالم جبروت، صورت‌های اشیا و حقایق آنها شکل می‌گیرد[۳۹] و هرچه از آغاز عالم تا انتهای آن خلق شده، از عالم جبروت نشئت می‌گیرد؛ از این‌رو جبروت صورت قضای الهی است که «ام‌الکتاب» خوانده می‌شود.[۴۰]

بنابر نظر امام‌خمینی عالم جبروت، عالم عقول و مفارقات است که از ماده و زمان و تعلقات مادی منزه و مبرّاست[۴۱] و حالت انتظار و قوه ندارد.[۴۲]

ایشان در وجه نام‌گذاری عالم جبروت دو احتمال بیان می‌کند:

  1. خداوند نقائص آنها را جبران کرده است؛ یعنی نقصان ماهیت‌شان به وسیله وجود سرمدی حق‌تعالی جبران شده است.
  2. عالم جبروت، نقائص مرتبه عالم ماده را جبران می‌کند.[۴۳]

ویژگی‌های این عالم از نظر امام‌خمینی عبارت‌اند از:

  1. برتری، حسن و جمال عالم جبروت نسبت به عالم ماده و عالم مثال[۴۴]؛
  2. جامعیت عالم جبروت به این معنا که تمام فعلیات در این عالم به صورت بساطت و اجمال موجود است و با خلق عالم عقل، تمام عالم مادون خلق شده است.[۴۵] ایشان در بیان رابطه عالم جبروت با عالم طبیعت معتقد است عالم طبیعت ظهور و تجلی عالم جبروت است[۴۶]؛
  3. تحقق جهات در عالم جبروت به معنای جهاتی که در عالم ماده‌اند نیست، بلکه جهاتی‌اند که هیچ جدایی و تمایز وجودی و هویتی ندارند و همه چیز در همه چیز است[۴۷]؛
  4. ثبوت حدوث زمانی برای عالم جبروت به معنای روح زمان. امام‌خمینی برخلاف حکما که عوالم مجرده را از تدریج زمانی منزه می‌دانند، قائل است روح تدریج در عالم دهر متحقق است و به همین جهت حدوث زمانی به معنای روح زمان برای عوالم مجرده ثابت است، همان‌گونه که بنابر مسلک عرفانی نیز حدوث زمانی برای تمام عوالم ثابت است[۴۸] (ببینید: حدوث و قدم)؛
  5. ماهیت‌نداشتن عالم عقول. امام‌خمینی در بیان ماهیت عقول طبق دو مبنا بحث کرده است:
  6. بنابر نظر فیلسوفان مشاء، عقول ماهیت دارند، یعنی عقول و مجردات به صورت اطلاق و عدم تحدید صادر نشده و به صرافت و بساطت حق‌تعالی نیستند، بلکه مقید به ماهیت و حد هستند[۴۹]؛
  7. بنابر مشرب حکمت متعالیه عقول، بسائط و مجردات دارای جنس و فصل حقیقی نیستند، بلکه دارای جنس و فصل اعتباری‌اند[۵۰]؛ زیرا حد و تعین در نظام وجود غیرقابل تصدیق است و ماهیات و حدود از اوهام و خیالات‌اند.[۵۱] در مفارقات و مجردات صرف، امکان ذاتی برای ایجادشان کافی است، بدون اینکه نیازمند به امکان استعدادی باشند؛ زیرا امکان ذاتی همان مقام ذات شیء است که در تمام موجودات ممکن، هست و آنچه از مجردات نفی می‌شود، امکان استعدادی است که حیثیت بالقوه و حیثیت بالفعل است[۵۲] (ببینید: عقل (موجود مجرد)).

امام‌خمینی همسو با برخی حکما[۵۳] از عقول به اسامی و اوصاف دیگری چون عقول کلیه،[۵۴] انوار قاهره،[۵۵] عقول مفارقه،[۵۶] قلم،[۵۷] عقول مقدسه[۵۸] و سرادقات جمال[۵۹] و از عالم آنها به عالم امر[۶۰] و عالم دهر[۶۱] تعبیر می‌کند. عقول به اعتقاد ایشان کلمات تامات الهی‌اند که هر یک مراتبی دارند که از نقص تعین و کثرت منزه‌اند و ظلمت و ماهیات در آنها راه ندارد.[۶۲] ایشان عقول را موجوداتی مجرد از مواد و صور می‌داند که باقی به بقای الهی‌اند.[۶۳]

عالم مثال

عالم مثال که مرتبه و نشئه‌ای برتر از عالم طبیعت است، دارای صور و ابعاد است؛ اما فاقد حرکت، زمان و تغییر است.[۶۴] این عالم به مرتبه‌ای از وجود گفته می‌شود که واسطه میان عالم عقلی و عالم جسمانی است؛ در واقع موجودات این عالم اگرچه مادی نیستند، اما برخی از آثار ماده مانند کم و کیف را دارند. نام‌های دیگر این عالم، عالم اشباح مجرده[۶۵] عالم صور معلقه،[۶۶] عالم مُثُل معلقه،[۶۷] عالم خیال منفصل[۶۸] و اقلیم ثامن[۶۹] است.

یکی از مسائل مهم فلسفه و عرفان مسئله عالم مثال (منفصل) و برزخ نزولی است. در میان حکمای اسلامی برخی وجود این عالم را منکر شده‌اند.[۷۰] شیخ اشراق ضمن اذعان به وجود عالم مثال، با مطرح‌کردن دلیل‌هایی کوشیده است وجود آن را با قاعده امکان اشرف به اثبات برساند.[۷۱]

بحث از عالم مثال از جهات متعددی دارای اهمیت است؛ از جهت هستی‌شناسی، بیانگر حلقه اتصال میان عالم مجردات تام و عالم طبیعت است و از جهت معرفت‌شناسی بیانگر منبع الهام حقایق و افاضه معارف به قوه خیال انسانی است. همچنین راه را برای مباحثی همچون رؤیا، اطلاع بر غیب و تمثل فرشتگان هموار می‌کند.[۷۲] حکمای اشراق و اهل تصوف بر وجود این عالم دلیل اقامه کرده‌اند؛ اما به صورت کامل از عهده آن بر نیامده‌اند. در این میان ملاصدرا براهین بسیاری در این زمینه اقامه کرده است[۷۳] (ببینید: برزخ).

امام‌خمینی به تبع عرفا و حکما[۷۴] عالم ملکوت را به دو قسم اعلی و اسفل تقسیم کرده و قائل شده است ملکوت اعلی عالم نفوس کلیه[۷۵] و عالم بهشت است که نفوس سعیده در آنجا هستند.[۷۶] هر نفس در ارتباطی که با عالم ملکوت اعلی و فرشتگان مقرب پیدا می‌کند، علوم حقیقی به آنها القا و افاضه می‌شود.[۷۷] این عالم، مظهر تفصیلی عالم ارواح (عقول) و محل اخذ عهد و میثاق ربوبیت است.[۷۸] عالم ملکوت اسفل همان مُثل معلقه و عالم قبر، عالم جن، شیطان و جهنم است که نفوس شقیه به سوی آن مسافرت می‌کنند[۷۹] و هر یک از نفوس که ارتباط با این عالم (اسفل) و عالم جن و شیطان و نفوس خبیثه پیدا می‌کند، القائات آن شیطانی است.[۸۰]

امام‌خمینی در اثبات عالم مثال با استناد به قاعده امکان اشرف قائل است چون میان عالم نور و عقل و عالم طبیعت ظلمانی هیچ تناسب و ارتباطی نیست، از این‌رو عالم متوسطی باید میان آنها باشد که عالم مثال و برزخ است[۸۱] و از یک طرف به عالم طبیعت متصل است که با آخرین مرتبه از عالم طبیعت هم‌افق است و از طرف دیگر آخرین مرتبه‌اش با نازلترین مرتبه عقل هم‌افق است.[۸۲]

عالم ماده

حکما در اصطلاحات خود آن‌گاه که این عالم را در مقابل دیگر عوالم هستی نام می‌برند، کلمه ناسوت بر آن می‌گذارند.[۸۳] عالم ناسوت یا طبیعت را می‌توان عالم شهادت، عالم ماده، عالم اجسام، عالم ملک،[۸۴] عالم عناصر و عالم کون و فساد نامید.[۸۵] پایین‌تر از عالم طبیعت عالم دیگری نیست؛ زیرا وجود عالمی پایین‌تر از عالم طبیعت مستلزم این است که ماده طبیعی قادر بر ایجاد یک شیء از عدم باشد؛ افزون بر اینکه عالم طبیعت، عالم قوه و فعل، حرکت، زمان و مکان است و موجودی ضعیف‌تر از قوه، هیولی و زمان قابل تصور نیست.[۸۶] عالم طبیعت عالم حس و حضور است که فلک‌الافلاک محیط آن است. این عالم آخرین مرتبه عوالم در قوس نزول و ظلّ‌الاظلال و حاشیه عدم و آخرین مرتبه نور وجود است[۸۷] و آخرین درجه آن، هیولی است که صرف‌القوه و وجود ضعیف است[۸۸]؛ از این‌رو عالم ناسوت محاط با عوالم بالاتر است و قوس نزول عوالم هستی به عالم ناسوت ختم می‌شود.[۸۹] عالم طبیعت عالم فرق بلکه فرق‌الفرق و کثرت است.[۹۰] از ویژگی‌های این عالم بنابر نظر امام‌خمینی آن است که این عالم برخلاف دیگر عوالم هستی، در حال حرکت، تغییر و تبدیل است و به حرکت جوهری، وجودی بعد از عدم دارد و بلکه عین حرکت است[۹۱]؛ همچنین مجموع عالم طبیعت دارای مکان نیست؛ زیرا تمام عالم طبیعت در خارج از خود، یک شیء هم‌عرض ندارد و دارای جهت و مشرق و مغرب نیست تا قابل اشاره حسی باشد[۹۲] (ببینید: دنیا و آخرت و جسم).

رابطه حضرات خمس و عوالم

یکی از اصطلاحات مهم در عرفان اسلامی حضرات خمس است. از نگاه عرفانی هر موجودی به قدر سعه و ضیق هویت خویش، مظهر حق‌تعالی است و خداوند در او ظهور کرده است و صفات و کمالات حق و به تبع آنها ذات مقدسش در آن حضور خواهد داشت؛ بنابراین همه اشیا در کل نظام هستی، محضر خداوندند و حق‌تعالی در آنها حضور دارد. تعینات کلی الهی به دو قسم تقسیم می‌شوند: تعین حقی و خلقی. تعین‌های حقی یعنی تعین اول و تعین ثانی که دو مرحله از ظهور در صقع ربوبی‌اند، درمجموع یک حضرت به‌شمار می‌آیند و در پی آن هر یک از عوالم سه‌گانه که تعین‌های خلقی را تشکیل می‌دهند، حضرت‌های دوم (عالم عقول)، سوم (عالم مثال) و چهارم (عالم طبیعت) را سامان می‌دهند. حضرت پنجم نیز که جامع همه حضرات پیشین است و از جهتی تمام قوس صعود در آن معنا می‌یابد، کون جامع یا انسان کامل نام دارد.[۹۳]

امام‌خمینی رابطه عوالم را با حضرات خمس رابطه ظل و ذی‌الظل و عوالم کلیه را ظل حضرات خمس می‌داند و بر این باور است که انسان کامل، ظل حضرت جامع الهی است و عالم اعیان، ظل حضرت غیب مطلق و عالم عقول و نفوس، ظل حضرت غیب مضاف و عالم خیال و مثال مطلق، ظل حضرت شهادت مضاف و عالم ملک، ظل حضرت شهادت مطلق است.[۹۴] ایشان در تقریری دیگر با استناد به آیه «أَلَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیفَ مَدَّ الظِّلَّ»[۹۵] دو حضرت اسمائی و اعیانی را ظل فیض اقدس و دو حضرت ملکوت و شهادت را ظل فیض مقدس می‌شمارد.[۹۶] (ببینید: حضرات خمس)

تطابق عوالم

از دیدگاه حکمت متعالیه عوالم هستی از هم متباین و بی‌ارتباط با هم نیستند، بلکه نوعی ارتباط و پیوستگی میان عوالم برقرار است.[۹۷] تطابق عوالم به این معناست که هرچه در عوالم پایین‌تر است، در عوالم بالاتر به صورت کامل‌تر وجود دارد و موجودات عوالم پایین، تنزل و مظهر موجودات عالم بالایند[۹۸]؛ بنابراین تطابق عوالم به این معناست که حقیقت واحد وجود، دارای مراتب و نشئات بسیاری است که مراتب و نشئات پایین‌تر رقیقه و تضعیف‌شده و صورت ناقص مراتب بالایند و مراتب بالا، صورت شدید و کمال و حقیقت صورت مادون‌اند؛ در نتیجه عوالم وجود اگرچه به‌شدت و ضعف و کمال و نقصان متغایرند، اما همگی عین یک حقیقت‌اند.[۹۹]

امام‌خمینی نیز با اصول و مبانی چون بساطت وجود، تشکیک در وجود و اصل علیت به تبیین تطابق عوالم پرداخته است و از آنجاکه با توجه به مبانی عرفانی، علیت به تشأّن و تشکیک در مراتب وجود، جای خود را به تشکیک در مراتب ظهور می‌دهد، عوالم ظهور به جای عوالم وجود می‌نشیند؛ یعنی تجلی و ظهور حق‌تعالی دارای مراتبی است که اختلاف و اشتراکشان در شدت و ضعف ظهور است. عالم پایین‌تر تنزل‌یافته و رقیقه عالم بالاتر است[۱۰۰] و در ظرف تجلی، عالم بالا به صورت اعلا و اشرف موجود است و همه فعلیت‌های عالم پایین در عالم بالا به صورت بساطت و اجمال موجود است[۱۰۱]؛ از این‌رو هر مرتبه بالاتر، دارای کمالات مرتبه پایین‌تر به صورت اعلی و اشدّ است و هر مرتبه پایین‌تر هم دارای کمالات مرتبه بالاتر به صورت ضعیف‌تر و ناقص‌تر است[۱۰۲] و هر آنچه در معلول از حیث کمال هست، به صورت کامل‌تر در مبدأ آن (علت) نیز هست؛ پس تمام کمالات و حیثیات وجودی عالم شهادت در عالم غیب هست و هیچ کمالی در عالم پایین‌تر نیست که از حیطه وجود عالم بالا خارج باشد[۱۰۳] و از آنجاکه خداوند قیوم بالذات و صرف‌الوجود است و مرتبه صرف، تمام علت مراتب نازله و دارای کمالات آنهاست[۱۰۴]؛ از این‌رو از جهت فلسفی پس از ذات باری‌تعالی، عوالم هستی از حیث وجودی از سلسله‌ای طولی برخوردارند که در آنها یک عالم، علت عالم پس از خود است و رابطه‌ای علّی و معلولی بر عوالم هستی حاکم است؛ به این صورت که در عالم جبروت، عقل اول ـ که معلول حقیقی مبدأ اعلی است ـ علت عقل ثانی است تا آخر عالم عقل و پس از آن نوبت به عالم ملکوت می‌رسد که معلول وجودی عالم جبروت است و عالم طبیعت نیز معلول عالم ملکوت به‌شمار می‌آید، تا نوبت به آخرین مرتبه وجود، یعنی هیولای اولی برسد.[۱۰۵]

  • فرزاد تات

عقول عشره

فرزاد تات | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۱۵ ب.ظ

عُقول عَشَرَه نظریه‌ای در فلسفه اسلامی است که بر اساس آن، خداوند موجودات عالم را با واسطه عقول ده‌گانه خلق کرده است نه به صورت مستقیم و یکباره. براساس این دیدگاه، خداوند یگانه و واحد است و از واحد فقط واحد خلق می‌شود. پس خداوند ابتدا موجودات مجرد غیرمادی (عقول) را یکی پس از دیگری و در طول یکدیگر خلق کرده و سپس موجودات هستی از این عقول ده‌گانه خلق شده‌اند.

اساس این نظریه به‌دلیل پذیرش الگوی زمین‌مرکزی و فلک‌های نُه‌گانه بطلمیوس، فیلسوف و اخترشناس یونانی، بود که فلاسفه مشاء (یکی از گرایش‌ها در فلسفه اسلامی) را وادار کرد به عقل‌های مجرد ده‌گانه معتقد شوند. فلسفه اشراق و حکمت متعالیه، به‌عنوان دیگر مکاتب فلسفه اسلامی، ضمن پذیرفتن عقول طولی، تعداد آن را غیرقابل‌شمارش دانستند و علاوه بر آن قائل به عقول عرضیه شدند که وظیفه ایجاد هستی را بر عهده دارند.

در فلسفه اسلامی اولین بار فارابی از عقول عشره نام برد و آن را به‌صورت نظام‌مند و در ساختار اسلامی پی‌ریزی کرد[۱]. پس از او ابن‌سینا، به‌عنوان رئیس مکتب مشائی، از عقل به‌عنوان موجود مجرد از ماده نام برد که برای آن براهینی هم ذکر کرد. این عقول توسط سهروردی، رئیس مکتب اشراق و ملاصدرا، رئیس حکمت متعالیه نیز پذیرفته شد ولی تغییراتی در آن داده شد.[۲]

اصطلاح فلسفی عقل، اولین بار توسط هِراکلیتوس، فیلسوف دوره پیش از سقراط با عنوان واژه لوگوس یاد شد. پس از وی آناکْساگوراس از واژه نوس به‌معنای عقل استفاده کرد.[۳] ابرقُلُس (پِرُکْلُس) و اناکْسیمانس از دیگر افرادی بودند که قائل به عقل بودند.[۴] پس از آنها افلاطون از مُثُل و ارسطو از واژه عقل فعال برای روشن شدن عقل مجرد استفاده کرد.[۵] فِلوطین نیز به‌وضوح بیشتری از دیگران به این عقول اشاره کرده است و حتی برای آن استدلال نیز آورده است.[۶]

چیستی

مفهوم عقل در نظریه عقول عشره، نه به‌معنای عقل ادراکی انسان، بلکه اشاره به موجود مجرد غیرمادی است که در زبان وحی به مَلِک نیز تعبیر شده است.[۷] مفهوم صدور، نیز این است که خداوند با صِرف تعقل نسبت به نظام خیر، علت وجود آن می‌باشد. چون تعقل او عین اراده، قدرت و ایجاد است.[۸]

فلاسفه اسلامی بر مبنای طبیعیات قدیم و هیئت بطلمیوسی[۹][یادداشت ۱] قائل به وجود نُه فلک[یادداشت ۲] شدند که به‌این‌ترتیب است: فلک اعلی یا اطلسی، فلک ثوابت، فلک زُحَل، فلک مشتری، فلک مریخ، فلک شمس، فلک زهره، فلک عطارد و فلک قمر. این فلک‌ها به‌همراه ستارگان، سیارات، موجودات و عناصر، به‌طور مستقیم از واجب‌الوجودی که واحد است صادر نمی‌شود، بلکه او سلسله‌ای از عقول طولی (یکی بعد از دیگری) ده‌گانه را به‌نام عقول عشره،[۱۰] عقول مفارقه طولیه[۱۱] یا انوار قاهره طولیه ایجاد کرده و موجودات دیگر را خود به‌طور مستقیم خلق نمی‌کند و توسط آن عقول خلق می‌شوند.[۱۲]

بر این اساس خداوند در ابتدا موجودی غیرمادی را که شبیه‌ترین موجود به خودش است، به‌نام عقل اول خلق کرد.[۱۳] عقل اول به خودش نظر کرد و با نظر به جهت کمالی‌اش عقل دوم را خلق کرد و با نظر به جهت امکانی‌اش، فلک اعلی و نفس اول را به وجود آورد. عقل دوم نیز برای خلق موجود بعدی به خودش نظر کرد، با درنظرگرفتن جهت کمال‌اش، عقل سوم را و با درنظرگرفتن جهت امکانی‌اش فلک ثوابت و نفس دوم را ایجاد کرد. این سلسله طولی ادامه پیدا می‌کند تا عقل نهم که با نظر به جهت کمالی‌اش، عقل دهم را ایجاد کرد و با نظر به جهت امکانی‌اش قمر و نفس نهم را ایجاد کرد و عقل دهم یا همان عقل فعال، عناصر چهار‌گانه، یعنی انسان، حیوان، نبات و جماد را ایجاد کرد.[۱۴]

اهمیت

عقول عشره در فلسفه اسلامی مبتنی بر توحید است که بر اساس آن، مبدأ آفرینش به‌عنوان حقیقت واحد و بسیط، سلسلهٔ عقول طولی را صادر (خلق) می‌کند[۱۵] و بنابراین اولین صادر (مخلوق) خداوند عقل است و این موضوع در روایات نبوی نیز مورد استناد قرار گرفته و گفته شده است که با تعبیر به «نوری» (نور من) به‌جای عقل در دیگر روایات پیامبر نیز تعارضی ندارد، زیرا پیامبر مصداق کامل عقل کل است[۱۶] و بین پیامبر و دیگر معصومان به‌دلیل نور واحد بودن تفاوتی وجود ندارد.[۱۷] عقل دهم یا فعال نیز که فلاسفه آن را واسطه فیض می‌دانند و از آن به روح‌القدس، شدیدالقُوی و جبرئیل تعبیر کرده‌اند، در منابع دینی به ملائک مقرب تعبیر شده است.[۱۸]

از دیدگاه مکاتب فلسفی اسلامی

  • در فلسفه مشاء، فارابی عقول را منحصر در عقول ده‌گانه طولی می‌داند[۱۹] که عقل فعال به‌عنوان عقل دهم در ایجاد موجودات جهان تأثیرگذار است.[۲۰] البته خواجه نصیر به‌عنوان فیلسوف مشائی، تعداد عقول عشره را نپذیرفته است.[۲۱]
  • در مکتب اشراق، سهروردی علاوه بر اینکه عقول طولی را محدود به ده مورد نمی‌داند و آن را بی‌شمار در نظر می‌گیرد، به عقول عرضیه هم در انتهای عقول طولیه اشاره می‌کند که در پیدایش جهان نقش ایفا می‌کنند.[۲۲]
  • در مکتب حکمت متعالیه، ملاصدرا هم نظریه عقول مشائی را پذیرفت، با این تفاوت که مانند مکتب اشراق، عقول را منحصر در عقول طولی ندانست و با الهام از افلاطون و سهروردی، نظریه عقول عرضیه را وارد نظام فلسفی خود نمود که هر کدام بنابر ویژگی خاص خود، ایجاد و تدبیر دسته‌ای از انواع موجودات عالم مادی را بر عهده دارند.[۲۳]

دلایل

فلاسفه مسلمان در اثبات این نظریه به دلایل عقلی و نقلی متعددی تمسک جسته‌اند که برخی از آنها به شرح ذیل است:

دلایل عقلی

  1. اولین بار فِلوطین در کتاب اُثولوجیا و پس از او فارابی به‌عنوان نخستین فیلسوف مسلمان در رساله زینون کبیر یونانی، به قاعده الواحد برای اثبات عقول عشره استناد کردند.[۲۴] بر مبنای این قاعده، از علتی واحد فقط معلول واحد صادر می‌شود که فقط عقل مجرد از کثرت و ماده می‌تواند صادر اول باشد.[۲۵]
  2. ارسطو در کتاب «السماء و العالم» و ابن‌سینا در قسمت‌هایی از کتاب شفا و تعلیقات، برای اولین بار از قاعده امکان اشرف استفاده کرده‌اند.[۲۶] بر طبق این قاعده، عقل که اشرف مخلوقات و کامل‌ترین آنها است، باید در مرتبه ایجاد، مقدم بر ممکنِ اخس (پست‌تر و ضعیف‌تر) باشد، در غیر این صورت، لازم می‌آید که اشرف از اَخسّ به وجود آمده باشد که امر محالی است.[۲۷]
  3. بر اساس قاعده سنخیت بین معلول و علت، هر معلول نتیجه علت معین است و از هر علت خاصی، معلول مخصوصی صادر می‌شود. ازاین‌رو، عقل اول در ذات خود مجرد، بسیط و واحد است، پس با علت خود سنخیت دارد و قابلیت واسطه در قبول افاضه و کمال از واجب‌الوجود به نفوس و مادیات را دارد.[۲۸]

دلایل نقلی

  1. در آثار هر سه فیلسوف بزرگ اسلامی، ابن‌سینا، سهروردی و ملاصدرا، حدیثی از پیامبر(ص) نقل شده که می‌فرماید: «أول ما خلق الله العقل؛ اولین چیزی که توسط خداوند خلق شده عقل است».[۲۹] میرداماد در کتابش القبسات، با اشاره به حدیث دیگری از پیامبر که از نور خود[۳۰] به‌عنوان نخستین مخلوق یاد می‌کند، معتقد است بین این روایات تعارضی نیست، زیرا مصداق اتم عاقل و عقلِ کُل، نبی(ص) است.[۳۱]
  2. ملاصدرا در کتاب رسالة المشاعر و ملاهادی سبزواری در کتاب شرح دعای صباح، روایتی را از کمیل نقل می‌کنند که امام علی (ع) جهت معرفی نفس بعد از ذکر اقسام، خاصیت و تأثیرات نفس، به نفس چهارم می‌رسد که آن را هم در آغاز و هم در پایان به خدا برمی‌گرداند و بعد می‌فرماید: «والعقل وسط الکل»؛ این عقل که در وسط نفس کلیه الهی قرار دارد، عقل کلی است نه جزئی، که مؤید صادر اول بودن عقل است.[۳۲]
  3. بنا به گفته ملاصدرا در تفسیر آیه «فتلقی آدم من ربه کلمات»[۳۳] کلمات، جواهری[یادداشت ۳] عالی و ابدی است که به امر خدا موجود شدند و نفس با معرفت و تمسک به آنها از عذاب آخرت نجات پیدا می‌کند.[۳۴] در برخی دیگر از روایات تصریح شده است که منظور از «کلمات» اصحاب کساء است.[۳۵] البته تفاوتی بین عقل مجرد و نور پیامبر(ص) و دیگر معصومان به‌عنوان حقیقت واحد وجود ندارد.[۳۶]

انتقادات

برخی از فلاسفه معاصر عقول عشره را نقد کرده و ده‌گانه بودن آن را نپذیرفته‌اند:

  • امام خمینی در تقریرات فلسفه‌اش به این نکته اشاره می‌کند که فلسفه مشاء به‌دلیل استفاده از هیئت قدیم بطلمیوس در کنار عقل، تعداد عقول را محدود به ده عدد دانسته‌اند؛ در صورتی که اگر حکیم به عقل خود اکتفا کند، مانند حکمت اشراق، تعداد عقول را بی‌شمار در نظر می‌گیرد.[۳۷]
  • بنا به گفته علامه طباطبائی فلاسفه برای اثبات عقول طولیه یا عرْضیه از راه‌هایی استفاده کرده‌اند که مورد اتفاق نبوده و هر کدام به شیوه‌ای عمل کرده‌اند. مبنای نظریات حکماء، هیئت قدیم (فلکیات قدیم) بود که باعث شد آنها به ده عقل قائل شوند که امروز موهوم شناخته شده است.[۳۸]
  • آیت الله مصباح یزدی نیز بر این نظر است که راهی برای تعیین تعداد عقول طولیه وجود ندارد و فرضیه عقول عشره چون مبتنی بر فرضیه افلاک نه‌گانه بود، ازاین‌رو، با ابطال فرضیه افلاک نه‌گانه، ده‌گانه بودن این عقول نیز باطل می‌شود.[۳۹]
  • فرزاد تات

اللهم انی عندک رزق به غیر حساب

فرزاد تات | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۱۴ ب.ظ
  • فرزاد تات

ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻋﺎﻟﻢ در ﻋﺮﺿﯽ ﮐﺜﺮت

فرزاد تات | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۱۳ ب.ظ
  • فرزاد تات

جهان مدرن و غفلت از عوالم طولی

فرزاد تات | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۱۳ ب.ظ
  • فرزاد تات

تصدیقات کلی قلبی

فرزاد تات | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۱۲ ب.ظ
  • فرزاد تات

عقول طولیه و عرضیه

فرزاد تات | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۱۱ ب.ظ

درس بدایة الحکمة استاد فیاضی

موضوع: عقول طولیه و عرضیه
گفتیم جهان خلقت به سه جهان کلی که عبارتند از جهان عقل، مثال و ماده تقسیم می شود. سپس سخن از عالم عقل شد و این بحث را مطرح کردیم که آیا کثرت در عالم عقل امکان دارد یا نه و گفتیم که اگر کثرتی در عقل باشد کثرت انواع است نه افراد یعنی انواع متکثری از عقول هست که هر نوع، یک فرد بیشتر ندارد.
سپس گفتیم که کثرت نوعی در عقول گاه طولی است و گاه عرضی. سپس کثرت طولی را مطرح کردیم که آیا عقول طولی کثیر، وجود دارد یا نه و گفتیم که خداوند که واحد من جمیع جهات است و کثرتی در ذات او نیست، معلول اول او هم باید واحد باشد زیرا الواحد لا یصدر منه الا واحد زیرا اگر از واحد چیز کثیری تولید شود، چون در کثرت به معنای تمایز و بیگانگی دو چیز است، اگر آن ذات بخواهد علت هر دو باشد اگر از همان جهت که علت اولی است بخواهد علت دومی باشد باید اولی و دومی با هم یکی باشند نه دو تا و اگر با هم دو تا هستند باید اولی از یک حیث و دومی از حیث دیگر صادر شده باشد و لازمه ی آن این است که در علت هر دو حیث باشد و این با بسیط من جمیع الجهات بودن آن منافات دارد. به هر حال این بحث ها را سابقا مشروح تر بیان کردیم.
بعد اشکال شد که خداوند قادر علی الاطلاق است و قدرتش به همه چیز تعلق می گیرد ولی الآن می گویید که قدرت خداوند به یک چیز تعلق می گیرد که همان معلول اول است و سایر اشیاء باید به واسطه ی معلول اول خلق شوند.
جواب این است که ما با این قول قدرت خداوند را محدود نکردیم زیرا قدرت به چیزی تعلق می گیرد که ذات و ماهیّت داشته باشند و بتوانند موجود شوند و یا معدوم باشند ولی چیزهایی که ذات و ماهیّت ندارند مانند محالات ذاتیه، آنها اصلا ماهیّت ندارند یعنی چیزی ندارند که نسبت آنها به وجود و عدم یکی باشد زیرا در این صورت ممکن خواهند بود نه محال. بنا بر این عدم تعلق قدرت خداوند به آنها به خاطر نقص در قدرت خداوند نیست بلکه به معنای نقص در خود آنهایی است که می خواهند موجود شوند.
نکته ی بعد این است که عالم ماده، عالم کثرت است و هر چه در عالم ماده است تنزل یافته و معلول عالم مثال است این علامت آن است که همه ی آنها جلوه ی مثالی دارند که وجود آنها در عالم مثالی، به موجودات مادی تبدیل شده است. بنا بر این در عالم مثالی نیز کثرت وجود دارد مثلا در عالم مثال هم شیر مثالی با کبوتر مثالی و یا آسمان مثالی با زمین مثالی دوتا می باشد. هر آنچه در عالم مثال است علت برای همان سنخ در عالم مادی است مثلا کبوتر مثالی در عالم مثال علت برای کبوتر مادی است. وجود کثراتی که در مثال است این کثرات و پراکندگی ها که حاکی از ضعف وجود است (زیرا کمال وجود به این است کمالات را به وجود واحد و بسیط داشته باشد یعنی مثلا موجودی که می تواند با همان چیزی که می بیند بشنود، موجود کامل تری است نسبت به موجودی که دستگاه شنوایی او فقط می بیند و دیگر نمی تواند بشنود. به همین دلیل عالم مثال از عالم ماده کامل تر و عالم عقل از مثال کامل تر می باشد. به همین دلیل کثراتی که در عالم ماده است از عالم مثال بیشتر است.) این کثرات نمی تواند در یک لحظه از عقل اول صادر شود زیرا او وجود واحد و بسیط است (هرچند مرکب از وجود و ماهیّت می باشد. یا اینکه ممکن بالذات است ولی واجب تعالی کاملا بسیط است و واجب. به هر حال در عقل اول ضعف هایی هست ولی در عین حال، از نظر وجودی بسیار بالاتر از عالم مثال و ماده است.) بعد از عقل اول باید معلول دیگری صادر شود که از او نازل تر است و آنقدر این سلسله باید ادامه یابد تا عقلی تولید شود تا با عالم مثال مسانخت داشته باشد و بتواند جهان مثال را خلق کند. البته اینکه چند عقل داریم مشخص نیست و اینکه مشائین می گویند ده عقل باید در طول هم باشند عددی است که قابل اثبات نیست زیرا (وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُو)[1] مگر اینکه مرادشان از ده، کثرت باشد یعنی عقول بسیار.

ولیس فی ذلک تحدید القدرة المطلقة الواجبیة التی هی عین الذات المتعالیة على ما تقدم البرهان علیها، (و در این سخنی که گفتیم که اولین صادر از خداوند فقط یک موجود است تمام کمالاتی که یک ممکن می تواند داشته باشد را دارا است در این سخن محدود کردن قدرت مطلق واجب تعالی نیست که عین ذات خداوند است و بر آن برهان اقامه کردیم.) وذلک: (علت عدم محدود کردن قدرت خداوند این است که) لأن صدور الکثیر - من حیث هو کثیر - من الواحد - من حیث هو واحد - ممتنع على ما تقدم، (زیرا همان طور که قبلا گفتیم صدور کثیر من حیث هو کثیر از واحد من حیث هو واحد ممتنع است و محال می باشد) والقدرة لا تتعلق إلا بالممکن، (و قدرت فقط به ممکنات تعلق می گوید.) وأما المحالات الذاتیة الباطلة الذوات کسلب الشئ عن نفسه والجمع بین النقیضین ورفعهما - مثلا - فلا ذات لها حتى تتعلق بها القدرة، (و اما محالات ذاتیه که ماهیّت ندارند و اصلا امکان ندارند و ذوات آنها پوچ و بی ماهیّت است و در مورد آنها نمی توان گفت که می توانند موجود شوند و یا نشوند مانند سلب شیء از نفس و یا اجتماع و ارتفاع نقیضین که محال ذاتی هستند اصلا ذات و ماهیّتی ندارند تا قدرت بتواند به آنها تعلق بگیرد.) فحرمانها من الوجود لیس تحدیدا للقدرة وتقییدا لاطلاقها. (بنا بر این محروم ماندن این محالات ذاتیه از وجود به سبب محدود کردن قدرت خداوند و مقید کردن اطلاق قدرت خداوند نیست. زیرا فیض از طرف خداوند دائم است ولی معلول باید قابلیت قبول آن را داشته باشد.)
ثم إن العقل الأول وإن کان واحدا فی وجوده بسیطا فی صدوره، لکنه لمکان إمکانه تلزمه ماهیة اعتباریة غیر أصیلة، (سپس عقل اول هرچند وجودش واحد است و در وجودش بسیط است ولی خالی از نقائص نیست زیرا به سبب اینکه ممکن است و نه واجب الوجود، ماهیّتی اعتباری که اصیل نیست را دارا می باشد. قید اینکه ماهیّتی که دارد غیر اصیل است برای این است که بگوید آنچه اصالتا دارد همان وجود است نه ماهیّتی در کنار وجود که هر دو اصیل باشند تا گفته شود پس عقل اول نیز کثیر است و می تواند کثیر را خلق کند.) لأن موضوع الإمکان هی الماهیة، (زیرا موضوع امکان همان ماهیّت است یعنی اگر چیزی ماهیّت نداشته باشد اصلا ممکن نیست و اگر ممکن است حتما ماهیّت دارد.) ومن وجه آخر، هو یعقل ذاته ویعقل الواجب ( تعالى )، فیتعدد فیه الجهة، (از جهت دیگر، عقل اول خودش را تصور می کند و هم واجب تعالی را نیز درک می کند بنا بر این جهات، در عقل اول متعدد می شود) ویمکن أن یکون لذلک مصدرا لأکثر من معلول واحد. (و به همین دلیل می تواند علت برای بیش از یک معلول باشد و وجودهای ناقص تری را خلق کند.) لکن الجهات الموجودة فی عالم المثال الذی دون عالم العقل بالغة مبلغا لا تفی بصدورها الجهات القلیلة التی فی العقل الأول، (لکن جهت ها و کثرت هایی که در عالم مثال است که پائین تر از عالم عقل می باشد به حدی بالغ است که جهات کمی که در عقل اول است نمی تواند برای ایجاد آنها کافی باشد.) فلا بد من صدور عقل ثان ثم ثالث وهکذا حتى تبلغ جهات الکثرة عددا یفی بصدور العالم الذی یتلوه من المثال. (بنا بر این باید عقل دوم و سومی صادر شود و هکذا تا جهات کثرت در آن عقل به حدی بالغ شود و وجودش به حدی نازل شود که بتواند برای صدور عالمی که بعد از عقل است که همان عالم مثال می باشد قابلیت پیدا کند.) فتبین: أن هناک عقولا طولیة کثیرة وإن لم یکن لنا طریق إلى إحصاء عددها. (پس نتیجه این می شود که در جهان عقل هایی در طول هم هستند که هر کدام علت ما دون می باشند و این عقل های طولیه زیاد هستند هرچند راهی برای ما نیست که بدانیم این عقول به چه تعداد می باشند. بنا بر این عقول عشره ای که مشاء به آن قائل است اگر مراد او فقط ده عقل باشد این امری نیست که قابل اثبات باشد مگر اینکه مراد او از عدد ده، کثرت باشد.)

فصل دوازدهم: عقول عرضیه
اینکه آیا کثرت نوعی عرضی در عالم عقل هست یا نه محل اختلاف است.
مشائین قائل هستند که در عالم عقل چنین کثرتی در عالم عقل نیست. در عالم عقل، عقلی از عقل قبلی صادر می شود و در هر مرتبه یک عقل بیشتر نیست تا به آخرین عقل می رسد که نام آن را عقل فعال می نامند که مدبر مادون است و تمام کارهایی که در جهان انجام می شود به تدبیر او انجام می شود و آن هم یک عقل بیشتر نیست. بنا بر این چند عقل در عرض هم که از نظر رتبه ی وجودی در یک حد باشند که معلول یک یا چند عقل بالاتر باشند وجود ندارد.
با این حال اشراقیون و رئیس آنها که افلاطون است قائل به عقول عرضیه هستند و می گویند که به تعداد انواعی که در عالم ماده است (مثلا انسان یک نوع و کبوتر نوعی دیگر و خاک یک نوع و عقیق نوعی دیگر و هکذا) محاذی آنها در عالم مثال است و محاذی عالم مثال در عالم عقل. بنا بر این یک نوع انسان، علاوه بر افرادی مادی که در این جهان دارد یک انسان که مجرد محض و عقل است نیز دارد که نه ذاتا و نه فعلا مادی نیست. آن فرد کلی است ولی نه به این معنا که قابل انطباق بر کثیرین باشد بلکه به این معنا که نسبت آن به تمامی انسان های موجود، علی السواء است و او مدبر همه ی انسان ها می باشد. این فرد مجرد را رب النوع و یا مثال افلاطونی می نامند و مجموع این انواع را ارباب النوع می نامند که همه مجرد هستند یعنی عقل هستند و همه متکافیء و در عرض هم می باشند. بنا بر این رب النوع انسان در عرض رب النوع کبوتر است و نسبت رب النوع انسان با رب النوع کبوتر نسبت علت و معلول نیست بلکه هر دو در عرض هم هستند.
البته رب النوع را به گونه های مختلفی تصویر کرده اند که آنچه گفته شد بهترین تصویر می باشد.

الفصل الثانی عشر فی العقول العرضیة (فصل دوازدهم در عقول عرضیه)
أثبت الإشراقیون فی الوجود عقولا عرضیة، لا علیة ولا معلولیة بینها، (اشراقیون قائل به وجود عقول عرضیه هستند یعنی عقولی که بین آنها علیت و معلولیتی وجود ندارد.) هی بحذاء الأنواع المادیة التی فی هذا العالم المادی، (که در قبال انواع مادی ای هستند که در عالم مادی وجود دارد. بنا بر این یک نوع مادی انسان، و دیگری فرس و هکذا که هر یک از آنها یک فرد مجرد دارد که همان عقل است.) یدبر کل منها ما یحاذیه من النوع، (که هر یک از این عقول عرضیه آنچه در قبال آن از نوع است یعنی نوع خودش را تدبیر می کند. مثلا نوع انسان توسط رب النوع انسان تدبیر می شود. البته خودش توسط خداوند تدبیر می شود.) وتسمى: (أرباب الأنواع) و (المثل الأفلاطونیة) (و به آنها ارباب الانواع یا مثل افلاطونیه می گویند.) لأنه کان یصر على القول بها، (زیرا افلاطون بر قائل شدن به اینها اصرار داشته است از این رو به آنها مثل افلاطونی می گویند.) وأنکرها المشاؤون، (با این حال، مشاوون انواع عرضیه را انکار می کنند.) ونسبوا التدابیر المنسوبة إلیها إلى آخر العقول الطولیة (و تدبیرهایی که در مکتب اشراق به ارباب انواع نسبت داده شده است را به آخرین عقول طولیه نسبت می دهند.) والذی یسمونه: (العقل الفعال). (و آنها را عقل فعال می نامند و یا عقل عاشر زیرا آنها به ده عقول طولیه قائل هستند.) وقد اختلفت أقوال المثبتین فی حقیقتها (آنها که قائل به عقول عرضیه هستند، سخن هایشان در مورد حقیقت عقول عرضیه متفاوت است.) وأصح الأقوال فیها - على ما قیل - (و بهترین اقوال در مورد حقیقت عقول عرضیه بنا بر آنچه گفته شده است که ظاهرا منسوب به صدر المتالهنین در اسفار است این است که) هو أن لکل نوع من هذه الأنواع المادیة فردا مجردا فی أول الوجود، (برای هر یک از انواع مادی یک فرد مجرد وجود دارد که در آغاز وجود، وجود داشته است زیرا او علت تمامی افراد یک نوع است بنا بر این باید قبل از آنها باشد) واجدا بالفعل جمیع الکمالات الممکنة لذاک النوع، (که بالفعل تمامی کمالات ممکنه در نوع خود را دارا است. و چون مجرد است هیچ کمالی را بالقوه ندارد بلکه همه ی کمالاتی که برای انسان مثلا ممکن است دارا است چه انسان ها به آن کمالات برسند یا نه.) یعتنی بأفراده المادیة، (آن فرد مجرد، به افراد مادی خود توجه دارد.) فیدبرها بواسطة صورته النوعیة، (بنا بر این آگاهانه آنها را اداره می کند ولی این اداره کردن مباشرتا نیست بلکه از طریق صورت نوعیه ای است که به آنها می دهد.) فیخرجها من القوة إلى الفعل (و هر فرد از افراد مادی نوع خودش را از حالت قوه به فعل بیرون می آورد مثلا اگر یک کودک تبدیل به ابن سینا می شود به سبب تدبیر اوست زیرا او صورتی انسانی به او داده است که این صورت قابل استکمال است.) بتحریکها حرکة جوهریة (و این کار با حرکتی جوهری انجام می شود مثلا حقیقت انسان در وقتی که کودک بود با وقتی که بزرگ می شود نه اینکه فقط ابعادش بزرگتر شود بلکه جوهرش متفاوت می شود.) بما یتبعها من الحرکات العرضیة. (که آن حرکت جوهری با آن حرکات عرضیه که با آن هستند همراه است. یعنی وقتی جوهر حرکت کند تمامی اعراضی که با آن هستند نیز حرکت می کند.)

دلیل اول ایشان این است که مثلا قوایی که در گیاه است را اگر در نظر بگیریم می بینیم که قوایی در آن است یکی از آنها غاذیه است یعنی قوه ای که بتواند از طریق آب و نور و موارد خاکی تغذیه کند. (البته به تعبیر بهتر به آن قوه ی مُغذیه می گویند یعنی قوه ای که گیاه را تغذیه می کند.)
یک نیروی دیگر دارد که نامیه است (به تعبیر دقیق مُنمیه است یعنی رشد می دهد)
نیروی دیگر نیروی مولده است که برای گیاه تخم و میوه درست می کند که بتواند تکثیر شود. حاصل این نیروها مثلا گلی می شود که اشکال و خطوطی دارد که انسان را به شگفتی وا می دارد.
این فعالیتی که در گیاه انجام می شود، اعراضی در آن گیاه است یعنی این گیاه همان جسم های جماد دیگر بود که به سبب عروض قوای فوق تبدیل به گیاهی خاص شده است. این تغییر و تحول نمی تواند منسوب به خود جسم باشد که هیچ درک و شعوری ندارد. بنا بر این باید موجود مجردی ما فوق آن باشد که تحت تدبیر او این امور، محقق شود. بنا بر این سیب باید رب النوعی داشته باشد.
جواب این است که این دلیل، اعم از مدعا است یعنی این دلیل صرفا می گوید که باید موجودی باشعور باشد که علت این تغییر و تحول باشد ولی از کجا که از جنس عقول عرضیه باشد. یعنی آن موجود مجرد لازم نیست که اختصاص به همان نوع داشته باشد بلکه می تواند موجود مجردی باشد که علاوه بر اینکه کارهای این نوع را تدبیر می کند کارهای انواع دیگر را هم تدبیر کند.

وقد احتجوا لاثباتها بوجوه: (برای اثبات عقول عرضیه به وجوهی تمسک شده است) منها: أن القوى النباتیة - من الغاذیة والنامیة والمولدة - أعراض حالة فی جسم النبات (یکی از آن ادله این است که قوا و نیروهایی که در نبات است (که اگر در انسان است از آن جهت که انسان نیز نبات است وجود دارد) که عبارتند از قوای تغذیه کننده، رشد دهنده و تکثیر کننده عرض هایی هستند (البته به نظر آنها عرض هستند) که در جسم گیاه حلول می کنند.) متغیرة بتغیره (هر چه آن جسم تغییر می کند آن قوی نیز تغییر می کنند بنا بر این وقتی گیاه تغییر می کند قوه ی غاذیه ی آن هم تغییر می کند بنا بر این نیرویی که در ریشه ی گیاه در دیروز بود با نیرویی که الآن در آن است فرق دارد.) متحللة بتحلله، (و هر چه گیاه تحلیل رود و سوخت و سوز داشته باشد آن قوه نیز تحلیل می رود.) لیس لها شعور وإدراک، (این قوی شعور و ادراک ندارند.) فیستحیل أن تکون هی المبادئ الموجدة لهذه التراکیب والأفاعیل المختلفة والأشکال والتخاطیط الحسنة الجمیلة، (و محال است که این شیء که شعور ندارد و خودش در حال تغییر و تحول است مبادی و علل این ترکیبات و ساختمان ها و کارهای مختلفی که در یک نبات انجام می شود و شکل های مختلفی که دارد مانند رنگ برگ و ساقه و تنه و خطوطی که بر روی انها است که زیبا است باشد.) على ما فیها من نظام دقیق متقن تتحیر فیه العقول والألباب، (که در آنها نظامی دقیق و متقن است که عقل ها و مغزها را متحیر می کند. این کارها نمی تواند کار خود جسم و آن قوا باشد.) فلیس إلا أن هناک جوهرا مجردا عقلیا یدبر أمرها (بنا بر این نیست مگر اینکه در جهان، جوهر مجردی عقلی باشد که امر این نبات را تدبیر می کند.) ویهدیها إلى غایتها (و آن را به هدف خودش و کمالش هدایت می کند.) فتستکمل بذلک. (و آن نبات به سبب هدایت او کامل می شود.)
وفیه: (اشکال این دلیل این است که) أن من الجائز أن ینسب ما نسبوه إلى رب النوع إلى غیره، (این امکان وجود دارد که آنچه اشراقیین آن را به رب النوع نسبت می دهند به مجردی دیگر که رب النوع نباشد نسبت دهیم.) فإن أفعال کل نوع مستندة إلى صورته النوعیة، (زیرا افعال هر نوعی مستقیما و بالمباشرة به صورت نوعیه ای که دارد مستند است و در بحث صورت نوعیه گفتیم که همه ی آثار مال صورت نوعیه است.) وفوقها العقل الأخیر الذی یثبته المشاؤون، (و فوق صورت نوعیه عقل است که مشائی ها آن را اثبات می کنند) ویسمونه: (العقل الفعال). (و آن را عقل فعال می نامند که آخرین عقل است. بنا بر این دلیل اشراقیون اعم از مدعی است یعنی ثابت می کند که باید عقلی باشد که این امور را تدبیر کند ولی دیگر ثابت نمی کند که آن عقل منحصرا فقط نوع خاصی را تدبیر می کند یا اینکه اعم است.)

  • فرزاد تات

سلسله طولی در عالم وجود

فرزاد تات | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۰۸ ب.ظ

عالم وجود، عقول عرضیه، عقول طولیه، قاعده الواحد، صدور عالم.
پرسش:سلسله طولی در عالم وجود را تبیین کنید.

 

 مقدمه


حکمای الاهی اعم از از مشائین و اشراقیون و اصحاب حکمت متعالیه، براین امر اتفاق نظر دارند که عالم عقلی، واسطه در ایجاد مادون است، اگر چه اختلاف نظر هایی درباره تعداد عقول و نیز نحوه کثرت عقول وجود دارد مثلا حکمای اشراقی وجود عقول عرضیه را می پذیرند، اما حکمای مشاء منکر عقول عرضیه اند.

 عقلانی بودن عقل اول


برهان حکما برای اثبات این که صادر نخستین، یک امر مجرد عقلانی است -که به آن عقل اول گفته می شود- به این شرح است:
۱. واجب تعالی بسیط محض بوده و هیچ جهت کثرتی در آن راه ندارد، نه کثرت خارجی مانند ترکیب از ماده و صورت و نه کثرت عقلی مانند ترکیب از وجود و ماهیت، نه ترکیب از وجود و عدم و نه ترکیب از جنس و فصل، پس واجب تعالی موجود واحد است.
۲. طبق "قاعده الواحد" از یک موجود واحد و بسیط، تنها یک معلول می تواند صادر شود. بنابراین، معلول مستقیم و بی واسطه واجب تعالی تنها یک چیز است.

کثرت در موجودات


موجودات کثیر و متعدد بدون واسطه و به طور مستقیم از ذات احدیت صادر نمی شوند و خداوند مستقیماً این کثرات را به وجود نمی آورد، بلکه تنها یک موجود است که بدون واسطه از ذات مقدس الاهی صادر می شود و آن گاه آن موجود خود واسطه در خلقت چند موجود دیگر می گردد و آنها نیز به نوبه خود موجودات دیگری را می آفرینند و بدین نحو کثرت پدید می آید. در عقل اول که همان صادر نخستن است همه کمالات حق تعالی ظهور پیدا کرده است. این موجود کامل ترین موجود عالم امکان بوده و در میان ممکنات، از همه شریف تر و کامل تر و بسیط تر و قوی تر است، اما در عین حال نسبت به واجب تعالی، عین نیاز و فقر و وابستگی است. پس صادر اوّل با همه کمالات وجودی، توأم با نقصان ذاتی و محدودیت امکانی است. محدودیتی که لازمه معلولیت و مخلوق بودن او است. این محدودیت امکان مرتبه وجودی عقل اوّل را مشخص ساخته و به آن تعیین می دهد و نیز مستلزم ماهیت امکانی برای او است؛ زیرا ماهیت حد وجود است، هر موجود محدودی دارای ماهیت است، پس عقل اوّل اگر چه یک واحد شخصی است، اما نوعی کثرت در آن وجود دارد و همین کثرت است که صدور کثیر را از آن ممکن می سازد، بر خلاف واجب تعالی که هیچ کثرتی در ذاتش راه ندارد. در عقل اول جهات متعددی راه دارد که عبارت اند از: تعقل واجب تعالی، تعقل وجوب غیری خود، تعقل امکان ذاتی خود که این جهت، معلول واجب تعالی نیست؛ زیرا امکان ذاتاً برای عقل اول ثابت بوده و نیازی به علت ندارد و تعقل واجب تعالی و تعقل ذات خود نیز لازمه وجوب غیری وجود عقل اول بوده و نیازی به علت ندارد. در هر صورت چون در عقل اول جهات کثیره وجود دارد طبعا هر جهت کثرتی می تواند علت برای ممکنات بعدی بوده باشد به این نحو که از تعقل واجب تعالی، عقل دوم و از تعقل وجوب غیری خود، وجود نفس (صورت) فلک اقصی و از تعقل امکان ذاتی خود، جرم (جسم) فلک اقصی به وجود آید.
 

دیدگاه مشائین


مشائین تعداد عقول طولیه را ۱۰ عقل بیان می کنند

. مرحوم ملاهادی سبزواری در شرح منظومه در این باره می گوید:
فالعقل الاول لدی المشائی • وجوبه مبدء ثان جائی
و عقله لذاته للفلک • دان لدان سامک لسامک
و هکذا حتی لعاشر وصل • و الفیض منه فی العناصر حصل
یعنی تعداد عقول موثر مشائین ۱۰ عقل است که ۹ عقل آن برای ۹ فلک بوده و دهمین عقل، عقل فعال نام دارد که هیولای عالم عناصر و صورت جسمی منطبع در آن را که ملازم با آن است می آفریند. آن گاه به مرور صورت های جوهری و اعراض را بر حسب استعدادهای حاصل از تأثیر اوضاع فلکی و حرکات آنها، ایجاد می کند،

 پس مشائین پیدایش عالم را توسط عقل فعال می دانند و می گویند چون عقل فعال دارای جهات متعددی از کثرت است، می تواند معلول های بسیاری ایجاد کند.
 

دیدگاه اشراقیون


ولی اشراقیون معتقد به وجود عقول عرضیه اند. این عقول، عقولی هستند که اولاً: رابطه علی و معلولی میان آنها نیست. ثانیاً: هر یک از آنها در ازای یک نوع مادی از انواع موجود در عالم ماده قرار دارند و رب النوع آن هستند که تدبیر آن ماده به دست او است. این عقول را "مُثُل افلاطونی" نیز می نامند؛ چون افلاطون بر وجود آن اصرار و پافشاری داشت. در نظر اشراقیون سلسله عقول طولی، به عقول عرضی ختم می شود؛ یعنی بعد از ۱۰ عقل طولی که آخرین آن، عقل فعال است، به یک سلسله عقول عرضی می رسیم که هیچ رابطه علی و معلولی بین آنها نیست و تدبیر و خلق عالم به عهده آنها است.
 

دیدگاه حکمت متعالیه


ملا صدرا و اصحاب حکمت متعالیه نظریه حکمای اشراق را قبول داشته

 و دلایلی برای اثبات عقول عرضی اقامه کرده اند،
 

دلیل اول

۱. قاعده امکان اشرف که از دو مقدمه تشکیل می شود:
الف. فردی که همه کمالات نوع در آن فعلیت دارد، وجودش شریف تر از فردی است که تنها قسمتی از کمالات نوع در آن فعلیت یافته و اکثر کمالات در آن بالقوه است؛ مثلاً انسان مجردی که همه کمالات نوع انسانی را بالفعل واجد است، شریف تر از انسان مادی است که تنها بخش اندکی از کمالات نوع انسانی را بالفعل دارد.
ب. بنابر قاعده امکان اشرف، هر گاه شئ ممکنی تحقق یابد که کمالات وجودیش کمتر از شئ ممکن دیگر است آن ممکن شریف تر باید پیش از او موجود باشد.
بنابراین، وجود افراد مادی یک نوع، دلیل بر وجود فرد مجرد آن نوع (عقول عرضی) است؛ مثل وجود انسان مادی دلیل بر آن است که مثال عقلی انسان در مرتبه پیشین تحقق یافته است.

دلیل سوم

انواع موجود در این عالم با نظام خاصی که بدون تبدیل و تغییر در هر کدام از آنها جاری است، به طور اتفاق به وجود نیامده است، پس خود آنها و نیز نظام مستمرشان، معلول یک سری علل حقیقی اند و این علل همان جوهرهای مجردی هستند که این انواع را به وجود آورده و اهتمام به تدبیر و پرورش آنها دارند که از آنها به مثل افلاطونی و یا عقول عرضی تعبیر می شود.

دلیل سوم

دلیل سوم برای اثبات رب النوع دارای مقدماتی است:
الف. ترکیب های شفگت آور گیاهان، نقش و نگارهای زیبا و چشم نوازی که در آنها مشاهده می شود، همچنین نظام دقیق و استوار حاکم بر آنها، نیاز به علت دارد و بدون علت نمی تواند پدید آید.
ب. این علت، قوا و نیروهای نباتی نیست؛ چرا که قوا و نیروهای نباتی، اعراض فاقد علم و آگاهی هستند که در جسم خود حلول کرده و در اثر تغییر و زوال موضوعشان، دست خوش تغییر و زوال می شوند.
ج. تنها علتی که می توان برای امور یاد شده بیان کرد، جوهر عقلی مجردی است که عنایت و اهتمام به آن نوع دارد و امور آن را تدبیر می کند.
 

دلیل چهارم

چون هر نوعی افعال و آثار ویژه ای دارد؛ پس هر نوع یک عقل مجرد خاص خواهد داشت که مصدر افعال و آثار افراد آن نوع است و نمی توان افعال همه انواع مادی را به یک عقل مجرد نسبت داد،

 براین اساس معتقد به مثل افلاطونی یا عقول عرضی شده اند.

  • فرزاد تات

تطابق عوالم

فرزاد تات | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۰۸ ب.ظ
  • فرزاد تات

بکم فتح الله ، وبکم یختم ، وبکم ینزّل الغیث ، وبکم یمسک السّماء أن تقع على الأرض إلا بإذنه ، وبکم ینفّس الهمّ ، ویکشف الضرّ

  • فرزاد تات